تاریخ عالم آرای عباسی جلد دوم
تصویر تعدادی از کتابهای تاریخ عالم آرای عباسی اسکندر منشی، عکس شماره 3835.
این برگه بشماره 1545 پیوست لینک زیر است:
تاریخ عالم آرای عباسی اسکندر منشی
جلد دوم
اشاره
تاریخ عالم آرای عباسی جلد دوم تألیف اسکندر بیک ترکمان شامل احوال سی ساله اول سلطنت شاه عباس کبیر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 377
(249 م) بسم الله الرحمن الرحیم عنوان صحیفه سلطنت و عالم آرائی پادشاهان کامکار و دیباچه دیوان خلافت و کشور خدائی شهریاران گردون اقتدار که بر حسب الملک و الدین توأمان ناظمان مناظم دین و دولت و مسند آرایان محافل ملک و ملتاند جز بتأسیس مبانی عدل و احسان و بسط بساط رأفت و امتنان زینت پذیر نیست چه هر یک از این گروه والا شکوه که از درگاه احدیت مأمور امر ان الله یأمر بالعدل و الاحساناند این شیوه ستوده را پیش نهاد همت ساخته در نگهبانی خلق الله کوشش نمودهاند پایه رفعتشان بذروه بلند نیکنامی و رفعناه مکانا علیا رسیده بدولت جاودانی و عزت دو جهانی فایز گردیدهاند ارباب تحقیق و دیدهوران عالم تمییز و تدقیق که نظر بصیرت بمشاهده مصنوعات کارخانه خلقت و ابداع گشودهاند صاحبان این نشأه کامله و دریافتگان این کیفیت شامله را که از مظاهر صفات و کمال احدیت است بر حسب خطاب بلا ارتیات السلطان العادل ظل الله ظلال ربوبیت و جزوی از اجزای نبوت و ولایت شمردهاند.
بیت
عدل کن زانکه در ولایت دلدر پیغمبری زند عادل
حق جهانرا بنور عدل آراستآسمان و زمین ز عدل بپاست الحمد لله و المنة که ذات کامل الصفات عالم آرای صورت و معنی خدیو جهان و قهرمان زمان شاهنشاه قضا قدرت قدر توان خسرو کامکار کام بخش کامران عنوان صحیفه خلافت و عالم- آرائی آرایش ایوان معدلت و کشور گشائی زینت افزای سریر سروری آراینده دیهیم عدالت گستری فرمانروای جهان خرد و دانش یگانه گوهر دریای آفرینش سلطان چهار بالش دولت و کامکاری زیبنده اورنگ نصفت و بختیاری سعی عم نبی آخر الزمان غلام باخلاص حضرت شاه مردان که از وفور عقیدت و پاک اعتقادی خود را کلب آستان ملایک آشیان آن حضرت میداند
شعر
درة التاج تارک اقبالشاه بیت قصیده اجلال
فخر آل نبی شرع اساسخسرو عهد و شاه دین عباس اعلی الله تعالی لواء دولته و خلافته بدین شیوه ستوده موصول و باطن فیض مواطنش بدین شیمه کریمه مفطور و مجبول است لاجرم از دیوان رفیع الارکان ربک یفعل ما یشآء و یختار
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 378
توقیع سلطنت و پادشاهی ممالک فسیحة الممالک ایران که خلاصه ربع مسکون و بهترین عرصه جهانست از زمره شاهزادگان این دودمان صفوت نشان بنام نامی آن خسرو عالیقدر بلند مکان [250 م] زیب و زینت یافته و منشور این موهبت عظمی باسم سامی آن سلطان سلاطین نشان توشیح و تزیین پذیرفته بعد از آنکه آن نزهت آباد ارم نهاد که ممدوح جمهور صاحب خردان عالم تمییز است از خشک سال حوادث زمان پژمردگی یافته گلشن احوال ساکنان آن دیار از سموم هموم بیطراوت شده بود از ابتسام صبح اقبال و انتسام نسیم عنایت ذوالجلال و زلال کوثر مثال بهترین جاه و جلال آن حضرت طراوت تازه و نکهت بیاندازه یافته نضارت و خرمی از سر گرفت و همچنانچه در صحیفه اول نگاشته کلک بیان گردید مقر سلطنت روز افزون و مستقر خلافت ابد مقرونرا بورود موکب مسعود رشک دارالخلود گردانیده اعادی مخذول العاقبه که خس و خار گلشن همیشه بهار دولت ابد پیوند آن حضرت بودند از نایره قهر قهرمان زمان سوخته راه عدم گرفتند و آن حضرت بعنایت واهب منان و تفویض والد عالیشأن بیمانع و منازعی بر مسند فرمانروائی ایران و تخت فیروز- بخت آبا و اجداد عالیمکان تکیه زده جمیع طوایف قزلباش که سرگردانان بادیه حیرت و بیسرانجامی بودند وجود گرامی آن حضرت را گزین هدیه از هدایای آسمانی و بهین عطیه از عطایای یزدانی دانسته از میمنت قدوم فرخنده لزومش آثار بشاشت و خرمی بظهور آورده غلغله بشارت و مبارکباد از خاکیان بملکوتیان افتاد فراز منابر و وجوه دنانیر باسم و لقب همایونش آرایش یافته صیت سلطنت و پادشاهی و آوازه خلافت و شاهنشاهی آن برگزیده الهی در اقطار آفاق اشتهار یافت خلایق از اطراف و جوانب روی ارادت بدرگاه کیوان اشتباهش آورده پیشکش و نثار ایثار مینمودند و زبان حال کافه انام بدین مقال گویا بود:
شعر
شها ملک و دولت بکام تو بادفلک پیرو و بخت رام تو باد
مبارک بود بر تو تاج شهانکه بر تست زیبنده تخت کیان
بر آرای اورنک فرماندهیکه هستی سزاوار شاهنشهی
بود از عنایات پروردگارقضا با تو رام و قدر با تو یار
بعمر طبیعی رسد سال توبود گیتی افروز اقبال تو
بمانی بفرخندگی و جلالبر اورنگ شاهی صد و بیست سال تاریخ جلوس میمنت مأنوس آن حضرت را مستعدان عراق «ظل الله» یافتهاند و بدین طریق در رشته نظم کشیده شده:
تاریخ
کرد بر مسند شهنشاهیچون جلوس آن شه همایون گاه
بود چون سایه خدای جهانسایه انداخت بر عباد الله
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 379 سال تاریخ دل طلب میکردهاتفی بانک زد که «ظل الله» و اسم شریفش «عباس بهادر خان» نیز تاریخ جلوس همایون و از الهامات غیبی و رموز و اشارات لاریبی است.
تاریخ
بر مسند خاقانی زد تکیه شه ایرانتاریخ جلوسش شد «عباس بهادر خان» امید که زمان دولت سعادت پیوندش بظهور حضرت صاحب الامر متصل بوده انوار معدلتش بر بسیط عرصه گیتی گسترده باد و قواعد قصر خلافتش از اختلال حوادث دوران مصون بوده بهار دولتش را آفت خزانی مرساد و سالکان مسالک اخلاص و دولتخواهان عتبه علیه گردون مناص که ابا عن جد حلقه ارادت و نیکو بندگی این آستان رفیع بنیان بر گوش و غاشیه عقیدت و خدمتگزاری بر دوش جان دارند بتخصیص صاحب سعادتی که در خدمت این خدیو زمان بمنصب والای وزارت دیوان معزز و سربلند و این دیباچه اقبال بنام نامی آن سعادتمند موشح و مزین و صدر صحیفه اول باوصاف کمالش معنون است از نهال برومند حدیقه رأفت و امتنان و شجره سعادت ثمره ریاض معدلت و احسان آن سلطان سلاطین نشان بهرهمند بوده بیمن توجهات خاطر آفتاب اشراق آن خسرو آفاق کامیاب عزت و عافیت باشند بحق الحق و اهله.
اما بعد راقم این مقالات و محرر این حالات که در زمره کمترین غلامان باخلاص این دولت ابد پیوند معدود است بتوفیق و یاری حضرت باری عز اسمه شرح وقایع ایران و ظهور دولت این خاندان ولایت نشان [251 م] و شطری از حالات اجداد کرام عالیمقام حضرت اعلی شاهی ظل اللهی را که شهریاران عالم معنیاند و قضایای زمان ولادت با سعادتش با خلاصه احوال خیر مآل بر سبیل اجمال این سال که تنگوزئیل مطابق نهصد و نود و شش هجریست در مجلد اول بیعبارات منشیانه و استعارات مترسلانه بطریق رموز بیتکلفانه تسوید نموده باتمام رسانید که همچنانچه در صحیفه اول اشارتی بر آن رفته اگر از عمر امان یابد و فرصتی بدست افتد مسوده مذکور را که رموزی از حکایاتست بعبارات شریفه و استعارات لطیفه در رشته تحریر کشیده ببیاض برد و زواید را که در وقت کتابت بیاختیار بر زبان قلم جریان یافته و ضروری فن تاریخ نیست انداخته نسخه بنظم و نثر پرداخته آید که مقبول طبع بالغ نظران صاحب طبیعت و مستعدان عالی فطرت گردد اکنون بنابر وعده سابقه اراده چنانست که درین صحیفه یک قرن سعادت اقتران از قضایای زمان سلطنت ایران آن حضرت که فی الحقیقه آغاز دولت و سال اول تمکن بر اورنک خلافت است سال بسال مرقوم قلم وقایع نگار گرداند و با خود اندیشید که اگر بروش اهل تاریخ سنه هجری را که مبدأ آن بعرف عرب اول ماه محرم است منظور دارد اکثر اهل عجم نمیفهمند زیرا که در میانه اتراک و اهل عجم مبدأ سال نوروز سلطانیست که اول بهار عالم آراست و تا انقضای چهار فصل که نوروز دیگر میشود یکسال است و ماه محرم در عرض سال ترکی واقع میشود و تواریخ که ارباب استعداد بجهة وقایع عظیمه روزگار در رشته بلاغت انتظام میدهند با سال ترکی مختلف است بعضی موافق سنه سابق هجری و بعضی مطابق سنه لاحق است یعنی یکی کم است یا زیاد چون ذره حقیر ملتزمست که این نسخه عالم آرا از غوامض و مشکلات بری و عاری بوده عام فهم و خاص پسند باشد نظر از آن اختلاف پوشیده بسال ترکی که عام فهمتر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 380
است قرار داد که هم مستخبران احوال را دانش افزا باشد و هم بر سالکان مسالک جهانداری روشن گردد که در عهد خلافت این یگانه دوران در هر سال چگونه قصایا روی داده بتوفیق حضرت ذوالجلال و حسن سعی این شهریار بیهمال بنیروی اقبال در هر سنه چه مقدار ترقی در امور دین و دولت واقع شده اگر چه در دو سه سال اوایل دولت ظفر مآل چون هنوز اختر بخت ایرانیان در حضیض و بال بود بعضی مکروهات که در لوحه قضا مثبت شده بود بحیز ظهور آمد اما بتوفیق الله زمان ادبار زود سپری شده زمانه ابواب سعادت و اقبال بر روی اولیای دولت بیزوال گشاد و بمیمنت بخت همایون و نیروی همت والا رفع مکاره گردیده ریاض مملکت ارزشحات سحاب لطف الهی و حسن اعتنا و اهتمام پادشاهی خرمی تازه یافت و فی الواقع بیشایبه تکلف و سخن پردازی اگر بدیده بصیرت مشاهده شود کردار خجسته آثار این تأیید یافته حضرت آفریدگار عمت آلاوه کارنامه سلاطین جهان و دستور العمل پادشاهان جلی الشأن است.
اکنون بر سر سخن رفته بنوعی که خامه وقایع نگار قبل از این بتحریر آن پرداخت مرشد- قلیخان خاطر از امراء عراق جمع نموده من حیث الاستقلال تکیه بر مسند وکالت زده قطع و فصل مهمات دیوان پیش گرفت و حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بجهة استحکام قواعد قصر سلطنت و صلاح دولت دست تکفل او را در انتظام امور جهانداری قوی و مطلق داشته روز بروز عظمت و اقتدارش میافزود در اوایل حال در دولتخانه مبارکه بسر برده صبح و شام امراء و وزراء و ارکان دولت در دولتخانه همایون نزد او حاضر گشته کلی و جزوی مهام دیوانی برای و صلاح او فیصل مییافت بعد از چند روز از دولتخانه بیرون رفته در منازل مرحومه پریخان خانم صبیه شاه جنت مکان که در جنب دولتخانه بود نشیمن ساخت و از امراء اطراف ولیخان افشار از کرمان و یوسفخان ولد قلی بیک قورچی باشی افشار از ابرقوه و مهدیقلی خان ذوالقدر و میرزا عبدالله ولد میرزا سلمان از شیراز و علیقلی سلطان نواده شاه قلی خلیفه ذوالقدر مهردار از قم و امیر حمزه خان طالش از آستارا و محمد خان ترکمان از حدود اردبیل بپایه سریر سلطنت مصیر رسیده بشرف پای بوس مشرف شدند و همه روزه اعیان طوایف [252 م] قزلباش از اطراف و جوانب در کمال شوق و شعف بپایه سریر سلطنت مصیر رسیده ادراک ملازمت اشرف نموده از فر طلعت جهان آرا روشنائی دیده بینائی حاصل مینمودند.
در خلال این حال که ایام سور و سرور معنوی روزگار بود عروسی صوری نیز بمیان آمده نواب کامیاب اشرف را تکلیف دامادی کردند و از شاهزادگان و بنات مکرمه این دودمان صفت نشان صبیه سلطان مصطفی میرزا که در حجله تربیت جده محترمهاش نشو و نما یافته تا غایت بحباله احدی درنیامده بود و صبیه سلطان حسین میرزا ابن بهرام میرزا را که در حباله نواب غفران مآب شاهزاده مغفور سلطان حمزه میرزا بود لایق تزویج و مناسب پرستاری ذات مبارک اشرف دانسته بعد از استجازه از آن حضرت علماء عظام و فقهاء کرام در بهترین ساعتی آن دو زهره زهرای آسمان سلطنت را با مشتری اوج سعادت عقد کردند و در باغ سعادت آباد و میدان اسب شاه جنت مکان جشن ملوکانه و مجلس پادشاهانه آراسته سه شبانه روز عروسی کرده ابواب عیش و طرب بر روی خلایق گشوده وضیع و شریف و خواص و عوام بمسرت و شادکامی گذرانیدند و در شب سیم حریم حرمسرای مقدس بوجود شریفه آن دو پرده نشین سرادق صفوت آرایش پذیرفته بدین نسبت والا سعادت امتیاز یافتند و بعد از فراغ از لوازم جشن و سرور هر یک از امراء عالیقدر را بمناصب
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 381
مناسب و تیولات ارجمند اختصاص بخشیده منصب قورچی باشیگری بیوسف خان قرار گرفت و مهرداری بعلی قلی سلطان ذوالقدر مفوض شد و ایالت شیراز بمهدیقلی خان تعلق گرفت و کور قورخمس ولد ولوبوداق منصب خلفائی یافت.
اما در باب وزارت دیوان اعلی که بمیرزا عبداللّه ولد میرزا سلمان وعده نموده رقم فرستاده بودند بملاحظه خاطر میرزا شاه ولی ولد میرزا احمد که وزیر مرشد قلی خان بود و پدرش در قلعه تربت بقتل آمده حق خدمت در این دولت داشت تغافل ورزیده خدمت وزارت از میرزا شاه ولی متمشی میشد و ولایت دلگشای اصفهان که بین الجمهور بنصف جهان اشتهار دارد و اکثر املاک خاصه شاه جنت مکان و خاص آن حضرت بود و در زمان نواب سکندر شأن بشاهزاده مغفور سلطان حمزه میرزا و بعد ازو بابو طالب میرزا تعلق داشت مرشد قلیخان بخود متعلق و مخصوص ساخت و این اول بیادبی و خطائی بود که در عراق ازو در وجود آمد و الکاء قم بسلیمان خلیفه ترکمان تعلق گرفته قورخمس خان شاملو بحکومت همدان منسوب گشت و سایر ممالک بنوعی که رأی مرشد قلیخان اقتضاء کرد بامراء عظام تقسیم یافت و از هر یک فراخور الکا و ایل و اویماقی که داشتند در باب لشکر و قشون سند گرفت که در سفر خراسان حاضر سازند و قرار یافت که در اول بهار موکب جهانگشای شاهی بجانب خراسان در حرکت آمده با لشکرهای عراق و خراسان بدفع عبداللّه خان پرداخته محصوران دار السلطنه هرات را از مضیق محاصره خلاصی دهند
ذکر باقی حالات و واقعات سنه تنگوزئیل سال اول جلوس سعادت مأنوس همایون اعلی و بیان فتنه که در درگاه معلی میانه امرا وقوع یافته جمعی از امراء بقتل آمدند
اشاره
چون حضرت اعلی شاهی ظل اللهی از اوان طفولیت در دار السلطنه هرات نزد علیقلی خان لله و طایفه شاملو نشو و نما یافته بالطبع خواهان ایشان بود و بعد از آنکه میانه او و مرشد قلیخان چنانکه در صحیفه اول رقم نگارش یافته نزاع واقع شده مهم بمحاربه انجامید و آن حضرت بدست مرشد قلیخان درآمده بمشهد مقدس تشریف آوردند للهگی مرشد قلیخان و در میانه استاجلو بودن مکروه خاطر شریفش بود اما بجهة صلاح دولت رضا بآن داده بود در این وقت که بر تخت فیروز بخت موروثی جلوس نمود و مرشد قلی خان پایه قدر و منزلت بایوان کیوان رسانیده شوکت و اقتدارش ازدیاد پذیرفت امراء عظام خصوصا پیر غیب خان استاجلو و برادران که از مشهد مقدس معلی آمده از ته کار خبر داشتند و اکراه خاطر اشرف را در شوکت و اقتدارش بیش از پیش مرشد [253 م] قلی خان فهمیده بودند تاب و تسلط و اقتدار او نیاورده آتش حقد و حسد در کانون درونشان اشتعال یافت و همگی همت بر دفع او گماشته باغواء میرزا عبداللّه ولد میرزا سلمان که بهوس وزارت دیوان اعلی آمده مقصودش بحصول نپیوسته بود با مهدی قلی خان حاکم شیراز و یوسف خان قورچی باشی و علی قلی سلطان ذوالقدر مهردار و ابوالمعصوم خان ترکمان و کور قورخمس خلفا اتفاق نموده عهد و پیمان بسته در دفع مرشد قلی خان یکجهت گشتند و فرصت میجستند و چون میرزا محمد امین ولد میر میران صدر که از اعاظم
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 382
سادات عالیشأن بود از اصفهان آمده بحوالی قزوین رسیده بود و مرشد قلی خان قرار داده بود که باتفاق امراء باستقبال او روند اصحاب مواضعه قرار دادند که در سر اسب او را بمیان گرفته خاطر از مهم او جمع سازند.
صباح آنروز دو سه کس از مردمی که از مواضعه مذکور خبر داشتند نزد مرشد قلی خان آمده از این حال اخبار نمودند مرشد قلی خان هواخواهان خود را جمع نموده از راه میدان اسب بدولتخانه همایون آمده حضرت اعلی شاهی را از فتنه و فساد امراء خبر داد و امرای طاغی بمنزل یوسف خان قورچی باشی جمع شده چون واقف گشتند که مرشد قلی خان از کید و غدر ایشان خبردار شده و خود را بدولتخانه انداخته در ملازمت اشرف است بهیأت اجتماعی بدر دولتخانه آمدند و ببهانه سواری و استقبال میرزا محمد امین اکثر ملازمان و قشون ایشان یراق بسته بودند ایشیک آقاسیان و قاپوچیان خواستند که لشکریان ایشان را از دخول مانع آیند هجوم نموده تمکین نکردند و بیاعتدالانه باندرون دولتخانه درآمده با چکمه و یراق بایوان چهل ستون درآمدند و اعتقاد ایشان آن بود که این اراده موافق مزاج اشرف است و معاونت از آن حضرت یافته دفع او بآسانی خواهند کرد حضرت اعلی هر چند از اطوار مرشد قلی خان و زیادتی دخل و اقتدارش ناراضی بودند اما بفطانت رأی و حسن تدبیر رعایت جانب مرشد قلی خان نمودن و بدین وسیله طاغیان مذکور را که بخودسری برآمده اکثر در ایام شورش و فترات بتغلب مرتبه ایالت و بزرگی یافته طریق سلوک ملوک طوایف داشتند از میان برداشتن اولی و اهم دانستند زیرا که بهر دفع این جماعت بهانه بهتر از این بدست نمیآمد.
بالجمله چون حضرت اعلی از آمدن امراء بایوان چهل ستون واقف شدند کس فرستادند نزد ایشان که مطلوب شما از این هجوم و ازدحام چیست و باعث این شورش و غوغا کیست ایشان کوتاه خردی کرده اندک دلیری که میبایست نکردند و جرأت پیشتر رفتن ننموده حصول مطلب خود را بوقت دیگر حواله نمودند و در جواب عرض کردند که اراده استقبال میرزا محمد امین داریم و آمدهایم که اگر خان میل استقبال داشته باشند باتفاق باستقبال رویم و الا از خدمت اشرف مرخص گشته روانه شویم چون ایشان حرف دیگری نگفتند نواب اشرف رخصت ایشان داده فرمودند که شما بروید که خان در خدمت اشرف بمهمی مشغولست و نمیتواند آمد ایشان از کمال سفاهت و بیعقلی بازگشته بعد از استقبال بهیئت اجتماعی بباغ سعادت آباد رفته دانستند که بعد از این از مرشد قلی خان ایمن نمیتوانند بود پرده از روی کار برداشته مخالفت او ظاهر ساختند و بجمع نمودن لشکر مشغول شدند و مهمی را که در اول حال در کمال آسانی میسر بود دشوار کرده بخود راجع ساختند مجملا چون خبر جمعیت و شورش و غوغای باغ بسمع مبارک اشرف و مرشد قلی خان رسید قورخمس خان شاملو را نزد ایشان فرستاده استفسار کردند که سبب این شورش چیست و چه مدعا دارید ایشان علانیه گفتند که بتسلط و اقتدار مرشد قلی خان راضی نیستیم و سلوک ناهنجار ازو نسبت ببندگان حضرت اعلی مشاهده مینمائیم که مرضی قزلباش نیست و ما را با او تعیش صورت نمیبندد.
حضرت اعلی فرمودند که شما ملازم این درگاهید اگر حرف دولتخواهانه بخاطر شما رسد یا از بدسلوکی مرشد قلی خان و دیگری شکایت داشته باشید قاعده آنست که بما عرض کنید که بهر چه فرمان ما صادر گردد بعمل آورید بخود سر در میانه قزلباش فتنه انگیختن و لشکرکشی نمودن موجب عصیان و طغیان است و بملاحظه آنکه مبادا اندیشه دیگر نموده باشند و سودای
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 383
دیگر در سر داشته باشد دفع ایشان بر ذمت همت لازم دانسته بجهة آنکه سلک جمعیت [254 م] ایشان از هم پاشیده گردد شاهی سیون فرموده جار کردند که هر کس سر مبارک شاه را دوست میدارد بدولتخانه همایون جمع آید طوایف قزلباش گروه گروه بدولتخانه و میدان اسب جمع آمده رفته رفته جمعیت ایشان بتفرقه و پراکندگی روی آورد و ایشان از حصول مقصود مأیوس گشته قور- خمس خانرا بجمع خود طلب نموده مصحوب او بخدمت اشرف پیغام کردند که قصوری در اخلاص و بندگی ما نشده و از نواب کامیاب اشرف کمال رضا داریم غایتش از مرشد قلی خان آزرده خاطر شدهایم که با ما سلوک ناهنجار پیش گرفته چون هریک بمنصبی عالی از مناصب دیوان اعلی سرافرازیم لوازم آن منصب از ما متمشی نمیشود و هیچکدام در مهم خود استقلالی نداریم و توقع تقویت و عزت ازو بیشتر داریم و کمتر بظهور میرسد ملتمس آنست که بندگان اشرف اعلی بنفس نفیس متوجه شده بنوعی که لایق دولت قاهره باشد میانه ما و او اصلاح فرمایند و قرار و مداری دهند.
چون قورخمس خان پیغام امرا گزارد قرار یافت که ایشان بمنزل قورخمس خان رفته امشب مهمان او باشند روز دیگر مرشد قلیخان استرضای خاطر ایشان جسته از همه جهت مطمئن گرداند و قورخمس خان وسیله صلح شده ایشان را با یکدیگر صلح دهد قورخمس خان ایشانرا تکلیف خانه خود کرده آخر روز از بیسعادتی از باغ سعادت آباد بیرون آمده بمنزل او رفتند و شب در آنجا بودند قورخمس خان کما ینبغی بلوازم مهمانی پرداخت.
اما جماعت شاهی سیون که در دولتخانه جمع آمده بودند در آن شب تا صباح پاس داشته طریق حزم و احتیاط مرعی داشتند روز دیگر که خسرو ثوابت و سیار بر اورنک چهار پایه فلک مینارنک برآمده جنود کواکب را بشعشعه تیغ آتشبار متفرق و معدوم گردانید قورخمس خان بدولتخانه آمده مهدیقلی خان ذوالقدر حاکم شیراز که اعقل آن جماعت بود باتفاق او آمده از جانب خود و امرا از خدمت اشرف عذر بیادبیها خواسته شروع در گله گذاری کرده عرض نمود که مرشد قلیخان برای خود بیعرض اشرف معظم مهمات ممالک را فیصل داده مهرهای مبارک اشرف را که توقیع صحایف دولت و جهانداری و مقالید خزاین سلطنت و فرمانروائی است در گردن خود آویخته آنچه اراده خاطر اوست بفعل میآورد قاعده آنست که مرشد قلیخان مهرهای مبارک را من بعد نزد خود نگاه نداشته ببندگان اشرف سپارد که بطریق زمان شاه جنت مکان در حرم محافظت نمایند و در هر هفته دو روز دیوان کرده امراء عظام که هر یک منصبی از مناصب دیوان دارند و ریش سفید اویماق خودند جمع شوند و مهمات الکا و قشون هر طایفه بصلاح و استصواب ریش سفیدان طایفه فیصل یابد که قورچی باشی را در میانه قورچیان عظام و هر یک از امراء را که ارکان دولتند در میانه ایل و اویماق خود عزت و اعتباری باشد بندگان اشرف فرمودند که در زمان نواب سکندر شأن بجهة اقتدار امراء و مدخلیت ایشان و نقیض گری یکدیگر چندین فساد در میانه قزلباش روی نمود درین زمان آن قاعده را فراموش میباید کرد اختیار مهمات با پادشاه است و ما مرشد قلی خان را محل اعتماد دانسته حل و عقد امور را برأی صایب او تفویض کردهایم هر کس رضای خاطر مبارک میخواهد او را بزرگ و ریش سفید خود میباید دانست.
مهدیقلی خان در اثنای محاوره و گفتگو آواز بلند کرده با مرشد قلی خان سخنان خشونت آمیز گفت حضرت اعلی را نائره غضب مشتعل گشته فرمودند که ای مردک مفسد ترا بایالت شیراز و رتبه خانی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 384
کشته شدن مهدیقلی خان حاکم شیراز
سرافراز فرمودهایم زیاده ازین چه توقع داشتی که میانه قزلباش فساد میکنی و وجود امثال شما مردم که بخودسری برآمدهاند خار گلزار دولت است
مصراع
رخنه گر ملک سرافکنده به
یعقوب بیک والد ابراهیم خان ذوالقدر را که پدرش در زمان شاه جنت مکان حاکم شیراز بود و خود بخراسان رفته در خدمت اشرف میبود و در موکب همایون شاهی از خراسان آمده بود نوید ایالت شیراز داده مهم مهدیقلی خان را باو حواله کردند مشار الیه در مجلس بهشت آئین او را گرفته دست او را بسته تاج از سرش برداشته بیرون کشید و حسب الاشاره اعلی در همانجا بقتل او مبادرت نمود و همان لحظه برتبه ایالت شیراز سرافراز شد بعد از قتل او اسلمس خان ولد شاهرخ خان تاتی اغلی ذوالقدر را که مهردار نواب [255 م] سکندر شأن بود و بشئامت ابوطالب میرزائیان معزول گشته بمصادره و مؤاخذه گرفتار بود بدستور منصب مهرداری عنایت فرموده مهم علیقلی سلطان مهردار را باو حواله کردند و همچنین شاه قلی سلطان خلفا را که همین حالت داشت بمنصب خلفائی سرافراز فرموده مهم کور قورخمس خان را که خلفا شده بود بکفایت او مقرون گردانیدند و بدرخان افشار برادر اسکندر خانرا قورچی باشی فرموده بگرفتن یوسفخان مأمور ساختند ادهمخان ترکمان بگرفتن ابوالمعصوم خان معین گشت و امراء استاجلو دفع پیر غیب خان و برادران او را متکفل شدند و نامبردها با عموم شاه سیونان سوار شده روبخانه قورخمس خان آوردند.
امراء طاغی که تصور این معنی نکرده بودند از این حال آگاه شده چون اکثر مردم ایشان متفرق شده بودند تاب توقف نیاورده در کمال اضطرار اکثر بییراق سوار شده روی بدامن
فرار کردن امراء فتنه انگیز و کشته شدن ایشان
کوه قزوین آوردند که شاید خود را بگیلان توانند رسانید ابوالمعصوم خان ترکمان و امام قلی میرزای ترکمان از رفقاء تخلف نموده از طرف دیگر بجانب همدان گریخت چون اکثر بجانب دامن کوه رفته بودند عساکر منصوره بتعاقب ایشان شتافته روی بآن طرف آوردند و کسی از عقب ابوالمعصوم خان نرفت لهذا مشار الیه بسلامت بهمدان رسیده از آنجا ببغداد رفت و جمعی که بطرف دامنکوه رفتند هنوز قدم از شهر بیرون ننهاده بودند که طلیعه لشکر بایشان رسید ملازمان سر خود گرفتند و امرا بعضی که بجنگ ایستادند در همانجا کشته شدند و بعضی که صرفه در جنگ ندیدند دستگیر گشته سوای یوسفخان قورچی باشی که مرشد قلیخان بجهة آشنائی قلی بیک پدرش و اینکه حالا در روم است راضی بقتل او نشد و امیر اصلان خان برادر پیر غیب خان که نواب کامیاب اشرف را با او شفقت تمام بود احدی از آن جماعت را زنده نگذاشتند و این دو کس اگر چه کشته نشدند اما محبوس گردانیده بقلعه فرستادند و بعد از ایامی که در قلعه بودند یوسفخان بالتماس ولی خان حاکم کرمان که عمزادهاش بود نجات یافته امیر اصلان بقتل رسید.
میرزا عبداللّه پسر میرزا سلمان که محرک این فتنه بود با میرزا نظام الملک برادرش گرفتار شده چون تاجیک بودند مهم ایشان بترجمان قرار یافت و بهر یک مبلغی تحمیل نموده
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 385
بمحصلان سپردند که بشیراز برده از ایشان باز یافت نمایند میرزا شاه ولی ولد میرزا احمد نواده میرزا عطاء اللّه اصفهانی که در زمان شاه جنت مکان وزیر آذربایجان و شیروان بود و میرزا احمد وزیر مرشد قلیخان شده در قلعه تربت کشته شد و مرشد قلیخان در ازای این حق خدمت و جانسپاری او را بجای پدر وزیر کرده بود در اینولا بیمن شفقت شاهی برتبه وزارت اعظم سرافراز شده اعتماد الدوله لقب یافت و بسعی او میر ابوالولی انجو که در زمان ابوطالب میرزا صدر شده بود بدستور برتبه عالی صدارت سربلند شد و مهرداری مهر شرف نفاذ بدستور زمان شاه جنت مکان بسید بیک کمونه شفقت شد.
بعد از این قضایا مرشد قلیخان بیمن شفقت و التفات اشرف اعلی سر مفاخرت بایوان کیوان رسانیده من حیث الاستقلال بر مسند وکالت دیوان اعلی تکیه زده بانتظام مهام ممالک پرداخت و حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بمصلحت دولت قاهره در تقویت و تمشیت او کما ینبغی توجه و
فوت امامقلی خان قاجار
اشفاق مبذول داشته همواره تلطفات صوری درباره او بمنصه ظهور میرسید.
از متوفاهای این سال امامقلی خان قاجار بیگلر بیگی قراباغ است که در گنجه باجل طبیعی فوت شده ایالت آن ولایت بمحمد خان ولد خلیل خان بن شاهویردی سلطان زیاد اغلی قاجار که در زمان شاه جنت مکان بیگلر بیگی قراباغ بود مفوض گشت و امام قلیخان مذکور از اویماق یوه قاجار است که اسمعیل میرزا تربیت نموده بحکومت قراباغ سربلند شده بود و در زمان دولت نواب سکندر شأن و فرزند ارجمندش سلطان حمزه میرزا چنانچه در صحیفه اول جابجا تحریر یافته ازو در محاربات رومیه مردانگیها ظهور یافته بود و تا ده سال من حیث الاستقلال امیر الامرای قراباغ بود در آن سرحد کمال اختیار و اقتدار داشت.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 386
ذکر وقایع سیچقان ئیل مطابق سنه سبع و تسعین و تسعمائة که سال دویم جلوس همایونست و شرح استیلای اوزبکیه بر بلده فاخره هرات و کشته شدن علیقلی خان اوجی و استیصال طایفه شاملو و بیان فتور خراسان
اشاره
[256 م] چون زمستان بپایان رسیده نوروز عالم افروز بفرخی و مبارکی روی داد.
شعر
باد بهاری طرب انگیز شدروی هو الخلخه آمیز شد
از اثر ژاله کوثر سرشتصحن چمن گشت چو باغ بهشت بساتین عرصه جهان که غارت زدگان لشکر دی بودند از آسیب حوادث دوران اطمینان یافت با هزاران برگ و نوا نزهت و خرمی از سر گرفتند و شاهد ریاحین که سر بجیب اختفاء فرو برده بودند بجلوهگری درآمده بهجت افزای خلایق گشتند.
مرشد قلیخان بتهیه اسباب یورش خراسان پرداخته همه روزه اوقات صرف انتظام احوال لشکریان مینمود مسکن نواب سکندر شأن و ابو طالب میرزا را از بیم فتنه قزلباش در اول حال در قلعه الموت که طهماسب میرزا نیز در آنجا میبود قرار دادند که تا معاودت سفر خراسان در آن قلعه اقامت داشته باشند و در ثانی الحال بجهة نزدیکی گیلان بودن آنجا را مصلحت ندید و قلعه ورامین ری که وسط ملک عراق است و منازل مرغوب دارد جهة مسکن ایشان قرار یافته احمد بیک کرامپا که از معتبران طایفه استاجلو و محل اعتماد بود بمحافظت قلعه و خدمت ایشان معین گشت و مرشد قلیخان اگر چه همه روزه حرف یساق خراسان و استخلاص محصوران قلعه هرات در میان داشت اما باطنا چون از علیقلی خان شاملو حاکم هرات خائف بود و توجه خاطر اشرف را نسبت باو میدانست بملاحظه آنکه مبادا دیگر باره وکیل و رکن السلطنه گشته ازو انتقام کشد در رفتن خراسان تأخیر مینمود تا آنکه مساهله و اهمال از حد اعتدال گذرانیده و محصوران قلعه هرات از فقدان آذوقه و عفونت هوا و بیماری که در قلعه بهم رسیده بود بیتاب و توان گشته قدرت مصادمه و قوت قلعه داری نداشتند و طایفه اوزبک بر قلعه مستولی گشته آن بلده فاخره بدست معاندان افتاد.
شرح این احوال بر سبیل اجمال آنست که چون عبداللّه خان از اطاعت و انقیاد علیقلی خان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 387
مأیوس گشته کمر همت بتسخیر قلعه هرات بست و طایفه اوزبک بمحاصره قلعه قیام نموده قلعه را مرکزوار در میان گرفتند علیقلی خان و طایفه شاملو مردانه پای ثبات و قرار استوار داشته بلوازم قلعه داری میپرداختند و همه روزه از جانبین محاربه و مصادمه وقوع یافته بازار گیرودار گرم بود دمبدم صفیر تیر و تفنگ پیام اجل میگزارد و بعد از آنکه توجه همایون اعلی از خراسان بعراق و تمکن آن حضرت بر سریر سلطنت موروثی ایران مسموع طایفه جلیله شاملو گردید اگر چه علیقلی خان بنابر عنادی که فیما بین واقع بود از امداد مرشد قلیخان مأیوس بود اما بمحض غیرت و خلوص طویت و غلامی چندین ساله این دولت عظمی تا ممکن و مقدور ایشان بود کوشش نموده نمیگذاشتند که اوزبکیه قدم بر خاکریز توانند نهاد چند مرتبه برومیان هجوم نموده بخندق و دو سه مرتبه قریب بسیصد و چهارصد نفر بشهر درآمدند و محصوران مردانه بمدافعه کوشیده بسیاری از بهادران نامی را بخاک انداخته شهر را نگاهداشتند تا آنکه مدت محاصره بامتداد کشید و از هیچ طرف نسیم امدادی نوزید و از فقدان آذوقه و مأکول نامناسب و عفونت هوا بیماری عظیم در شهر بهم رسیده از عوام بخواص لشکر سرایت کرده هر روز خلقی کثیر از ترک و تاجیک راه عدم پیمودند و بدینجهة اختلال تمام باحوال محصوران راه یافته از مصادمه عاجز گشتند و بعضی از اهل خراسان که در قلعه بودند خصوصا ملامیر با خرزی که سالها نمک پرورد این دولت بود حرام نمکی کرده برجی از بروج شهر را که در عهده اهتمام او بود خالی گذاشته به بیرونیان ملحق شد و بیسرانجامی قلعه و عجز و اضطرار بقیه سپاهیان و عدم قوت و قدرت ایشانرا چنانچه بود بعبداللّه خان خاطر نشان کرد و اظهار دولتخواهی اوزبکیه نموده در تسخیر قلعه سعی کردن گرفت علیقلی خان از اعیان طایفه شاملو پیر بوداق سلطان را با ابوطالب بیک اردوبادی مستوفی خود که با او نسبت قرابت داشت با چند نفر از معتمدان بیرون فرستاد که با عبداللّه خان تمهید مصالحه نموده قرار دهد که جماعت قزلباش راه دهند که دست از مملکت بازداشته با خانه کوچ و اهل و عیال بیرون روند عبداللّه خان که در اول این حال این معنی منتهای مطلبش بود در اینوقت بتحریک ملامیر و مفسدان حرام نمک خصوصا میرزای ارباب و ابو الحسن غوریانی راضی نشده و با آنکه
شعر
در آئین شاهان و رسم کیان[257 م] پیام آوران ایمنند از زیان و در هیچ عهد و زمان کشتن ایلچیان معمول نبوده و هیچیک از کشور گشایان والا شکوه مرتکب آن نگشته همگی مذموم شمردهاند عبداللّه خان بآن امر شنیع اقدام نموده فرستادها را در دهان توپ نهاده بجانب قلعه انداخت و آتش بیداد در خرمن عمر آن بیچارگان زده فی الحقیقة اسباب ناموس خود را سوخت.
بالجمله چون علیقلی خان و اعیان شاملو از مصالحه مأیوس شدند ابواب خلاصی را مسدود یافته بهر طریق بود قریب بدو ماه دیگر با آن لشکر خونخوار مقاومت نموده قلعه را نگاه داشته اما اکثر بروج از نگهبانان خالی مانده بود در ماه یازدهم شبی بر حسب تقدیر خلاف معتاد که علیقلیخان از برج خود بمنزل رفته بود اکثر قزلباش از استیلای جوع در آن شب به خانههای خرد رفته بودند
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 388
شخصی از بروج فریاد زده که این برج از نگهبان خالی است جمعی از بهادران اوزبکیه که همیشه مستعد یورش بودند خود را بپای برج رسانیده با ریسمان بالا رفتند و چند کس را ببالا کشیدند و همچنین در دو سر برج دیگر این عمل کردند علیقلی خان و لشکر قزلباش از این معنی غافل بودند ناگاه آواز کرهنا از برج و باره برآمده اوزبکیه بشهر ریختند از غایت سراسیمگی و عدم قدرت احدی از مستحفظان بمدافعه ایشان نپرداخت و دست از محافظت بروج و باره کشیده در کمال اضطرار بیاختیار خود را بحصار اختیار الدین که در میان شهر واقع و از آثار ملوک غور است رسانیدند و شهر هرات بدست اوزبکیه درآمده قتل و غارت و یغما در شهر شیوع یافته آتش بیداد بنوعی مشتعل گشت که زبانه بکره اثیر کشید.
علیقلی خان و جمعی از طایفه شاملو و غیرهم که در حصار اختیار الدین پناه جسته بودند دو روز در کمال پریشانی و اضطرار بسر برده چون آذوقه و اسباب حصار داری در حصار نمانده بود جبران کار خود گشتند عبدالله خان چون خبری از احوال حصار مذکور نداشت و تصور مینمود که محصوران آنجا جمع قلیلاند و آذوقه بسیار دارند در نگهداشتن آن ارک سعی بسیار خواهند کرد و معامله بامتداد خواهد کشید بوساطت محمد باقی اتالیق و میر قلبابا کوکلتاش و امرای معتبر اوزبکیه بعلیقلی خان پیغام کرد که اگر ترک قلعهداری کرده ارک را بسپارد و متملکات خود را پیشکش نماید او را مرخص میسازیم که با طبقه قزلباش بهر طرف که خواهد رود مشروط بآنکه آمده ما را کورنش نماید علیقلی خان و اتباع اگر چه اعتمادی بسخن عبدالله خان و طایفه اوزبک نداشتند اما چون اراده ازلی بشهادت ایشان تعلق گرفته بود از فقدان آذوقه جز بیرون آمدن چاره نیافته رضا بقضاء کردگار دادند و روز سیم بیرون آمده باتفاق امراء عبدالله خان متوجه کریاس او که در مدرسه سلطان حسین میرزا بود گشتند و اوزبکیه ارک را بتصرف درآوردند.
عبدالمؤمن خان پسر عبدالله خان در باغ شهر بود امراء او را بدیدن عبدالمؤمن خان بآنجا بردند آن سست پیمان باراده خود یا اشاره پدر علی اختلاف الروایتین جمعی از بهادران اوزبکیه را که اکثر پسر و برادر و اقوام ایشان در محاربات ایام محاصره بدست قزلباش کشته شده بودند تحریک نمود که از طبقه قزلباشیه انتقام کشند در وقتی که علیقلی خان و مردم او بحوالی خانه عبدالله خان رسیدند امراء اوزبکیه گفته بودند که با شمشیر و یراق بخدمت پادشاه رفتن خوب نیست شمشیرها را از میان ایشان گشوده بودند در آن اثنا یک دو نفر اوزبک شمشیر کشیده بیکی از شاملویان انداختند و شاه محمد اله چیان نیز دست بمندیل علیقلی خان رسانید که بردارد غازی سلطان شاملو مانع دست- درازی او شده خنجر بر او انداخت جمعی دیگر از اوزبکیه بحمایت ایشان شمشیرها کشیدند قزلباشیه چون مشاهده این حال کردند بهم برآمده دانستند که حال چیست کلمه شهادت بر زبان آورده همگی عرضه تیغ فنا گشتند.
القصه مجموع بیرون آمدهها دست از جان شیرین شسته در آن واقعه هولناک شربت شهادت چشیدند عبدالله خان بعد از وقوع این حال حکم بقتل عموم قزلباش نموده اوزبکیه بنوعی مبالغه در قتل و غارت نمودند که بسیاری از مردم تازیک نیز با وجود موافقت مذهب باولیاء قزلباش کشته شدند نساء و صبیان طایفه شاملو و غیر ذلک را باسیری گرفته بجانب ماوراء النهر فرستادند خواتین معظمه شاملو را جهت بدست آوردن ذخایر و دفاین بقین و شکنجه کشیده و دقیقه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 389
[258 م] از دقایق آن نامرعی نگذاشتند و بعد از شکنجه بسیار و اخذ اموال برهنه و عریان سر- میدادند کمتر کسی از آن بلیه نجات یافت قلیلی از آن طبقه که در بیغولهها خزیده بودند شبها بیرون آمده پیاده و برهنه پای سر بصحرا نهاده راه فرار میپیمودند چند گاه رافضی کشتن در آن ملک رواج داشت هر کس عداوت قدیم با کسی داشت فی الحال برفض منسوب ساخته دو جاهل نادان را گواه گذرانیده قاضی متدین حنفی مذهب بیتأمل حکم بحرق و قتل آن بیچاره مینمود و بهرکس گمان اندک تمولی بوده بمصادره اوزبکان گرفتار بود مجملا چند گاه رعایا و عجزه پایمال رنج و عنا بودند تا آنکه عبداللّه خان حکومت آن ولایت را بمیر قلبابا کوکلتاش که از اعیان سمرقند و مرد فاضل صاحب طبیعت بود و حق خدمت قدیم در ذمت خان داشت و محل اعتماد او گشته رتبه امارت با منصب عالی صدارت جمع داشت تفویض نمود مشار الیه اندک اندک شیوه ملک داری و رعیت پروری پیش گرفته ابواب جور و اعتساف مسدود و متعصبان مذهب را از آزار و اضرار بقیة السیف خلایق ممنوع ساخته بالتیام جراحات بیچارگان پرداخت و فی الجمله استقامتی در آن ملک پدید آمد.
القصه عبداللّه خان بعد از فتح و تسخیر هرات عنان عزیمت بصوب مشهد مقدس معلی معطوف گردانید و ابراهیم خان برادر مرشد قلی خان که حاکم مشهد مقدس بود خواست که بمتانت رأی و حسن تدبیر شر آن گروه را در این سال از سر ساکنان آن بقعه شریفه دفع نماید با وکلای عبداللّه خان ابواب الفت و آشنائی مفتوح ساخت و تحف و هدایا بخدمت خان فرستاده عرض کرد که چون لشکر اوزبک مدت مدید است که از اوطان جدا افتاده در تسخیر قلعه هرات مشقت بسیار کشیدهاند و هر گاه متوجه محاصره قلعه مشهد مقدس گردند استعداد قلعهداری در مردم این ولایت بیشتر است و جهة حفظ و حراست روضه مقدسه حضرت امام الجن و الانس در قلعه داری زیاده از مردم هرات سعی و کوشش خواهند کرد و موکب عالی را توقف بسیار در این ولایت میباید کرد و لشکریان زحمت بسیار خواهند کشید و مع ذلک پادشاه ما بر مسند سلطنت و پادشاهی موروثی تمکن یافته با عموم سپاه قزلباش از پایتخت همایون بیرون آمده متوجه خراسان است و اگر در اثنای محاصره مشهد مقدس قدم باین ولایت نهند معلوم نیست که طایفه اوزبک که درین سال یساق خراسان کشیده باشند تاب مقاومت لشکر بیحساب قزلباش توانند آورد اولی اینست که درین سال بسعادت کوچ فرموده متوجه مقر سلطنت گردند و ما را مهلت دهند که در سال آینده اگر پادشاه ما در خراسان بوده باشد ایشان نیز بدانچه صلاح دولت خود دانند عمل نمایند و الا احتیاج نهضت موکب عالی نیست هر کس از امراء اوزبکیه را فرستند ما مملکت را سپرده راه خود میگیریم عبداللّه خان را این سخنان معقول افتاد و آوازه توجه موکب همایون نیز باو رسیده بود بعد از کنگاش مکرر صلاح در مراجعت دانسته ترک محاصره مشهد نموده بمحقر پیشکشی قناعت کرده طبل ارتحال کوفته متوجه جانب سرخس شده چون بپای قلعه سرخس رسید در حوالی شهر بند فرود آمده میر بن حسین خان حاکم آن ولایت که ولد میر حسین سلطان فیروز جنک است و از زمان شاه جنت مکان در سلک امرای جغتای خراسان منسلک و در این عهد حاکم سرخس بود ابواب شهر و قلعه مسدود ساخته لوازم حفظ و حراست مرعی میداشت و جماعت جغتای ملازمان او نهایت مردانگی نموده اوزبکیه را پیرامون شهر بند نگذاشتند عبدالله خان قریب بچهل روز نشسته کاری نساخت و بسیاری از جنود اوزبک در محاربات که فیما بین روی نمود ضایع شده بالاخره سخن از وعد و وعید کرده جنگ را در باقی گذاشتند و عبدالله خان بمحقر پیشکشی قناعت نموده طبل رحیل کوفت بعد از رفتن او امرای قزلباش تا غوریان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 390
در تصرف داشتند و از غوریان تا کنار مرغاب بتصرف اوزبکیه درآمده میر قلبابا حاکم و فرمانروا گشت در ایامی که عبدالله خان در حدود مشهد مقدس بود اوزبکیه چنانکه عادت ایشانست بنهب و غارت و خرابی مملکت قیام داشتند صلحاء و نقباء مشهد مقدس عریضه موعظه آمیز بیرون فرستادند که شاید بآن وسیله دست از خرابی بازداشته متعرض محصولات که اکثر بسرکار فیض آثار متعلق و مدار و معاش جمعی کثیر از خدمه آن روضه مقدسه است نگردند علماء و فضلای اوزبکیه در جواب عریضه مکتوبی [259 م] بنقباء مشهد مقدس فرستادند و مولانا محمد مشکک رستمداری جوابی نوشته فرستاد صورت هر دو مکتوب درین صحیفه درج افتاد که ارباب فطنت و اصحاب تمیز از مطالعه آن بهرهور گشته حسن عقاید ارباب حق و بطلان ظهور یابد.
مکتوب علماء ماوراء النهر در جواب صحیفه خدمه روضه متبرکه و نقباء مشهد مقدس معلی مزکی
پوشیده نیست بر هیچ مؤمن عالم که تعرض باموال و نفوس کسانی که گوینده کلمه طیبه- لا اله الا الله و محمد رسول اللهاند مادام که از ایشان افعال و اقوالی که موجب کفر است صادر نشود و عمل بطریق مرضیه سلف و ائمه رضی الله عنهم مینموده باشند جایز نیست.
اما وقتی که با تکلم باین کلمه طیبه مذهب اهل سنت و جماعت و کلام علماء و اتقیاء را بالکلیه مهجور گردانند و مؤمنانرا با ایمان اول نگذاشته اظهار طریقه شنیعه شیعه نموده سب و لعن حضرات شیخین و ذی النورین و بعضی از ازواج طاهرات رضوان الله تعالی که کفر است تجویز کنند بر پادشاه اسلام بلکه بر سایر انام بنابر امر حضرت ملک علام قتل و قمع آنها اعلاء لدین الحق واجب و لازم است و تخریب ابنیه و اخذ اموال و امتعه ایشان جایز و اگر پادشاه زمان و خلیفه دوران خلد ظلاله در جهاد که باتفاق و اجماع علما واجب و طریق حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله و اصحاب کرام است با وجود قدرت و استطاعت تساهل نماید چگونه از عهده سؤال و جواب ملک متعال که یوم- لا تجزی نفس عن نفس شیئا و لا یقبل منها شفاعة و لا یؤخذ منها عدل و لا هم ینصرون که بآیه کریمه و و لنسئلن الذین ارسل الیهم و غیرها ثابت شده تواند بیرون آمد و هر عاقل که بمقتضای عقل رفته در آیات و احادیث تأمل نماید ظاهر میگردد که جماعتی که مشرف بشرف صحبت رسالت گشته طریق بیعت و خدمت را مرعی داشته سالها در اعتلای کلمه حق با کفار در رکاب آن حضرت مقاتله نموده باشند خالی از شوایب نقصان و مستحق جنان خواهند بود خصوصا آنها که بمقتضی آیه کریمه و لقد رضی الله عن المؤمنین اذیبا یعونک تحت الشجرة بشرف رضوان حضرت ملک منان مشرف گشتهاند اولئک الذین هدیهم اللّه فبهدیهم اقتده و شک نیست که حضرات شیخین و ذی النورین ازین جملهاند که بمصاهرت و مجانست آن سرور مکرم و معزز و صدیق اعظم را حضرت علیم در کلام قدیم صاحب نامیده کما یقول اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان اللّه معنا و بمقتضای و ما ینطق عن الهوی اذ هوا الا وحی یوحی اقوال و افعال آن حضرت بموجب وحی است و آن حضرت کمال توقیر و احترام ایشان میداشته و در توصیف هر یک احادیث کثیره وارد گشته پس منکر کمال ایشان در کمال
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 391
گمراهی و خذلان و فی الحقیقه منکر قرآن و نسبت کننده نقص بسرور انس و جان و معتقد و محب ایشان مرضی و متابع آنسرور باشد.
بنابر فرموده الله تعالی قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحبکم الله و یغفر لکم امید است که بشرف محبوبیت سبحان و عز غفران برسند و ایضا شجاعت و اهتمام حضرت امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه در اعلای حق از آن مشهورتر است که بر کسی پوشیده ماند و آن جناب در زمان مبایعت و متابعت خلق با ایشان بوده و خود نیز مبایعت و متابعت کرده پس این جماعت که نسبت نقص بآن حضرت میکنند غافلند از آنکه ثبوت نقص آن جناب لازم میآید و ایضا چگونه است نسبت کردن صدیقه را رضی الله عنها بسبب با آنکه متفق علیه است که شرف فراش آن حضرت یافته و محبوبه آن سرور بوده بعضی امور شنیعه یا شنیدن آن جایز باشد و در قرآن مجید واقع است که الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات و الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات پس ملاحظه باید نمود که نسبت خبث باو منجر بکجا میگردد ایضا زوجه کمینه بازاری را اگر نسبت بامر شنیعی نمایند آن بازاری در کمال وحشت میگردد پس چگونه صاحب فراش خیر البشر را بامثال آن چیزها که بعضی از طایفه شیعه نسبت میدهند نسبت توان داد.
نعوذ بالله من ذلک فاعتبروا یا اولی الالباب و اگر بعضی گویند که از ما امثال این امور واقع نشده و نخواهد شد شک نیست که این مهملات را میشنوند و منع نمیکنند [260 م] پس ایشان نیز حکم آنها داشته باشند و آنچه نوشتهاند که بحکم آیه و لا تاکلو اموالکم بینکم بالباطل و حدیث لا یحل مال امرء مسلم الا من طیب نفسه چگونه اتلاف محصولات و زراعات مشهد مقدس معلی حلال باشد جوابش آنست که در آیه و حدیث اموال تخصص بمؤمن و مسلم یافته و آنچه بتواتر ثابت شده که جماعت شنیعه شیعه میگویند از زمره اهل اسلام و ایمان بیرونند و این آیه و حدیث بنابر مفهوم مخالف که بعضی علماء اعتبار کردهاند و آیات و احادیث دیگر که احتیاج بنوشتن نیست دلالت دارد بر اینکه قتل و غارت اموال و سوختن و ویران کردن زراعات و عمارات و باغات اهل کفر جایز است و هیچکس را در آن خلافی نیست و ایضا حرب با جماعتی که بیعت با پادشاه اسلام و خلیفه ننمایند جایز است باتفاق علماء هر چند آن جماعت گوینده کلمه توحید و مسلمان باشند و برین دال است بعضی حروف که اسدالله الغالب علی بن ابیطالب کرم الله وجهه در زمان خلافت خویش کردهاند و از این قبیل است حروبی که اعلیحضرت خاقانی با بعضی از مسلمانان نمودهاند و آنچه نوشتهاند که زراعات و باغات اطراف مشهد مقدس وقف سرکار مزار فایض الانور است که آبا و اجداد حضرت خاقانی وقف کردهاند چون ایندیار از جمله دارالحرب است و نزد لشکر اسلام موقوفات معین نیست او نیز حکم سایر باغات و زراعات دارد و بر تقدیری که تعیین و امتیاز یابد مصرف آنها مسلمانان خواهند بود وقتی که بمصرف نمیرسیده باشد خلیفه را جایز نیست که آنرا بغازیان و لشکر اسلام حلال گرداند و آنچه نوشتهاند که اکثر ساکنان این دیار از ذریه پیغمبراند صلوات الله و سلامه علیه و آله و سلم بر تقدیر تسلیم گویا آیه کریمه انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح را نشنیدهاند و آنچه نوشتهاند که همه صالحند صلاح فرع اسلام است و آنچه نوشتهاند که در مکه و مدینه و شام با علماء صحبت داشتهاند
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 392
شعر
هر که او روی ببهبود نداشتدیدن روی نبی سود نداشت و آنچه نوشتهاند که علماء تحسین ایشان کردهاند ممنوع بر تقدیر تسلیم بنابر عدم اطلاع بر عقیده فاسده ایشان خواهد بود و آنچه نوشتهاند که ماه رجب از جمله اشهر حرامست و قتل و حرب در آن ماه با جماعتی که در مقام حرب نیستند جایز نیست جوابش آنست که حرمت اشهر حرم منسوخست بنابر احادیث صحاح مشهوره بعضی از غزوات حضرت امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه و رفتن آن حضرت بر سر اعادی در این شهر دالست بر این و آنچه نوشتهاند که آیه و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون از محکمات است در آن شک نیست و لیکن شک نیست که جهاد با کفار از اعاظم عبادانست وای بر آن جماعت که ترک عبادت نموده سب و لعن اکابر صحابه مینمایند و آن کفر و ذنوب را باعث ثواب میدانند با آنکه متقین و متعین است که در لعن کردن شیطان که نصوص بر ملعونیت آن ناطق است ثواب نیست و عجب است با آنکه در میان ایشان جمعی هستند که معنی ظاهره آیات و احادیث را میتوانند دریافت و در ترجمه آیات و احادیث مکتوبه اظهار این معنی نموده از این مذهب ظاهر البطلان برنمیگردند و تبعیت ائمه اثنی عشر علیهم السلام و سلف نمینماید قد بینا الایات لقول یعقلون و اگر بعضی از مضلین افتراء نموده از بعضی ائمه و سلف در تقویت معتقدات فاسده بر ایشان خبری رسانیدهاند یا در آنچه ذکر کرده شد کسی را سخنی و ریبی باشد باید که رئیس خویش عبدالله را بیرون فرستند تا امان داده ببعضی از ملازمان رکاب همایون مناظره نماید باشد که مذهب حق بر همه ظاهر گردد و السلام علی من اتبع الهدی.
جواب کتاب مذکور که مولانا محمد مشکک رستمداری نوشته
نتایج افکار و رشحات اقلام در ربار افاضل ماوراء النهر هداهم الله الی سبیل الرشاد و حفظهم الله تعالی و ایانا عن التعسف و العناد بوقوف پیوست در آن باب آنچه صواب و موجب اجر و ثواب است مذکور میشود بر رأی حکمت آرای حضرات عالیات مخفی نماند که حضرت سید المرسلین بر وجهی که در کتب شیعه و اهل سنت مسطور است امت را بکتاب اللّه و عترت طاهره مأمور ساخته و چون حضرت امام الجن و الانس سلطان ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه التحیة و الثناء در بلاد عجم غریب واقع شده راقم این مرقوم محمد خادم برای احترام غربت آن حضرت و بواسطه فیوض برکات که از روح مطهر آن حضرت یافته و ذکر آن درین صحیفه مناسب نیست از سایر حضرات ملازمت [261 م] ایشانرا اختیار کرده نه با قزلباش الفتی دارد و نه با اوزبکیه کلفتی بیمیل و عناد با طایفه بعد از تحقیق و تفتیش در امور دین تحصیل یقین کرده آنچه مقتضای حدیث و قرآن و موافق امر حضرت ملک منانست اختیار نموده از روی انصاف کلمه چند بعرض میرساند اگر قبول انظار افادت آثار حضرات شود فهو المراد و الا:
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 393
شعر
من آنچه شرط بلاغست با تو میگویمتو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال و ممیز این سخن کس صاحب درک کامل و انصاف شامل میتواند بود و آنچه از طلبه ماوراء النهر که متردد این حدودند مسموع شد آنست که نواب اعلی خاقانی باین دو صفت حمیده آراستهاند و از امراء ایشان کوکلتاش بهادر و جمعی دیگر بفنون فضایل پیراستهاند.
اما تصدیقی که از ایشان الی الان بحکایات علماء ماوراء النهر واقع شده بنابر مثل مشهور که چون تنها بقاضی روی راضی آئی معتبر نیست چه فضلای مذهب ائمه اثنی عشر بمجلس سامی ایشان مشرف نشدهاند و علماء اهل سنت چنین خاطر نشان کردهاند که مذهب شیعه مبتدع و مخترعست و اصلی ندارد و اگر بعد از تحقیق حال و تفتیش اصول و اقوال فریقین در اخبار احد المدهبنین امری فرمایند بحکم کلام الملوک ملوک الکلام مطاع و منفذ خواهد بود مجملا در طریق شیعه و سنی کتب کثیره در احادیث مضبوط شده.
اما احادیثی که متفق علیه هر دو فرقه باشد معتمد است و احتیاط مقتضی آنست که آنچه متفق علیه باشد بواسطه منافات حدیث مختلف فیه متروک نشود زیرا که اهل اسلام منحصر در این دو فرقهاند اگر خلیفه بحق بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بلافصل ان لم یؤذوا رسول- الله ابا بکر را میدانند اهل سنتاند و اگر حضرت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب سلام الله علیه را میدانند شیعهاند و قول ثالث نیست پس آنچه متفق علیه فریقین باشد مجمع علیه اهل اسلام است و ترک مجمع علیه برای مختلف فیه باطل بعد از تمهید مقدمات گوئیم آنچه مرقوم قلم حضرات عالیات شده بعد از تنقیح و تلخیص حکم بکفر شیعه آل پیغمبر است بدلایل متعدده اول آنکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله مدح خلفاء ثلاث فرمودهاند و سخن آن حضرت بمقتضی آیه کریمه و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی وحی است و شیعه که مذمت خلفاء ثلاث میکنند مخالفت وحی مینمایند و مخالفت وحی کفر است جواب آنست که از این دلایل مدح خلفاء ثلاث و بطلان خلافت ایشان لازم میآید زیرا که در شرح مواقف از آمدی که از اکابر علمای اهل سنت است منقول است که قریب بوقت رحلت حضرت پیغمبر ص در میان اهل اسلام مخالفت چند واقع شد.
مخالفت اول آنست که حضرت در مرض الموت فرمودهاند ایتونی بقرطاس اکتب لکم شیئا لن تضلوا بعدی عمر بدین راضی نشد گفت ان الرجل غلبه الوجع و عندنا کتاب الله حسبنا پس صحابه اختلاف کردند تا آوازها بلند شد و حضرت پیغمبر آزرده شد فرمودند که برخیزید که پیش من نزاع سزاوار نیست و این حدیث در اوایل صحاح بخاری و در اکثر کتب اهل سنت بعبارات مختلفه مذکور است و مخالفت دوم آنکه حضرت در مرض الموت جمعی را مقرر ساخت که همراه اسامة بن زید بسفر روند بعضی از آن جمع تخلف نمودند و بسمع مبارک حضرت رسید بمبالغه تمام فرمودند جهزوا جیش اسامة لعن الله من تخلف عنه و مع هذا خلفاء ثلاث داخل جیش اسامه بودند متابعت نکردند پس گوئیم امری که حضرت در باب نوشتن وصیت فرمودند بمقتضای آیه کریمه مذکوره بمنزله وحی است و نفی که عمر کرد رد وحی است و رد وحی کفر است علی ما اعترفهم و علی ما دل علیه قوله تعالی و
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 394
من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون و کافر قابل خلافت نیست پس هر گاه کفر عمر و سلب قابلیت خلافت ازو ثابت شد بنابر دلیل شما لازمست که ابوبکر و عثمان نیز خلیفه نباشند تا خرق اجماع مرکب نشود چه بمذهب جمهور اهل سنت هر سه ایشان خلیفهاند و بمذهب شیعه هیچکدام خلیفه نیستند اینکه عمر خلیفه نباشد و عمر و عثمان خلیفه باشند موافق رأی هیچکس از اهل اسلام نیست و نیز تخلف از جیش اسامه بمقتضای دلیل مذکور کفر است و متخلفان خلفای ثلاثند باتفاق و از هر یک از روایتین مذکورتین بوجوه متکثره اثبات مذهب شیعه و نفی غیر آن لازم میآید و تفصیل آن در این صحیفه نمیگنجد و اهل شیعه [262 م] در اثبات مذهب خود و نفی آن جماعت چند دلیل معقول و منقول دارند که احصاء آنرا ملک متعال میداند و این صحایف گنجایش تذکار آن ندارد و اللّه یحق الحق و یهدی الی سبیل الرشاد و دیگر چون حضرت در صحیفه شریفه اعتراف نمودند که فعل حضرت پیغمبر نیز وحی است و الواقع کذلک پس گوئیم اخراج حضرت رسول مروانرا از مدینه وحی است و آوردن عثمان او را بمدینه و تفویض امور عظیمه باو نمودن رد سخن حضرتست و کفر است بدو دلیل:
دلیل اول آنکه حضرت فرمودهاند دوم آنکه قوله تعالی لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و دلیل متین برای تحقیق حق و تزهیق باطل بر مسئله امامت برهانا و جدلا بسیار است و لیکن در خراسان مثل مشهور است که «بوسه به پیغامست» اگر شرف ملازمت میسر شود معروض خواهد شد.
بهر جمعیتی وصل تو جویملعل الله یجمعنی و ایاک اما بشرطی که مناظره بمقدمات علمی باشد نه بشمشیر و بوکده و قلمتراش و نیز مدح خلفای ثلاث درین معنی متفق علیه فریقین نیست چه در کتب شیعه اثری از آن ظاهر نیست و آنچه دلالت بر ذم ایشان کند مثل روایتین مذکورتین و غیرها در کتب فریقین مسطور است و نیز بعضی از اهل سنت تجویز وضع حدیث برای مصلحت کردهاند پس اعتماد بر حدیث غیر متفق علیه نیست خصوصا وقتی که ناقل آن تجویز وضع حدیث کند یا عادل نباشد و جز متفق علیه دلالت بر خلاف آن کند و مخالفت خبر واحد سیما با خصوصیات مذکور لا نسلم که کفر باشد و الا مصراع: «پس در همه دهر یک مسلمان نبود»، چه مخالفت اخبار آحاد از مجتهدین واقع شده و تعظیم و توقیر پیغمبر نسبت بخلفاء ثلاث قبل از صدور مخالفت ازیشان دلالت بر سلامت و حسن عاقبت نمیکند چه عقوبت قبل از صدور عصیان با آنکه معلوم الصدور باشد لایق نیست.
لهذا حضرت علی علیه السلام از عمل ابن ملجم علیه العنة خبر داد و عقوبت نفرمود روایتی که دلالت بر حسن فعل مخصوص کند مفید نیست، چنانکه در آیه لقد رضی الله مذکور میشود.
دلیل دوم آنکه بمقتضای لقد رضی الله عن المؤمنین اذیبا یعونک تحت الشجرة خلفاء ثلاث برضوان ملک منان مشرف شدند پس سب ایشان کفر باشد جواب آنکه مدلول آیه عند التوفیق رضاء الله است از آن فعل مخصوص که بیعت است کسی دغدغه ندارد که بعضی از افعال حسنه مرضیه از ایشان واقع شده سخن در آنست که بعضی از افعال قبیحه از ایشان صادر شد که خلاف عهد و بیعت است چنانکه در امر خلافت مخالفت نص حضرت پیغمبر که در کتب فریقین مذکور است نمودند
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 395
و غصب خلافت کردند و حضرت فاطمه علیها السلامرا آزرده ساختند چنانکه در صحیح بخاری مسطور است و این عبارت در صحیح مذکور تتمه این روایتست فخرجت عنه و لم یتکلم معه حتی ماتت و فقیر خود در صحیح مذکور مشاهده کردم و نیز در صحیح بخاری در مناقب حضرت فاطمه علیها السلام مذکور است که من اغضبها فقد اغضبنی و در مشکوة در مناقب آن حضرت منقولست که من اذاها فقد اذانی و من اذانی فقد اذی الله و کلام صادق بمضمون ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الاخرة ناطق است حاصل که بواسطه این افعال ذمیمه و منع وصیت حضرت و تخلف از جیش اسامه و غیرها که باحصاء درنمیآید مورد مذمت شدند چه سلامت عاقبت بحسن خاتم اعمال وفا کردن بعهد و بیعت حضرت رسول متعالست صلی الله علیه و آله و هر کس بسعادت سلامت عاقبت مستعد نشود بواسطه نقض بیعت و مخالفت حضرت رسول مستوجب عقوبت میشود چنانکه آیه کریمه فمن نکث فانما ینکث علی نفسه و من اوفی بما عاهد علیه الله برین شاهد است.
دلیل سیم آنکه حضرت الله تعالی ابوبکر را صاحب پیغمبر خواند و صاحب قابل ذم نیست جواب آنکه اذ قال لصاحبه و هو یحاوره دالست بر آنکه مصاحبت میان مسلم و کافر واقع است و مصاحبت در نسبت موافق الطرفین است همچون اخوت پس همچنانکه هر یک از برادران نسبت بدیگری برادر است خواه مسلم و خواه کافر هر یک از برادران نسبت بدیگری مصاحب و همراه است خواه مسلم و خواه کافر و آیه کریمه یا صاحبی السجن ارباب متفرقون خیر ام الله [263 م] الواحد القهار مؤید مقصود است چه صاحب کشاف و بیضاوی تفسیر آن بصاحبی السجن کردند یعنی ای دو صاحب من در زندان پس یوسف علیه السلام که پیغمبر است دو کس را صاحب خوانده که بت پرست بودند چنانکه هم آیه مذکوره دلالت صریح برین دارد پس ظاهر شده صاحب پیغمبر بودن دلیل خوبی نیست و نیک جاری شده بقلم خجسته رقم حضرات که:
شعر
هر که او روی ببهبود نداشتدیدن روی نبی سود نداشت اما از حضراتی که دعوای ادراک دقایق قرآنی نمودهاند بغایت مستبعد نمود که در بیت مذکور بجای هر که را هر که او نوشته رابطه مصرعهای مذکور را برداشتهاند و هر مصراع را فی نفسه ناتمام گذاشتهاند باین دقیقه متفتن نشده روح ملاجامی را آزرده ساختند و لیکن چون غارت و تالان بر کافه اهل خراسان واقع شده خانهها خراب شد حضرت مولوی نیز از آن جماعت است اگر یک بیت او نیز خراب شده باشد باکی نیست، البلیة اذا عمت طابت و از اشعار عرب نیز اشهاد هست اما صلاح در ذکر آن نیست التماس از حضرات آنست که بمجرد ایهام لفظ بلا تأمل در معنی استدلال نفرمائید.
دلیل چهارم آنکه حضرت مرتضی علیه السلام با وجود کمال شجاعت در وقت مبایعت مردم با خلفای ثلاث بود و منع نفرمودند این دلیل حقیقت بیعت است و اگر نه قدح آن حضرت لازم میآید جواب آنکه قبل از آنکه حضرت امیر از تکفین و تجهیز حضرت رسول فارغ شود خلفای ثلاث در سقیفه بنی ساعده اصحاب را جمع کرده برای ابی بکر علیه ما یستحق بیعت گرفتند بوجوهی که ذکر آن درین صحیفه نمیگنجد و آن حضرت بعد از اطلاع برای قلت اتباع و بیم هلاک اهل حق یا باعث
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 396
دیگر مباشر حرب نشدند و این دلالت بر حقیقت ایشان نمیکند چه حضرت امیر با کمال شجاعت در ملازمت حضرت پیغمبر (ص) در قوت و شجاعت کمتر از آن جماعت نبود چنانکه اخبار و آثار برین دال است که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت امیر علیه السلام و سایر صحابه باتفاق با قریش جنگ نکردند و از مکه معظمه مهاجرت نمودند و بعد از مدتی که متوجه مکه شدند در حدیبیه صلح فرموده مراجعت نمودند پس هر وجهی که برای جنگ ناکردن حضرت پیغمبر و امیر و سایر صحابه گنجد جهة جنگ ناکردن حضرت امیر گنجد کافی است مع شئ زاید چه حقیقت کفار قریش مطلقا متصور نیست و نزد اهل تحقیق این نقص در بالاتر نیز جاریست چه فرعون با دعوی خدائی تا چهارصد سال بر مسند سلطنت بوده و هر یک از شداد و نمرود و غیرها مدتی برین دعوی باطل مینمودند و حضرت الله تعالی با کمال قدرت ایشانرا هلاک نکرد تا خلق بسیار بدان گمراهان اعتقاد آوردند هر گاه در ماده الله تعالی تأخیر در دفع خصم گنجد در ماده بنده بطریق اولی خواهد بود و آنچه فرمودهاند که حضرت امیر ع با ایشان بیعت کرده وقوع آن بلا اکراه و تقیه ممنوع است و تحقیق آن در صحیفه نمیگنجد غرض که شارح عقاید نسفی درین که سب شیخین کفر باشد اشکال کرده و صاحب جامع الاصول شیعه را از کبار فرق اسلام میشمرد و صاحب مواقف نیز برین رفته و وجوهی که برای تکفیر شیعه توهم کردهاند رد کرده و امام محمد غزالی سب شیخین را کفر ندانسته پس آنچه حضرت در تکفیر شیعه فرمودند نه موافق سبیل مؤمنانست و نه مطابق حدیث و قرآن با وجود آنکه مفهوم تشیع آنست که در صدر صحیفه معلوم شد و سب و لعن درو معتبر نیست میگنجد که نام خلفای ثلاث هرگز بر زبان شیعه جاری نشود اگر جاهلان شیعه حکم بوجوب لعن کنند سخن ایشان معتبر نیست همچنانکه جاهلان اهل سنت حکم بوجوب قتل شیعه میکنند و این حکم مطلقا مقتضی افکار سلف و انظار خلف نیست و آنچه فرمودهاند که هر کس استماع بعضی حکایات کند و منع نکند کافر است عقلا و شرعا دلیل برین نیست و قال الشیخ ابن سینا من تعود ان یصدق من غیر دلیل فقد انسلخ عن الفطرة الانسانیة و آنچه از خبث و فحش در ماده عایشه بشیعه نسبت کردهاند حاشا و ثم حاشا که هرگز واقع شده باشد چه نسبت فحش بکافه آدمیان حرام است چه جای حرم حضرت رسول اما چون عایشه مخالفت امر و قرن فی بیوتکن و لا تبرجن نموده ببصره آمد و بحرب حضرت امام اقدام نموده بحکم حدیث حربک حربی که فریقین در حرب آن حضرت نقل نمودهاند و محارب حضرت پیغمبر یقینا مقبول نمیتواند بود بنابراین مورد طعن شده و این ضعیف در کتاب حدیثی از کتب شیعه دیده که عایشه در خدمت حضرت امیر ع [264 م] از حرب توبه کرده هر چند قضیه حرب متواتر است و حکایت توبه خبر واحد اما بر تقدیر وقوع بعد از خرابی بصره و قتل چهل هزار نفس از صحابه و غیرهم اگر آن توبه مقبول باشد لعن برای حرب نباید کرد و اللّه اعلم بحقایق الامور و هو یحکم بالحق یوم ینفخ فی الصور و آیه کریمه الخبیثات للخبیثون الی اخرها اینمعنی ندارد که زوجین در ممدوحیت و مذمومیت من جمیع الوجود شریکاند چنانکه اگر یکی از ایشان مستحق بهشت یا دوزخ باشند آن دیگر را نیز چنین باید بود و الا منتقض شود بحضرت نوح ع و لوط ع و زوجه ایشان و آسیه و فرعون بلکه میتواند بود که آیه مذکوره ماول باشد بآنچه در آیه دیگر صریح شده الزانی لا ینکح الازانیة او مشرکة و الزانیة لا ینکحها الازان او مشرک جواب آنچه در تکفیر سادات عظام که فرزندان سید اناماند مرقوم ساخته بودند محل تعجب است چه هر گاه حرم پیغمبر بر خلاف امر آن حضرت سفر کند و یا شخصی که باتفاق کافه مسلمانان خلیفه باشد و او خود مناقب آن حضرت را شنیده روایت کرده باشد
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 397
جنگ کند بواسطه این بحکم حدیث محارب پیغمبر شود و ایضا باعث قتل چهل هزار نفس از صحابه و تابعین گردد و فرزند پیغمبر نسبت یکی که پیش بعضی از مسلمانان خلیفه باشد سخن سب گوید و حال آنکه نزد آن فرزند پیغمبر خلاف آن کس ثابت باشد و بمقتضای دلایل برو چنین ظاهر شده باشد که آن کس مخالفت پیغمبر صلی الله علیه و آله و نقض عهد آن حضرت کرده و نیز از آن سخن فرزند پیغمبر اصلا آزار بدنی و مالی بکسی نرسد و اگر آن سخن خطا باشد برای آن کس که در حق او گوید ثواب حاصل شود آیا کدام از این دو عمل اقبح و اشنع باشد سبب آنکه اول اصلا باعث قدح نمیشود.
دوم موجب کفر باشد چه تواند بود و اگر بمضمون حدیث مصنوع سب شیخین کفر است مستمسک شوند جواب آن ظاهر شد و اگر چیز دیگر افاده فرمایند مستفید شویم بهر حال انصاف مطلوبست و منقول در کتب شیعه چنین است که در وقت حضور ابن ام مکتوم اعمی در خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله کسی از اهل حرم آن حضرت عبور نموده حضرت از اینمعنی اعراض نموده آن شخص گفت یا رسول الله این شخص کور است پیغمبر ص فرمودند تو خود کور نیستی و علمای اهل سنت نقل کردهاند که حضرت پیغمبر ص عایشه را بکتف خود نگاه داشت تا تماشای جمعی کند که در کوچه ساز مینواختند و بعد از مدتی فرمود یا حمیر اهل شنعت این قباحت را با رذل شخصی نسبت نمیتوان کرد و قباحت این نه بمرتبهایست که تصریح آن مقدور باشد و بآنچه لازم این قضیه است اگر کسی اعتقاد کند هیچ کس نیست که کافر باشد بهر حال ما بعد از حضرت الله تعالی هیچ موجودی اشرف و اکمل از حضرت رسالت نمیدانیم و بچیزیکه منافی شأن جلادت آن حضرت باشد اعتقاد نمیکنیم.
اما فریاد از جرأتهای حضرات که بواسطه میل تعصب باحادیث موضوعه شرع و دین را ضایع کردهاند
شعر
اندکی پیش تو گفتم غم دل ترسیدمکه دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است و آنچه درباره نسخ حرمت اشهر حرام فرمودهاند اصل عدم آنست تا معتمد به که نسخ قرآنی تواند نمود ظاهر شود و محاربه حضرت بر تقدیر تسلیم که در بعضی از این اشهر باشد بعد از تعدی خصم بوده نه ابتداء بلکه حروب آن حضرت اکثر چنین بود و هر گاه کفر شیعه ثابت نباشد چنانکه از اجوبه سابقه معلوم شد وجهی که برای حلیت قتل و غارت ساکنان مشهد مقدس فرمودند ناتمام است و بر تقدیر تسلیم حضرات را اطلاع بر سرایر و ضمایر جمعی که هرگز ندیدهاند چون حاصل شد و الله علیم بذات الصدور علی ای حال مزاج پادشاه همچو آتش است و لایق علماء کرام آنست که بزلال موعظه تسکین التهاب آن آتش فرمایند تا خلق الله نسوزند نه آنکه بباد فتنه آن آتش را مشتعل سازند و اصل و فرع نهال بندگان خدا را سوخته بخاک مذلت اندازند.
چو آتش مشو تند و سرکش مبادکه دود از دل مبتلائی برآید و ظاهر است که با این فتویهای بیملاحظه اهل آشنائی را نهایت اهتمام در استیصال
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 398
بندگان خدای تعالی بهم میرسد و استیصال ایشان اگر چه کافر باشند ملایم طبع الله تعالی که در کمال حلم است نیست چنانکه روایت شرمندگی حضرت نوح علیه السلام در روز قیامت برای هلاک کفار و خلایق و آثار و اخبار برین دالست [265 م] چه تفصیل اینها در این صفحه نمیگنجد و هر گاه سپاهی بفتوای علماء این کار کند معظم جواب او در روز جزا بر علماء خواهد بود.
شعر
در آن روز کز فعل پرسند و قولاولوا العزم را تن بلرزد ز هول
بجائی که شرمندهاند انبیاتو عذر گنه را چه داری بیا و مخفی نماند که ابن طاوس از علمای شیعه بود و در اصول و فروع مجتهد بود و در فقه تصنیف نفرموده بنابر آنکه حضرت الله تعالی در ماده حضرت پیغمبر که دوست آن حضرتست و دنیا را بطفیل او خلق کرده گفته که لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین هرگاه در ماده حضرت پیغمبر ص اینهمه تهدید و مبالغه واقع شده باشد اگر دیگری را در امری غلظتی واقع شود چون از عهده بیرون میآید پس اگر حضرات عالیات طریق اتقیای سلف را مرعی داشته شیوه احتیاط منظور دارند بهتر خواهد بود و در عرصه عرصات جواب مظلومان خصوصا اطفال که بمضمون رفع القلم عن الصبی حتی ببلغ و المجنون بغایت صعب است.
شعر
بجرم عشق مرا گر کشی چه خواهی گفتجواب خون رفیقان که بیگناهانند
مرا مراد از این جمله نیکخواهی تستو گرنه زینهمه گستاخیم چه مقصود است چون اکثر مفاسد عالم از اغراض فاسده دنیویست و مناسب آنست که ارباب فضل از این اغراض منزجر شوند بلکه بعد از عمری که افاضل ماوراء النهر بحوالی مشهد مقدس معلی تشریف آورند فقیران را از ابنای جنس شمرند و اگر بواسطه قهاری نواب خاقان فریدون مکان این فقیران از شهر بیرون نتوانند آمد ایشان حرمت حضرت امام انام علیه السلام بجای آورده بسعادت زیارت مستعد شوند و این فقیران ببرکت قدوم آن عزیزان فیروزی یابند و این معنی بوجود نیامده فتوی بقتل فقیران دادند بارک الله اعظم اجورکم و اصلح امورکم.
شعر
مکن مکن که ره جور را کناره نباشدمکش مکش که پشیمان شوی و چاره نباشد و السلام.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 399
ذکر توجه موکب همایون شاهی ظل اللهی بصوب خراسان و بقتل آمدن مرشد قلیخان و قصایائی که در آن سفر روی داد
اشاره
چون اخبار خراسان بنوعی که مرقوم کلک بیان گشت بعراق رسیده یک یک از گریختگان آن حادثه عظمی بپایه سریر اعلی آمدند نواب اعلی شاهی ظل اللهی از قضیه کشته شدن علیقلی خان و قتل و نهب و اسر طایفه شاملو بغایت آزرده گشته موجب غبار خاطر مبارک گردید مرشد قلیخان نیز ظاهرا اظهار ملالت نموده بحکایات سپاهیانه زنگ زدای خاطر اشرف میشد و در توجه خراسان اهتمام نمود و در ساعت سعد از مقر سلطنت عظمی پیشخانه همایون بیرون زدند و محمد شریف بیک چاوشلو نواده حسین بیک قورچی تیر کمان شاه جنت مکان را که قورچی تیر و کمان شده بود تربیت فرموده برتبه ایالت و خانی رسانیده حکومت قزوین و حراست پایتخت همایون باو رجوع شد و در اول بهار که صحرا و هامون از کثرت سبزه و ریاحین رشک سپهر بوقلمون بود موکب همایون در حرکت آمده جهة جمعیت لشکر ظفر اثر بییلاقات لار رفتند و قرار یافت که تا هنگام ارتفاع محصولات بتأنی طی مسافت مینموده باشند در ییلاق لار ملوک رستمدار ملک بهمن والی لاریجان و ملوک ولایت نور و کجور که هر دو ملک جهانگیر نام داشتند و پدران ایشان چون در جبال رستمدار خود سر و خود رای برآمده دیگری را بنظر درنمیآورند و از ملاقات امراء قزلباش بغایت تحاشی مینمودند و همیشه یاغی بوده اطاعت قزلباش چنانکه باید نمیکردند در این وقت بیمن اقبال همایون آن وحشی صفتان بمردم رام گشته برهنمونی بخت بیدهشت باردوی همایون آمده بشرف ملازمت عتبه علیاء مشرف شده حلقه اطاعت در گوش و غاشیه بندگی بر دوش گرفتند و الحق وقوع این حال در نظر دانایان روزگار دیده از مؤیدات اقبال نمود و موکب همایون چند روزی در ییلاقات بسر برده همه روزه عساکر اقبال مآثر باردوی کیهان پوی میرسیدند در ییلاق مذکور دهنده بیمنت و بخشاینده بیظنت نواب کامیاب را فرزندی ارجمند کرامت فرموده بسلطان حسن میرزا موسوم گشت.
اما در اندک زمانی حیات مستعار را بدرود کرد و بعالم جاودانی شتافت امید که حضرت [266 م] حی قدیر تعالی شانه بر عمر و دولت والد بزرگوارش افزوده بمرادات دو جهانی فایز گرداناد بمنه وجوده.
القصه موکب همایون از راه فیروز کوه بدامغان رفته نزول اجلال فرمودند چون بعضی که در باب صلح میانه نواب غفران پناه جهانبانی و فرهاد پاشا تمهید یافته ولی آقای چاشنی گیر باشی از روم بآن مهم آمده بود در آغاز جلوس همایون جمعی نیکخواهان اینطرف رضا نمیدادند و تا غایه صورت نیافته در عهده تعویق مانده بود در این وقت که برحسب ضرورت سفر خراسان اختیار نموده بودند و خبر تسخیر بلده هرات بر تسلط عبداللّه خان اوزبک واقع گردید و اگر سپاه قزلباش مشغول مهمات آذربایجان و محاربه رومیان میشدند از دو طرف با دو پادشاه و دو دشمن دشمنی کردن مناسب
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 400
وقت نمینمود مرشد قلیخان تن بمصالحه مذکوره و شرایط آن در داده قرار یافت که چند روز در چمن بسطام رحل اقامت انداخته بترتیب اسباب مقدمات صلح و فرستادن ایلچی سخندان در مرافقت ولی آقا بپردازند که خاطر از طرف آذربایجان اطمینان یافته با خاطر آسوده بجانب خراسان کوچ کرده
ذکر سبب قتل مرشد قلیخان
کمند همت بر کنگره تسخیر هرات اندازند و چون از دامغان کوچ کرده در موضع شاهرود نزول اجلال واقع شد از اقتضای قضاء و مقدرات ازلی قضیه قتل مرشد قلیخان بوقوع انجامیده آن داعیه بتعویق افتاد شرح این واقعه عبرت بخش آنکه سابقا مرقوم قلم وقایع رقم که در معرکه سوسفد ترشیز مرشد قلیخان بر علیقلی خان شاملو لله حضرت اعلی شاهی ظل اللهی ظفر یافته آن حضرت بر حسب تقدیر و حکمت بالغه حی قدیر جل شأنه بمشهد مقدس معلی تشریف آوردند و مرشد قلیخان بلوازم خدمت و اتالیقی پرداخت اطوار او مرضی خاطر اشرف نبود و از بدسلوکی او کمال آزردگی داشت غایتش در عهد شباب بشیوه پیران فراخ حوصله عمل فرموده بجهة استحکام بنیان دولت ابد پیوند با او بمدارا میگذرانیدند و بعد از آنکه بعراق آمده بر سریر دولت و فرمانروائی عرصه ایران تمکن یافتند با وجود افزونی اعیان و انصار و ظهور سلوک ناهنجار بجهة سعی و اهتمام که ازو در راه این دولت بظهور میرسید تاب تسلط و استیلای او آورده عنان اختیار و اقتدار را بنوعی بکف کفایت او داده بودند که نفس نفیس همایون در هیچ امری از امور مدخل نمیفرمودند تا آنکه در دار السلطنه قزوین بعد از خبر واقعه هرات و بقتل درآمدن علیقلی خان پای از اندازه ادب بیرون نهاده اراده مصاهرت این دودمان نمود و در آن باب مبالغه بسرحد افراط رسانید از سلاطین نامدار و پادشاهان کامکار این گونه عنایت بظهور آمده پایه قدر مخلصان وفاکیش را بدین رتبه گرامی بلندی افزودهاند.
اما بندگان درگاه را چه حد و یارا که صاحب این داعیه گردند و لهذا هر چند سعی نمود صورت نیافت و عاقبت نتیجه بیادبی یافت بعضی از طایفه استاجلو که نیکخواهان او بودند خصوصا محمود بیک صوفیلر علانیه باو میگفتند که این پادشاه در اندیشه دفع تست و عنقریب ترا ضایع کرده اویماق استاجلو بخاک تیره برابر خواهد شد و خیالات فاسده در سویدای خاطر راه داده بودند حضرت اعلی بفراست و دانش خداداد یا باخبار بعضی از نیکخواهان حلال نمک خیالات تباه این هرزه درایان بیهدهگو را دریافته از آنجا که مقتضای عقل دوراندیش بود بدمظنه شده بفکر و تدبیر کار او افتادند زیرا که در علاج این نوع حادثه عظمی غفلت ورزیدن از طریق حزم و احتیاط کارآگاهان خرد پرور دور مینمود و لیکن چون سفر خراسان و امور عظیمه در پیش بود آن حضرت از غایت تهور تغافل ورزیده بمحض قلوب ظاهر بنیان عالم صورت با او مدارائی میکردند و حفظ حال خود کرده روزی میگذرانید تا آنکه مرشد قلیخان بدسلوکی را از حد اعتدال گذرانیده بسرحد افراط رسانید و در این وقت نیز که اوان نشو و نما و استیلای قوت غضبی وحدت طبع و آتش مزاجی بود بعنوان ایام صبی سلوک میکرد و زیاده از این تغافل ورزیدن در حوصله دولتخواهان جان نثار نگنجید و عرق حمیت شاهانه بحرکت درآمده نائره غضب در کانون ضمیر منیر همایون شعله فروز گشته دفع او را بر ذمت همت لازم شمردند و چون اهل عراق با او صفائی نداشتند از زمره طایفه استاجلو ساکن عراق [267 م] امت بیک قراسارلو کوشک اغلی که بجهة آشنائی علیقلی خان فتح اغلی از جانب مرشد قلی بمصادره گرفتار گشته کمال آزردگی ازو داشت از روی عقیدت و اخلاص رضای خاطر مبارک اشرف جسته باتفاق قراحسن چاوشلو قورچی تیر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 401
و کمان که از زمره خراسان آمدههای یکجهت و دولتخواه و رضاجوی خاطر همایون شاهی ظل اللهی بود و اللّه ویردی بیک زرگر باشی و محمد بیک ولد اسلمس بیک ساروقچی باشی بالطوع و الرغبه متکفل قتل او گشته منتظر فرصت بودند از طبقه تاجیکیه و ارباب قلم میرزا محمد که در زمان ابوطالب میرزا وزیر و اعتماد الدوله شده بود با ارباب مواضعه همزبان و محرک اراده ایشان بود تا آنکه در شبی که نزول اجلال در شاهرود بسطام واقع شده بود و مرشد قلی بطریق معهود بکشیک آمده در خیمه دولتخانه مبارکه که در پیش خوابگاه اشرف نصب مینمودند خوابیده بود نصف شب که اهل کشیک اکثر در خواب بودند نامبردها فرصت یافته با شمشیرهای آخته بر سر او آمده اول امت بیک شمشیر زده بعد ازو قراحسن و رفقا باتمام کارش پرداختند وقوع این واقعه نتیجه بیاخلاصی و بیادبیهای او تواند بود که
قتل مرشد قلیخان وزیر شاه عباس در شاهرود و وزیر شدن میرزا محمد
این همه سعی و ترددات او را در اعتلای لوای دولت اشرف محض جاه- طلبی و استیلاء بر مسند بزرگی و اغراض دنیوی خود بوده که در آینه خاطر فیض مظاهر پرتو ظهور انداخته بالاخره کار او باینجا کشید.
القصه بعد از کشته شدن او همان شب میرزا محمد را که نوید وزارت یافته بود طلب فرمود حسب الوعده بمنصب وزارت دیوان اعلی سرافراز شد از تبعه مرشد قلیخان جمعی که بملاحظه خاطر او از خدمت اشرف تقاعد ورزیده سلوک ناهنجار مینمودند بمؤاخذه گرفتار گشتند و ابراهیمخان برادر مرشد قلیخان که حاکم مشهد مقدس بود از آن منصب معزول گشته مؤاخذ گشت امت بیک برتبه بلند خانی سرافراز گشته اسباب و یراق مرشد قلی باو عنایت شد و ملازمان بملازمت مشار الیه مأمور شدند اللّه ویردی بیک زرگر باشی برتبه امارت سرافراز گشته لقب سلطانی یافت و الکای جرپادقان و محولات باو شفقت شد محمد بیک ساروغچی بداروغگی دار السلطنه اصفهان سربلند گردید قراحسن قورچی تیر و کمان شده رتبه ارجمند خانی علاوه آن گردید بالاخره بدیگر شفقتهای گوناگون سرافرازی یافت و حضرت اعلی شاهی ظل اللهی که تا غایت در امور سلطنت و پادشاهی مدخل نمیفرمودند بنفس نفیس متفکل امور دین و مهام دولت گشتند.
بعد از قتل مرشد قلی همان روز کوچ واقع شده چمن بسطام مخیم سرادقات جاه و جلال گردید و چون در خاطر انور رسوخ یافته بود که جمعی از مفسدان قزلباش را که بخودسری و خودرائی برآمده باشند دفع نموده گلشن همیشه بهار دولت را که از خس و خاشاک وجود اهل بغی و عصیان و خشک سال حوادث و نوائب دوران پژمردگی بدان راه یافته برشحات سحاب لطف الهی و فکر ثاقب و حسن تدبیر حضرت ظل اللهی خضرت و طراوت افزاید و بر عالمیان ظاهر بود که از محمد خان ترکمان در زمان نواب سکندر شأن و شاهزاده رضوان مکان سلطان حمزه میرزا چه اعمال شنیعه و فتنه و فساد ظهور یافت چنانچه بجهت قتل امیر خان با شاهزاده مذکور که فرزند اکبر ارشد و وصی و ولیعهد پدر نامدار بود در مقام عصیان و طغیان درآمده طهماسب میرزا را دست آویز خود کرده در برابر آن شاهزاده مغفور صف قتال آراسته محاربه نمود و بمحض دولت چند روزه ارتکاب این عمل شنیع کرد و لهذا چون بیراهه رفته از طریق اخلاص و بندگی انحراف جسته بود تأیید نیافت در این وقت که باردوی معلی آمده بود و قضیه قتل مرشد قلی بوقوع پیوست میخواست که بطریق زمان نواب سکندر شأن صاحب اختیار مهمات دیوان بوده امور ملکی بمشورة و صلاح او انتظام یابد و از بیخردی همان شیوه خودسری و خودرائی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 402
مرعی و مسلوک دارد و پیشنهاد همت والا آن بود که مفسدان و فتنه انگیزان اویماقات را براندازند که فتنه و فساد از میانه قزلباش برطرف شده تعصب اویماق در میانه هیچ طایفه از طوایف جلیله قزلباش نبوده باشد همگی دولتخواهان اخلاص شعار عموما با پادشاه و ولینعمت یکدل و یکجهت بوده مطیع و منقاد اوامر و نواحی پادشاهی باشند و محمد خان بنابر مقدماتی که بتحریر پیوست میانه این دولتخواهان این دودمان بتخصیص اویماق ترکمان که از اعمال شنیعه او خجلت زده بودند مطعون و بهمه جهتی [268 م] جهتی مستحق عقوبت شده بود این خدمت بوفور اخلاص و یک جهتی فرخ خان پرناک ترکمان منوط گردید فرخ خان طوعا و رغبة زمین خدمت بوسیده از خرگاه همایون بیرون خرگاه نشسته بود گرفته تاج از سرش برداشت و از خیمه دولتخانه بیرون آورده در همانجا بقتل او پرداخت و سریر
کشته شدن محمد خان ترکمان
شر او را بر سر نیزه کرده در تمامی اردوی معلی گردانیدند طایفه استاجلو که بجهة قتل مرشد قلی خان تزلزل تمام داشتند از این واقعه خوش وقت گشته بشفقت شاهانه امیدوار شدند سایر مردم از این دو واقعه که روی نمود از باس و سیاست پادشاهانه اندیشهمند گشته پای در دامن ادب پیچیدند.
از سوانح که در چمن بسطام بظهور پیوست بدر خان افشار که بمنصب قورچی باشیگری سرافراز شده بود درینوقت ایالت و دارائی دارالمؤمنین استراباد منصوب گشته احمد سلطان ذوالقدر حاکم خوار و سمنان بکومک او معین گشت و منصب قورچی باشی گری که معظم مناصب دیوان اعلی است بولی خان افشار که حاکم دار الامان کرمان بود شفقت شده ایالت و دارائی کرمان به بیکتاش خان ولد او که در یزد بود نامزد شده بود در این وقت حکم همایون باسم بیکتاش خان مذکور عز صدور یافت که از یزد بدار الامان کرمان رفته بحکومت و دارائی آنجا قیام نماید و از طوایف افشار که درین چند سال از خدمت و یساق تقاعد ورزیدهاند قشون و لشکری آراسته مرتب داشته متوجه خراسان گشته باردوی ظفر قرین پیوندد و مهدی قلی بیک چوپان- اغلی افشار بدین خدمت مأمور گشت و تا قریب بچهل روز در النک اسفراین بجهت جمعیت عساکر فیروزی نشان توقف واقع شده از راه اسفراین بمشهد مقدس معلی تشریف بردند و بسعادت زیارت و طواف آستان ملایک آشیان حضرت امام الجن و الانس
شعر
علی موسی جعفر که خاک درگه اوچو توتیای سعادت برند اهل نظر مشرف گشته چند گاه جهة تفحص حالات خراسان و قضای حاجت خراسانیان و تحقیق اوضاع اوزبکیه که در هراتاند در مشهد مقدس توقف فرموده خلاصه اوقات را صرف خدمت روضه مقدسه حضرت امام همام میفرمودند و میرزا محمد وزیر لوای اقتدار افراخته در کمال عظمت و اقتدار بامر وزارت دیوان اعلی قیام داشت بوداق خان چکنی را منظور نظر شفقت گردانیده بمنصب والای للهگی و اتابیکی شاهزاده سلطان حسن میرزا معزز و سربلند گردید و حکومت مشهد مقدس معلی نامزد او شد و الکاء خبوشان و محالی که سابقا باو متعلق بود باولاد او حسنعلی سلطان و حسینعلی سلطان و سایر برادران تقسیم یافت.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 403
در خلال این احوال سلطان علی خلیفه شاملو که بجای فولاد خلیفه عمش حاکم قاین بود بجهة آنکه در روز معرکه سوسفد ترشیز صف سپاهیان علی قلی خان شاملو را ویران کرده بمرشد- قلی پیوست و این معنی موجب انهزام سپاه شاملو گردید و سلیمان خلیفه ترکمان که داماد مرشد قلی و با او متحد بود هر دو مؤاخذ گردیده از اوج عزت و اعتبار بحضیض مذلت و انکسار افتادند از وقوع این حال بوداق خان چکنی که بمرشد قلی وصلت کرده با او متفق بود توهم نموده باغوای پسرانش که همگی صاحب داعیه و بیاعتدال بودند از جاده اخلاص منحرف گشته شاهزاده را برداشته بقلعه خبوشان گریختند سلمان خان ولد شاه علی میرزا استاجلو که حاکم تون بود از آسیب ترکمانان امیر خانی سیما شاه بوداق سلطان که صاحب الکا شده بودند واهمه نموده قلعه تون را بسته چند گاه بجنگ و جدال پرداخته در هنگام فرصت ترک آن ولایت نموده بعراق آمد و آقایان ذوالقدر شیراز که بخودسری برآمده بمخالفت حکم معتاد شده بودند با یعقوب خان همان شیوه پیش گرفته از مشهد مقدس فرار نمودند یعقوب خان جهة بدست آوردن ایشان مرخص گشته روانه شیراز شد اما آقایان که سرکرده ایشان حمزه بیک جامسلو بود چون بیزد رسیدند بیکتاش خان ایشان را بدست آورده بعلی قلی بیک قورچی ترکش شاملو که داروغه یزد بود سپرد که در قلعه نگاه دارد چون یعقوب خان متعاقب ایشان بیزد رسید بیکتاش خان او را استقبال کرده بشهر آورد.
اما یعقوبخان از اطوار بیکتاش خان تفرس کرد که با فساد میر میران اراده نموده که او را گرفته حمزه بیک مذکور را بایالت شیراز نصب نماید و طایفه ذوالقدر را با خود رفیق [269 م] ساخته لوای مخالفت برافرازد شیوه احتیاط مرعی داشته در همان شب احمال اثقال را گذاشته از یزد بطریق فرار روانه شیراز شد و بیکتاشخان جمعی را بتعاقب او فرستاد بدو نرسیده بازگشتند.
بالجمله حضرت اعلی این مقدمات را زیاده اعتباری نفرموده حکومت مشهد مقدس معلی را بامت خان استاجلو تفویض فرموده قشون و لشکر مرشد قلی خان و ابراهیمخان برادرش را که خانه کوچ در مشهد مقدس داشتند بملازمت او مأمور ساختند و رایات جهانگشا بجانب هرات در حرکت آمده تا بند فریمان جام تشریف بردند.
در خلال این حال اخبار موحش از جانب عراق رسید و آن عزیمت را عایق گشته بازگشتن بجانب عراق لازم شد خبر رسید که فرهاد پاشا سردار روم که در ارز روم توقف داشت با لشکر بیحد و مر بقراباغ آمده آن ولایت را از تصرف امراء قاجار بیرون آورده در بلده گنجه قلعه ساخت و حارس و ینکچری گذاشته عود نمود دیگر آنکه جغال اغلی که حاکم بغداد بود با لشکر عراق عرب بجانب همدان آمده با قورخمس خان حاکم آنجا و امراء آن حدود محاربه نموده قورخمس خان گرفتار شد و آن ولایت عرضه نهب و غارت گشت و از همدان پیشتر آمده در نهاوند که قرب جوار ملک عراق است قلعه ساخته آذوقه و یراق سامان گذاشته مراجعت نمود و از وقوع این اخبار بسیاری از عساکر منصوره و قورچیان عظام که در ولایت قراباغ و همدان و آن حدود خانه کوچ داشتند در کمال اضطراب و اضطرار بیاختیار بجانب عراق بازگشتن گرفتند و فی الجمله پریشانی بر ضمیر انور راه یافته در رفتن هرات متردد خاطر گشتند و محتمل بود که اگر متوجه محاصره قلعه هرات گردند ایام محاصره بامتداد کشد.
در اول بهار عبداللّه خان و پسرش عبدالمؤمن خان با غلبه و ازدحام تمام بخراسان آیند و عساکر منصوره را بجهة امتداد و یساق خراسان و تفرق سپاه تاب مقاومت نبوده باشد و در این
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 404
صورت مضرت بسیار بدین و دولت لاحق میگردد و مأکولات نیز در خراسان روی بنقصان آورده عساکر منصوره تنقیص میکشیدند در این سال در مهم هرات تغافل ورزیدن و بازگشتن بجانب عراق و خاطر از جانب رومیه جمع نمودن اولی و انسب و بصلاح دولت اقرب نمود رأی جهان آرا بعزیمت جانب عراق تصمیم یافته بعضی از امراء خراسان را که نصب کرده زمان مرشد قلی خان و محل اعتماد شاهانه نبودند عزل فرموده حکام مجدد تعیین فرمودند و از بند فریمان کوچ فرموده در اول حال اراده فرمودند که از راه یزد بعراق رفته چون مهمات یزد و کرمان و فارس بجهت نیامدن بیکتاش خان حاکم کرمان و توقف نمودن در یزد و حمایت آقایان شیراز مختل گشته بود در اثناء عبور انتظام دهند بیکتاش خان اگر نشاء دولت روز افزون داشته باشد و بشرف ملازمت رسیده آثار سعادت از ناصیه حالش هویدا باشد آقایان شیراز را ازو گرفته بجزا و سزا رسانند و او را بجانب کرمان گسیل نموده خاطر از مهمات فارس و کرمان جمع نموده بدار السلطنه قزوین روند بدین عزیمت متوجه دوغاما و زاده و محولات که سمت راه یزد است گردیدند.
چون آوازه مخالفت بوداق خان شیوع یافته باعث دلیری دیگران نیز میشد که باعمال ناصواب جسارت مینمودند از آنجا کور حسن استاجلو را که از معتبران طایفه استاجلو بود نزد بوداق خان بخبوشان فرستادند که او را بمواعید پادشاهانه مستظهر گردانیده بپایه سریر اعلی آورد چندگاه در آن مکان توقف نموده انتظار آمدن بود اقخان کشیدند.
ذکر سبب مغضوب شدن میرزا محمد وزیر
مشار الیه بمعاذیر مموهه تمسک جسته در آمدن تقاعد ورزید در آن منزل میرزا محمد وزیر مغضوب گشته او را بفرهاد خان گیرانیدند سبب انحراف مزاج اشرف اگرچه معلوم همگنان نشد اما آنچه بر عقلا ظاهر بود و خرد تصدیق مینمود اولا آنکه بعد از نواب جهانبانی سلطان حمزه میرزا باعث تربیت ابوطالب میرزا شده از جانب امراء عراق سخنان بیادبانه نسبت بحضرت اعلی بخراسان نوشته بود.
ثانیا آنکه میخواست بطریق مرشد قلیخان غالبانه سلوک کرده مهمات ممالک را بیعرض اشرف و رأی و صلاح خود فیصل میداده باشد دیگر آنکه [270 م] با میرمیران تمهید مقدمات وصلت کرده اراده نموده بود که چون بیزد رسد با بیکتاش خان همداماد گردد و او را
کشته شدن میرزا محمد وزیر
حامی خود گردانیده باستظهار طایفه افشار پادشاه نشان باشد بوداق خان نیز پیغام کرده بود که باغوا و فساد میرزا محمد این جسارت از من بظهور آمد.
مجملا چون صاحب نفس قوی و مفسد و بلند پرواز بود بمقتضی این مضمون که:
مصراع
هم در سر آن روی که در سرداری
اسباب ادبار او سرانجام یافته بتحریک مقربان بساط اقدس که عظمت و اقتدار او مکروه طبع ایشان بود گرفتار شد و چون پیمانه حیاتش پر شده بود همگنان عدم او را بر وجود ترجیح
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 405
نهاده بدست پیر علی آقا اربطان ملازم فرهاد خان بقتل رسید در این منزل ملک بهمن لاریجانی که در اردو بود بیجهتی ظاهر فرار نموده بلاریجان رفت.
بعد از وقوع این حالات حضرت اعلی امرای عظام را جمع نموده مکررا مجالس کنگاش انعقاد یافت که توجه موکب همایون بعراق از کدام راه مناسب دولت است ولی خان قورچی باشی که پدر بیکتاش خان بود عرض نمود که اگر موکب همایونی بطرف یزد در حرکت آید موجب ازدیاد توهم بیکتاش خان و میرمیران گشته جرأت آمدن بپایه سریر اعلی نخواهند کرد و محتمل است که مشاغل عظیمه پیش آید اولی اینست که از اعمال ایشان که همه ملازم و نمک پرورده این درگاهند اغماضی فرموده از راه ترشیز و سبزوار بعراق رفته در مقر سلطنت پایدار نزول فرموده متوجه انتظام سرحد آذربایجان و دفع صولت رومیان گردند و هر گاه در این امور تغافل پادشاهانه شعار خود ساخته از اطوار ناهنجاری که بظهور آمده اغماض فرمایند این پیر غلام متقبل میشوم که در کار پسرم بیکتاش رضای خاطر مبارک حاصل نموده بعد از اطمینان او را بپایه سریر اعلی آورم نواب کامیاب حسب الالتماس او فسخ عزیمت یزد نموده از راه ترشیز و سبزوار متوجه عراق گشتند و چون بدامغان رسیدند زمستان بپایان رسیده بود سه روز در دامغان توقف فرموده بجشن نوروز و لوازم آن روز فیروز قیام نمودند و از آنجا روانه ری شدند و چون در وقتی که مرشد قلیخان محل اقامت نواب سکندر شأن و شاهزادهها در قلعه ورامین قرار داد فرستادن نواب سکندر شأن مکروه طبع حضرت اعلی بود در اینوقت اراده فرمودند که آن حضرت را از آنجا بیرون آورده مصحوب خود گردانند در موضع ایوان کیف جشن عظیم و مجلس عالی آراسته کس بجهة آوردن نواب سکندر شأن فرستادند و چون باردو نزدیک رسید حضرت اعلی باستقبال پدر بزرگوار سوار شده چون موکب عالی نمودار شد حضرت اعلی شاهی از اسب پیاده شده در کمال ادب ران و رکاب مقدس پدر نامدار را بوسه دادند و نواب سکندر شأن فرزند عالیشأن را در آغوش مهربانی کشیده بدیدار یکدیگر ابتهاج و استبشار نمودند و از خیمه دولتخانه تا کنار اردوی همایون پای انداز انداخته چون بدر کریاس گردون اساس رسیدند چند جا زرها نثار فرموده آن روز را بعیش و خرمی گذرانیدند و از مجلس بحرمسرای مقدس تشریف برده همشیره محترمهاش زینب بیگم و پردگیان سرادق اقبال شرف ملازمت دریافتند و از آنجا کوچ فرموده در مرافقت یکدیگر بدار السلطنه قزوین رسیده بفیروزی و اقبال در مقر سلطنت ابدی الاتصال نزول اجلال فرمودند.
لشکر کشیدن فرهاد پاشا بقراباغ و تسخیر نمودن آن ولایت و آمدن جغال اغلی از بغداد بقلمرو علیشکر و قلعه ساختن در نهاوند و آنچه روی داد
سابقا مرقوم کلک وقایع نگار گشت که قبل از این قرار یافته بود که امر مصالحه با رومیان بنوعی که در زمان حیات نواب غفران پناه جهانبانی سلطان حمزه میرزا تمهید یافته بود بعمل آمد و مرشد قلیخان ولی آقای چاشنی گیر باشی را که از روم بدین مهم آمده بود باردو
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 406
طلبیده متوجه سرانجام این امر بود که قضیه قتل او بوقوع انجامیده آن امر در آنوقت صورت نیافته در حیز تأخیر ماند [271 م] رومیان از استماع توجه رأیات نصرت آیات بخراسان انتهاز فرصت نموده فرهاد پاشا با عساکر بیحد ومر که در ارز الروم توقف داشتند متوجه تسخیر قراباغ که مابین شیروان و آذربایجان واقع است گشتند.
از سلاطین گرجستان سمیون خان که همیشه دولتخواه اینطرف بود و مکررا با رومیان محاربات قوی نموده بود در این هنگام فرهاد پاشا با او ابواب ملایمت مفتوح داشته او را بمواعید دلپسند و هدایای ارجمند فریفت و مشار الیه نیز که مرد عاقل کاردان بود و اوضاع قزلباش را بر نهج دلخواه مشاهده نمینمود و از مدد و کمک این طرف مأیوس بود علت بطبیعت داده پهلو از مخالفت رومیان که فی الحقیقة مقدورش نبود خالی کرده برومیان راه داده بر کنار نشست فرهاد پاشا خاطر از کار او جمع کرده بفراغ بال از مضایق گرجستان گذشته قدم بولایت قراباغ نهاد و محمد خان که در همان ایام برتبه ایالت رسیده هنوز استقامتی نیافته بود مضطرب گردید و از امراء قراباغ نظر سلطان قزاقلر با ایل خود روگردان شده برومیان پیوسته مرتبه پاشائی یافت طایفه قاجار و ایل و اویماقات قراباغ بنوعی بهم برآمدند که مطلقا سامان و سرانجام جمعیت نیافتند و مقاومت با آن لشکر نیز مقدورشان نبود دست از مملکت کشیده در کمال اضطرار و پریشانی کوچ کرده از آب ارس عبور نموده بارسبار آمدند و پریشانی و اختلال تمام باحوال آن جماعت راه یافته بسیاری از اموال و اسباب ایشان عرضه نهب و غارت گشت و فرهاد پاشا چند روز در بلده گنجه رحل اقامت انداخته قلعه در کمال حصانت و متانت ساخته و پرداخته مردان کار و آلت کارزار و آذوقه و یراق بسیار استحکام داده مراجعت نمود جعفر پاشا که در قلعه تبریز بود چون اطراف و جوانب آن ولایت در دست قزلباش بود بعزم تصرف آن محال بیرون آمده عزیمت اردبیل نموده تا سراب آمده چون قدرت پیش آمدن نداشت از آنجا بازگشت.
اما شاهویردی خان ولد خلیفه انصار که حاکم قراجه داغ بود با او در مقام اطاعت در آمده پسر خود را نزد او بتبریز فرستاد و از بیسعادتی فرق دولت خود را از تاج و هاج عاری ساخته مجوزه رومیان بر سر نهاد و بعد از این قضایا امرای قزلباش دست از ولایات حوالی تبریز کوتاه کرده اردوباد و مرند و دزمار و زنوز دگر کروان حوالی بتصرف جعفر پاشا قرار گرفت سنان پاشا مشهور بجغال اغلی بیگلر بیگی بغداد بود او را نیز هوس تسخیر قلمرو علیشکر در سر افتاده لشکر های عراق عرب را جمع آورده اکراد آن سرحد را بخود ملحق ساخته عزیمت آن ولایت نمود قورخمس خان شاملو که حاکم همدان بود امراء آن حدود را اخبار نموده در مقام مقابله و مقاتله درآمد.
اما قبل از آنکه او را جمعیتی دست دهد جغال اغلی قدم بآن ولایت نهاده با غلبه تمام به حوالی همدان رسید قورخمس خان از کمال غفلت و غرور از طریق حزم و احتیاط دور مقید بجمعیت لشکر نشده با اندک مردمی که داشت بمقابله اعدا شتافت.
شاهویردی خان عباسی حاکم لرستان که نزد قورخمس خان آمده بود از قلت لشکر اندیشیده او را از محاربه منع مینمود چون قورخمس خان اعتمادی بجانب او نداشت این سخن را بکید و غدر او حمل نموده حزم و احتیاط که لازمه سپاهیگری است مرعی نداشته بمعرکه قتال شتافت شاهویردیخان با لشکر لرستان پهلو از محاربه خالی کرده بر کنار ایستادند رومیان حملات
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 407
متواتر کرده لشکر قزلباشرا که فوج قلیل بودند احاطه نمودند قورخمس خان در آغاز محاربه با چند نفر از جوانان شاملو از صف سپاه بیرون آمد که چرخچیان را بجنگ ترغیب نماید گروهی از رومیه باو دچار شده درآویختند و یکدو کس از مردم آنولایت که روگردان شده برومیان پیوسته بودند او را شناخته معاندان را مخبر ساختند و از اطراف و جوانب برو جلو انداختند مشار الیه خود را غریق بحر کارزار یافته دست و پائی را که مقدورش بود زده گرفتار گشت بعد از گرفتاری او لشکریان دست از محاربه کشیده و راه انهزام پیمودند.
اما شاهویردی خان راه لرستان پیش گرفت رومیان دست بنهب و غارت [272 م] دراز کردند اهالی همدان و بیچارگان آن ولایت بهم برآمده دست اهل و عیال گرفته ببیغولهها خزیدند جغال اغلی از حوالی همدان گذشته بطرف نهاوند آمده و آنجا را که یکطرف بلرستان پیوسته است جهة قلعه ساختن اختیار نمود که هم ولایت قلمرو علیشکر بتصرف درآید و هم الکاء لرستان در تحت فرمان ایشان باشد.
بالجمله قصبه نهاوند را قلعه ساخت و قلعه دیگر ساخته در سعد وقاص ترتیب داد و حارس و نگهبان و آذوقه و یراق سرانجام نموده مراجعت نمود و رعایاء نهاوند که اکثر شیعه مذهبند با رومیان نمی- آمیختند مواضع و مزارع خود را خراب کرده و در اطراف و جوانب پراکنده شدند و در این آمد و رفت خرابی زیادی بولایت قلمرو علیشکر راه یافته امر و نهب و غارت بوقوع انجامید جغال اغلی قور- خمس خان را همراه خود ببغداد برده حقیقت حال بخواندگار عرض نموده مورد استحسان گردید و محرر این مقالات واقعه مذکور را از تقریر خواجه عبدالرحیم در منی نویسنده سرکار قورخمس خان که در جنگ همراه بود با او تا بغداد رفته از آنجا عود نموده بود در قلم آورد.
ذکر احوال امراء خراسان و بعضی حالات که بعد از مراجعت رایت نصرت نشان دست داد
بعد از مراجعت موکب همایون از خراسان بوداق خان و اولاد او دکان امیر الامرائی گشوده اجناس مطالب خود را که در خزاین ضمیر داشتند بروی کار آوردند و شاهزاده سلطان حسن را دست آویز خود کرده بعضی از امراء معزول را که در خراسان مانده بودند بجانب خود خوانده خاطر نشان مردم نمودند که حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بعراق تشریف بردند و از استیلای رومیان فرصت آمدن خراسان نخواهند یافت و ما پادشاهزاده در دست داریم او را بمشهد مقدس معلی برده بر سریر دولت متمکن میسازیم و بر سر او جمعیت نموده ملک خراسان را ضبط کرده از اعدا صیانت مینمائیم و هر کس اطاعت ما نکند بدفع او پرداخته الکائی او را بدیگری میدهیم چون نام شاهزاده در میان بود جمعی بطرف او رغبت نموده امیر الامرائی و ریش سفیدی بوداق خان را پذیرفتند از جمله محمود خان صوفی اغلی استاجلو که از حکومت نیشابور معزول گشته بود با او اتفاق نموده باستظهار او به نیشابور آمد غازیان استاجلو ملازمان شاه نظر سلطان کوشک اغلی قوم امت خان که حاکم نیشابور شده بود چون ملازم قدیمی محمود خان بودند بجانب او رغبت نموده ولایت نیشابور را بتصرف او دادند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 408
شاه نظر سلطان بمشهد مقدس نزد امت خان رفته محمود خان در حکومت نیشابور منتقل گشت و همچنین امام قلی خان ولد قباد خان قاجار که از حکومت سبزوار بجهة بدسلوکی و شکوه رعایا معزول شده آن ولایت بمحمد خان چاوشلو ولد انعوت سلطان شفقت شده بود بر سر سبزوار آمده آنولایت را از تصرف گماشتگان محمد خان مذکور بیرون آورده متصرف گردید ابو مسلم خان چاوشلو حاکم اسفراین نیز با ایشان اتفاق نموده است خان که حاکم مشهد مقدس و از جانب حضرت اعلی شاهی ظل اللهی امیر الامراء بود کس فرستاده ایشانرا از خودسری و خودرائی منع کرد ایشان ممنوع نگشته در مقام آن شدند که بر سر مشهد مقدس معلی آمده او را از مشهد بیرون کنند و بدین اراده جمعیت نموده بودند که آمدن عبدالمؤمن خان بخراسان روی نمود و امت خان محصور گردید باقی احوال ایشان در قضایاء سال آینده مرقوم میگردد بعضی از امراء معزول خراسان که بمؤاخذه و مصادره گرفتار بودند از جمله سلطان علی خلیفه شاملو و سلیمان خلیفه ترکمان و جمعی دیگر از مفسدان بجانب رستم میرزا ولد سلطان حسین میرزا که حاکم بست و زمین داور بود و در قندهار با مظفر حسین میرزا برادر بزرگتر خود محاربه نموده برو ظفر یافته بود میل نموده بعضی از ایشان خصوصا سلیمان خلیفه شاملو بطرف قندهار رفتند که او را فریفته بخراسان آورند و بسیاری از سپاهیان خراسان از هر طایفه بقصد ملازمت میرزای مزبور کمر بسته بطرف قندهار رفتند حقایق احوال او و مظفر حسین میرزای برادرش و قضایای قندهار و سیستان و مآل حال اولاد سلطان حسین میرزا از ابتداء [273 م] تا انتها در طی قضایای سالهای آینده داستانی علیحده تسوید یافته بشرح و بسط در محل خود سمت گزارش خواهد یافت انشاء اللّه تعالی.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 409
ذکر وقایع اودئیل ترکی که سال سیم جلوس همایونست مطابق سنه ثمان و تسعین و تسعمائة
اشاره
بهار شد که دگر راه بوستان گیریمز باده عنبی رنگ گلستان گیریم
گهی بیاد بتان سرو را نظاره کنیمگهی ز شوق لب جام ارغوان گیریم در این سال نوروز جهان آرا بفرخی و فرخندگی در سیم شهر جمادی الاولی نهصد و نود و هفت اتفاق افتاده خسرو سیارگان چون موکب شاه جهان در برج شرف نزول نمود
شعر
ز شوق گل بصد افغان کشید مرغ صفیرچو عهد شاه جهان تازه گشت عالم پیر موکب همایون شاهی ظل اللهی بمقر سلطنت ابد قرین رسیده بکامرانی بروساده دولت و اقبال متکی گشت و منصب رفیع القدر وزارت دیوان اعلی بمیرزا لطف اللّه شیرازی که وزارت نواب غفران مآب جهانبانی باو مرجوع بود و درین هنگام بوزارت سرکار علیه عالیه قیام مینمود تفویض یافته قامت قابلیتش را بتشریف گرانمایه این مرتبه عظمی آراسته گردانیده زمام مهام دیوانی را بکف کفایت او دادند و بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی ایام بهار را در دار السلطنه قزوین بعشرت و شادکامی گذرانیده بجهة رفع مکاره زمان و اقتضای ایام شباب که بهار زندگانی است در باغ و بوستان از سیر و صحبت گلرخان کام ستان بودند اما در لباس عشرت و نقاب غفلت صوری که بر چهره آگاهی افکنده بودند چون آگاه دلان خردپرور بانتظام مهام ممالک که بغایت مختل گشته بود پرداخته لحظه از تدابیر امور ملک داری غافل نبودند و چون شرط مصالحه رومیان و فرستادن شاهزاده و مناقشه نکردن محالی بود که بتصرف آل عثمان درآمده باشد و این معنی بر طبایع شاه و سپاه گران بود اما رأی اصابت انتما بمقتضی عقل دوربین عمل نموده رضا بآن دادند زیرا که از دو طرف دو پادشاه عالیجاه روی بممالک ایران آورده بودند و هنوز بیاتفاقی در میانه طوایف قزلباش واقع بود و از بیکتاش خان حاکم یزد آثار خلاف بظهور میرسد و طایفه ذوالقدران فارس بتحریک و اغوای بیکتاش خان در مقام سرکشی و خودسری بودند و بعضی از امراء ارشلو که در کوه گیلویه اقامت داشتند و تا غایت اطاعت سالبة بظهور رسانیده بودند و حسن خان افشار که در کوه گیلویه بخودسر حاکم گشته آن ولایت را متصرف بود بازگشتی بدرگاه جهان پناه نکرده بود و سرکشان اکناف و ولاة اطراف ممالک ایران که همیشه حلقه اطاعت در گوش داشتند از تاریخ فوت شاه جنت مکان تا حال که پانزده سال است هر یک در مقر حکومت خود لوای اقتدار
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 410
افراخته دم از استقلال و استبداد میزدند و با این حال مقاومت با آن دو دشمن قوی متعذر و چاره جز آن نبود که بیک طرف مدارائی کرده با روزگار سازگار گردند که هرگاه لطف پروردگار جهان یار و اختر بخت و اقبال مساعد و مددکار گردد حق در مرکز خود قرار خواهد یافت.
شعر
خرد شد باین نکتهاش رهنمونکه آواز ناید ز یک کف برون
ستیزه بکس نز توانائی استمدارا بدشمن ز دانائی است بالضروره حضرت اعلی شاهی ظل اللهی رضا بمصالحه داده متوجه سامان یراق شاهزاده گشته مهدیقلی خان چاوشلو ولد سمیون سلطان را که در آن وقت حاکم دارالارشاد اردبیل بود و بمزید عقل و دانش و وفور فهم و کیاست و کاردانی و مکنت و حشمت از سایر امراء امتیازی داشت برسالت تعیین فرموده میرزا را بآئین شایسته روانه نموده نامه صداقت آمیز دوستانه بحضرت خواندگار نوشته تحف و هدایای لایقه ارسال نمودند و ولی آقا چاشنی گیر باشی را که دو سال بود بدین مهم آمده توقف داشت منظور نظر عنایت گردانیده رخصت انصراف دادند و چون مشار الیه مینمود که از جانب خواندگار حکم نشده بود که جغال اغلی لشکر بولایت عراق کشد و او بخودسر آمده در نهاوند قلعه ساخت بخاطر انور خطور نمود که جمعی را بتسخیر آن قلعه مأمور فرموده تا رسیدن شاهزاده باستنبول آن قلعه [274 م] خراب گردد در حین انعقاد مصالحه قلعه نهاوند در تصرف رومیه نبوده باشد ایالت ولایت همدانرا بطهماسب قلی سلطان اراشلو عنایت فرموده او را بتسخیر قلعه نهاوند مأمور ساختند و امرای بیات را بمعاونت او مأمور فرمودند و ایشان حسب الامر اشرف متوجه آن خدمت گشتند و قلعه را محاصره کرده چند گاه در تسخیر آن اهتمام مینمودند.
چون در آن اثناء آوازه آمدن عبد المؤمن خان بخراسان شیوع یافته توجه موکب همایون بخراسان لازم گردید امرای مذکور کاری نساختند و جغال اغلی مرتبه دیگر بجانب نهاوند آمده مایحتاج قلعه را از بغداد آورده حارسان تازه زور گماشته رفت و بعد از انعقاد مصالحه چون خلاف شرایط صلح بود متوجه تسخیر آن قلعه که در وسط عراق واقع شده بود نشده همچنان در تصرف رومیان ماند و استرداد آنرا بدستور سایر محال بوقت دیگر حواله نمودند چنانچه عنقریب بیمن الطاف الهی و بنیروی دولت پادشاهی چنانچه در محل خود بنگارش تحریر خواهد یافت بحیز ظهور آمده از مصالحه و مسامحه مذکور که پسندیده عقلای دانشور بود جمعی از جهلای نادان را که از خرد بهره نداشتند خار تعصب و تقلید دامنگیر گشته سخنان دور از کار میگفتند و نواب کامیاب اشرف با وجود قهاری و آتش مزاجی و استیلای قوت غضبی ایام شباب بشیوه پیران صاحب خرد عمل نموده گوش بسخنان ناهنجار اهل روزگار نفرمودند و الحق از آنقدر مسامحه و مدارا فواید کلی بدین و دولت رسید زیرا که چون خاطر از طرف روم جمع گردید متوجه رفع اختلال احوال ممالک شدند بنیروی اقبال و حسن تدبیر و رأی صائب غبار فتن و فتور از ساحت ملک ایران محو گشته در اندک فرصتی مفسدان هر طایفه از طوائف سرکش و دشمنان خانگی را دفع فرموده سر سرکشان را بنوعی بچنبر اطاعت درآوردند که موجب حیرت ارباب بصائر و نظائر گردید و آن قلعه و بسیاری از قلاع و بقاع عظیمه که بتصرف اعادی درآمده استرداد فرمودند چندین قلاع و بلاد مفتوحه ضمیمه آنها گردید و انحاء ممالک بنوعی از خس و خاشاک
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 411
معاندان پاک گردید که اکنون ساحت ملک ایران غیرت افزای روضه رضوانست و عنقریب شرح هر یک در محل خود سمت تحریر خواهد یافت.
ذکر لشکر کشیدن عبدالمؤمن خان بخراسان و محاصره نمودن مشهد مقدس معلی و ظفر یافتن بر آن بلده شریفه بتقدیر پروردگار جهان
اشاره
سابقا ایراد یافت که عبدالله خان که در سال گذشته بمشهد مقدس معلی آمده بود بمحقر بیشکشی قناعت کرده از سر مشهد برخاست و ابراهیمخان استاجلو که در آن سال حاکم مشهد بود و اهالی آن ملک بنابر صلاح وقت با او مدارائی کرده بودند در این سال چون مسموع عبدالله خان گردید که حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بخراسان آمده بیآنکه متعرض بلده هرات گردد بازگشته بجانب عراق رفت هوس تسخیر خراسان که در ضمیر داشت ازدیاد پذیرفته عبدالمؤمن خان پسرش از بلخ متوجه آن صوب گردید دین محمد سلطان ولد جانی بیک سلطان خواهر زاده عبدالله خان که به یتیم سلطان اشتهار داشت و میر قلبابا کوکلتاش حاکم هرات با لشکرهای بلخ و اند خود و شبرغان و جیچکنو و میمنه و فاریاب و هزاره قبچاق بمعاونت او مأمور گشته پیش از آنکه محصولات بحصاد رسد عبدالمؤمن خان بخراسان درآمد و چون بسرعت و استعجال با اندک مردمی آمده بود اول بر سر نیشابور آمد محمود خان صوفی اغلی و غازیان استاجلو که در نیشابور بودند بیآنکه بر حقیقت حال و کیفیت و کمیت لشکر و سردار اوزبک آگاهی یابند بعزم رزم با قشون آراسته از شهر بیرون آمدند و با طلیعه لشکر درهم آویخته اندک محاربه فیما بین وقوع یافت و قزلباشیه آثار جلادت و شجاعت بظهور آورده چند نفر از بهادران نامدار معتبر اوزبکیه گرفتار گردیدند و مشخص شد که سرکرده آن جماعت عبدالمؤمن خانست غازیان استاجلو دست از محاربه کشیده خود را بقلعه رسانیده و دروب را مستحکم گردانیده بر بروج و باره بر- آمدند عبدالمؤمن [275] خان در ظاهر شهر نزول نموده جنود اوزبکیه گروه گروه جمع شدند محمود خان چون اسباب قلعهداری جمع نداشت بوسیله گرفتاران که اقوام معتبر در میانه لشکر داشتند محقر پیشکشی بیرون فرستاده عرض کرد که نیشابور تابع مشهد مقدس است هرگاه مشهد مقدس را بحیطه تسخیر درآورند ما این ولایت را بینزاع میسپاریم.
مجملا عبدالمؤمن خان بسعی جمعی از امراء که اقوام ایشان گرفتار شده بودند رضا بصلح داده کوچ کرد و محمود خان تمامی گرفتاران را بیرون فرستاده از آنجا عنان عزیمت بصوب مشهد مقدس معلی معطوف داشت چون بظاهر شهر رسید اندک مردمی با او بودند بنابر آن در اول حال بمحاصره نتوانست پرداخت در حوض تونی که نیم فرسخی شهر است نزول نمود تا آنکه میر قلبا باء حاکم هرات و یتیم سلطان و سایر امراء اوزبکیه که در خراسان بودند بر سر او جمع شده از آنجا بحوالی شهر آمده محاصره نموده شروع در لوازم قلعهگیری کردند و امت خان هر کس از سپاهیان آن حوالی را دست رسید بشهر آورده برج و باره و فصیل و دروازه شهر بند بیرون را بقدر مقدور استحکام داده بر هر برجی از جنود قزلباشیه و اهالی و اعیان مشهد مستحفظان گماشته بمدافعه و قلعهداری مشغول شدند و کس بپایه سریر اعلی فرستاده حقیقت حال و تنقیص آذوقه و عسرت و تنگی اهل مشهد عرض کردند نواب همایون اعلی بعد از اطلاع بر مضمون عریضه امت خان همت بر دفع اعدا و استخلاص محصوران مشهد
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 412
گماشته از مقر سلطنت در حرکت درآمده بجانب مقصد توجه فرمودند و چون الکاء ری مضرب سرادقات اقبال گشت چند روز در بلده طهران جهة اجتماع عساکر نصرت نشان توقف واقع شد چون
ناخوش شدن شاه عباس در بلده طهران
هنوز کوکب بخت ایرانیان از ظلمت و بال بیرون نیامده استقامت احوال پر اختلال ایشان را میعادی مقرر بود از اقتضای قضا و عفونت هوا بیماری در معسکر همایون شیوع یافت عرض مرض بذات مقدس حضرت اعلی شاهی ظل اللهی سرایت کرده بیماری صعب عارض ذات همایون گردید جمعی از امراء و عساکر را پیشتر فرستادند که مقدمة الجیش بوده تا چمن بسطام رفته در آنجا منتظر ورود موکب اقبال باشند که بعد از صحت مزاج بهاج روانه آنطرف شوند و اطبا بمعالجه و مداوات پرداختند و چون اراده ازلی باختلال احوال ساکنان آن بقعه شریف و شهادت صلحاء و اتقیای روضه منور و مشهد مقدس رضیه رضویه علی مشرفها الف الف سلام و تحیه و رفع درجات اخروی آن گروه سعادت نشان تعلق گرفته بود بیماری و سقم مزاج بامتداد کشیده بسیاری از عساکر منصوره بمضایق خاک و مضاجع هلاک شتافتند اوزبکیه از این خبر مبتهج و مسرور گشته از روی اطمینان قلب در تسخیر شهر و قلعه سعی مینمودند امت خان و محصوران از این اخبار ملالت افزا پریشان حال گشته تا مدت چهار ماه در غایت یأس و حرمان روزگار گذرانیده با اعداء مقاومت نموده بقدر مقدور در مدافعه میکوشیدند رفته رفته کار باضطرار انجامیده مهم محصوران از فقدان آذوقه بجان رسید و دست از محافظت بیرون شهر بازداشته حصار اندرون را نیز چند گاه محافظت نمود روز بروز بیرونیان از رسیدن مدد و کومک قوت گرفته محصوران ضعیفتر میشدند و بجهة امتداد بیماری و نقاهت ذات مبارک اشرف قطع امید از امداد و کومک کرده چون غریقان بحر تحیر در لجه اضطراب افتاده از مقاومت عاجز شدند و حرکت ماهی کرده بمقتضای الغریق یتشبث بکل حشیش اراده نمودند که بوسیله میر قلبابا با عبدالمؤمن خان دم از مصالحه زده شهر را بسپارند شاید بجان امان یافته بیرون روند خداویردی خان جلایر را بیرون فرستاده استدعای مصالحه کردند عجز ایشان بمعاندان ظاهر گردیده عبدالمؤمن خان راضی بآن نشد و خداویردیخان را با قبح وجهی در برابر قلعه سیاست نموده مقتول ساخت و در کمال خشم و غلظت متوجه تسخیر قلعه شده امرای اوزبکیه بیشتر از پیشتر ساعی گشتند روزی انتهاز فرصت نموده از همه طرف هجوم کرده یورش نمودند و قزلباشیه تاب مقاومت نیاورده قوت مدافعه نیافتند و اوزبکیه بر بروج صعود نموده [276] بشهر ریختند با غازیان استاجلو و سایر مردم بصحن آستانه مقدسه جمع شده حصار روضه مقدسه را پناه خود ساخته بمحاربه مشغول شدند جمیع سادات و علماء و خدام و مدرسان سرکار فیض آثار و صلحاء و اتقیاء که در مشهد مقدس بودند و آستانه مقدسه را ملتجا میدانستند بآنجا جمع شده
قتل و عام نمودن عبدالمؤمن خان اوزبک اهل مشهد مقدس را
بدعا اشتغال داشتند اما این همه سعی سپاهیان و دعای مظلومان دافع قضا نگشت و اوزبکیه اطراف و جوانب صحن را احاطه کرده طائران تیر و تفنگ از جانبین در پرواز آمدند عبدالمؤمن خان و دین محمد سلطان مشهور به یتیم سلطان با جمعی از بهادران نامی بشهر درآمده بصحن آستانه درآمدند غازیان قزلباشیه سینه سپر بلا ساخته دل از جان شیرین برگرفته مردانه میکوشیدند و یک یک از جام بلا شربت شهادت می نوشیدند و بتیغ خونریز مخالفان در صحن آستانه مقدسه کشتهها بر زبر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 413
یکدیگر افتاد امت خان با کل سپاهیان و مردمی که یراق بسته بجنگ مشغول بودند بقتل رسیده اوزبکیه بر متنسفی ابقاء نکردند و چون از ارباب جلادت پرداختند دست بخون صلحا و علماء و سادات یازیدند عبدالمؤمن خان شیوه ابن زیاد پیش گرفته شعله غضبش جز بخون سادات و علماء شیعه انطفاء نمیپذیرفت و از مضمون لا یرحم الله من لا یرحم الناس احتراز ننموده با کمال قساوت قلب در صفه میر علیشیر ایستاده جنود شقاوت ورود اوزبکیه را باندرون روضه متبرکه فرستاده یک یک از بیچارگان مظلوم را از دار السیاده و دارالحفاظ و مسجد جامع بیرون کشیده بدرجه شهادت میرسانیدند و مصاحف از دست حفاظ گرفته از همان شربت میچشانیدند از صحیح القولی استماع رفت که میر محمد حسین مشهور بمیر بالای سر که از سادات مشهد مقدس و در صلاح و تقوی و عبادت درجه عالی داشت و همیشه در بالای سر ضریح مبارک بنماز و طاعت و تلاوت قیام نموده کمتر از آن مقام شریف حرکت کردی در آن روز هولناک بدستور معتاد در بالای سر نشسته بتلاوت مشغول بود یکی از اوزبکان خدا بیخبر دست در کمر او زده بیرون میکشید میر بیچاره از هول جان و کشاکش اضطراب دست بر پنجره ضریح مبارک زده محکم گرفت اوزبک دیگر شمشیری انداخته قطع ید او نمود و دستش در محجر مانده او را بیرون کشیده پاره پاره کردند.
مجملا آنروز غم اندوز ثانی روز عاشورا و صحن مقدس نمونه دشت کربلا بود خون کشتگان صحن آستانه متبرکه بر مثال آب روان جریان یافته سفینه حیات آن مردم غریق بحر فنا گشت مولانا شانی که در ولایت عجم مرتبه سحبانی دارد مرثیه درینباب بنظم آورده این بیت مناسب مقام است:
شعر
هنوز اگر بفشارند خاک مشهد راسفینه از شط خون تا بکربلا بدود عورات این طبقه که سر پوشیدگان حریم عزت و پردهنشینان سرادق عفت بودند و بآستانه و مسجد جامع جمع شده ملتجی گشته بودند ازواج و پسران و برادران خود را غریق بحر خون دیده خود را در دام محنت و بلا یافته بدست اوزبکان بیحیا اسیر و مبتلا میشدند و همچنین در کوچهها و محلات دست بقتل و اسیر و یغما برآورده هر کس را از محل اختفاء بیرون میکشیدند بعد از قین و شکنجه و اخذ مال همان شربت شهادت میچشانیدند روضه مقدسه بباد غارت و تاراج رفت قنادیل مرصع و طلا و نقره و شمعدان که از حیز تعداد بیرون بود و مفروشات و ظروف و اوانی چینی و کتابخانه سرکار فیض آثار که در تمادی ایام از اقصی بلاد اسلام جمع شده بود از مصاحف بخطوط شریف حضرت ائمه معصومین و استادان ما تقدم مثل یاقوت مستصی و استادان سته و دیگر کتاب علمی و فارسی که از حیز احصا بیرون بود بدست اوزبکان بیتمیز نادان درآمده آن در گرانمایه را چون خزف ریزه بیبها بیکدیگر میفروختند.
مجملا تا سه روز آتش بیداد آن طایفه بدنهاد اشتعال داشت قلیلی از سپاهیان و سادات آستانه و مردم مشهد که در نهانخانه خزیده بودند شبها بیرون آمده سر بکوه و صحرا نهاده خود را بمأمنی میرسانیدند بعضی بعراق آمده بعضی دیگر که قطع تعلق از فرزندان نمیکردند [277] در مواضع و محال پراکنده شدند بعد از سه چهار روز که در هیچ یمین یسار نمانده بود برعایا ترحم نموده بر بقیة السیف مال امانی قرار یافته جنود اوزبک از قتل و غارت و اسر رعیت ممنوع شدند خلایق که در زوایای
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 414
اختفاء بودند یک یک و دو دو جمع شده بقدر جمعیتی روی داده با وجود غارت زدگی مال امانی حواله میشد و هر کس قدرت بر ادای آن نداشت اطفال و کودکان را در عوض میگرفتند بسیاری از نساء و صبیان را که اسیر شده بودند بماوراء النهر برده بذل رقیت گرفتار کردند عبدالمؤمن خان حاکم در مشهد تعیین نموده در وقت رفتن میل طلای بالای گنبد مبارک را که شاه جنت مکان ترتیب داده بودند تصرف نمود و بعد از تسخیر مشهد مقدس روی توجه بجانب سرخس آورده شهر و قلعه را در میان گرفته اوزبکیه بمحاصره و محاربه پرداختند میر ابن حسینخان حاکم سرخس با طایفه جغتای که ملازمان قدیم او بودند در مراسم قلعه داری کوشیده همه روزه بین الجانبین محاربه و مصادمه وقوع یافته چند مرتبه یورش و هجوم آورده کاری نساختند و درین محاربات فوجی کثیر از جنود اوزبکیه و بهادران معتبر مقتول و گرفتار گشته از اهل قلعه جلادت و مردانگی بظهور رسید آخر الامر عبدالمؤمن خان از تسخیر سرخس مأیوس گشته مهم آن ولایت بسال دیگر انداخته از پای قلعه کوچ کرده راه بلخ پیش گرفت و ابن حسینخان در آن سال در جا و مقام خود اقامت داشت اما اکثر محال خراسان خصوصا جام و خواف و با خزر و کوسویه و غوریان و فوشنچ از قزلباش خالی شده بتصرف اوزبکیه قرار گرفت محمود خان نیز بسعی ملازمانش که خانه کوچ در نیشابور داشتند شهر را خالی کرده ببسطام آمد آن ولایت نیز بآسانی بدست اوزبکیه درآمد گنجعلی خان چند گاه در خواف قلعه سلامه را نگاه داشته مردانگیها نمود اما بالاخره چون از کومک مأیوس شد از بیم آوازه مخالف آهنگ عراق ساز کرد بالجمله در بلده طهران که فی الجمله عارضه نواب کامیاب اعلی شاهی ظل اللهی روی بانحطاط آورده هنوز صحت کامل نیافته بود خبر ملالت اثر واقعه هایله مشهد مقدس معلی باردو رسیده موجب پریشانی ضمیر انور حضرت شاه جمجاه و افسردگی عموم سپاه گردید چون قضایای آسمانی را جز صبر چاره نیست دست بعروة الوثقی صبوری زده کافه خلایق بشکر سلامتی ذات شریف اشرف قیام نمودند و مکافات این اعمال و بیادبیها که در آن آستان متبرک از عبدالمؤمن خان و اوزبکیه صدور یافت عنقریب بروزگار او و آن طایفه لاحق گردید.
بالجمله چون ضعف و نقاهت عنصر مقدس کمتر شد از طهران تا قصبه شریفه طیبه عبدالعظیم تشریف آورده چند روز در آن آستانه مقدسه بدعا و زیارت مشغولی مینمودند چون خبر مراجعت عبدالمؤمن خان بتحقیق پیوست رایات نصرت نشان بصوب مقر سلطنت در حرکت آمده بصحت و سلامت بدار السلطنه قزوین رسیدند.
ذکر محاربه بوداق خان و امراء با نور محمد خان و جنود اوزبک ناایمان و شکست یافتن بتقدیر کردگار جهان
کلک سخن پرداز که معرکه آرای مضمار نکته سرائی است اشهب سبک سیر سخن را بجانب احوال خراسان انعطاف داده رقم پرداز صحیفه ظهور شده بود که بوداق خان چکنی با ابومسلم خان چاوشلو و امام قلیخان قاجار و محمود خان صوفی اغلی استاجلو و غیر ذلک که با او متفق بودند شهزاده سلطان حسن را دست آویز کرده جمعیت نموده اراده داشتند که بمشهد مقدس معلی رفته امت خانرا از مشهد مقدس بیرون کرده بوداق خان لله و امیر الامراء بوده بضبط ولایت
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 415
خراسان کمر بندند در این اثناء عبدالمؤمن خان بر سر مشهد مقدس آمده امت خان محصور اوزبکیه گردید و کس نزد ایشان فرستاد که جمعیتی که نمودهاند بغایت در موقع است لیکن چون حالا اوزبکیه قدم باینولایت نهادهاند اول بدفع دشمن بیگانه پرداختن اولی است اگر قوت و قدرت داشته باشند و تا مشهد مقدس توانند آمد بدین حدود آیند که ما نیز بایشان ملحق گشته بدفع [278] مخالفان پردازیم و اگر قوت مقاومت نداشته باشند تا حدود رادکان حرکت نمایند و چند روزی معاندان را بخود مشغول گردانند که از عراق مددی رسد شاید این خطه شریف از شر اعداء مصون ماند ایشان اگر چه تاب مقاومت عبد المؤمن خان نداشتند اما بقصد توجه مشهد از موقف خود در حرکت آمدند در خلال این حال نور محمد خان بن ابوالمحمد خان بن دین محمد خان- بن الوش خان از نژاد شیبان بن جوجی بن چنگیز خان که والی مرو و نسا و اببورد و باغباد بود و میانه او و عبد المومن خان وحشت پدید آمده ازو خوفناک بود بتوهم آنکه مبادا عبدالمومن خان قصد ولایت او داشته باشد اوزبک ناایمان و جمعی از ترکمانان صاین خانی ساکن نسا و باغباد و آن حدود را تا موازی شش هفتهزار کس را جمع آورده بحوالی خبوشان و آن حدود آمد و چون آمدن او مسموع بوداق خان و امراء گردید بمظنه آنکه مبادا نور محمد خان بعبد المومن خان ملحق گردد و مقاومت با آن لشکر جرار دشوارتر شود رأی و تدبیر ایشان بدان قرار گرفت که بمقابله نور محمد خان شتافته قبل از آنکه آن دو لشکر با یکدیگر تلاقی کردند با او محاربه نموده سلک جمعیت او را از هم فرو ریزند چه هر گاه او را منهزم سازند اگر فی الواقع در مقام امداد عبد- المومن خان بوده باشد انهزام او هم سبب ضعف و فتور احوال عبدالمومن خان میگردد و هم آثار غلبه و اقتدار ایشان ظهور یافته باعث خوف و هراس عبدالمومن خان از لشکر قزلباش میشود و یحتمل که از آن لشکر حسابی گرفته دست از محاصره مشهد بازدارد بدین عزیمت جازم گشته کمر بمحاربه او بستند و با لشکر پرخاشجوی بمقابله او شتافتند نور محمد خان کس نزد بوداق خان و امراء فرستاده اعلام نمود که مرا با لشکر قزلباش کاری نیست بلکه غرض از این حرکت صیانت ملک موروثی و دفع شر عبدالمومن خان است ایشان این حکایت را حمل بر کید و مکر نموده و با کمال نخوت و غرور ازو حسابی نگرفتند و در مقابل او صف سپاه آراستند از اینجانب نیز اوزبکیه در مقابل آن فئه مغرور صف آرا گشته از جانبین دست بآلت کارزار بردند و بهادران اوزبک و دلیران قزلباش در هم آویخته چرخچیان قزلباش بیمحابا بجانب اعدا تاخته قراول چرخچی را از پیش برداشته بصف رسانیدند سپاه نور محمد خان شیه آغاز نهاده بسیاری از سپاه قزلباش بزخم تیر دلدوز مجروح شد جنود اوزبک بهیئت اجتماعی حمله آورده جلوریز بصف سپاه قزلباش که اکثر بخیال فتح و ظفر پراکنده شده بودند تاختند و لشکر قزلباش چون خلاف رضای ولینعمت پیش گرفته بودند تأیید نیافته با وجود قوت و قدرتی که داشتند منهزم گردیده راه فرار پیش گرفتند و نور محمد- خان بآن فئه یاغی ظفر یافته تا موازی ششصد هفتصد کس از جوانان کار آمدنی قزلباش در آن مرکز ضایع شده راه عدم پیمودند و نور محمد خان بعد از انهزام قزلباشیه دست از تعاقب بازداشته پیشتر نیامد و بوداق خان و امراء که اسبهای دونده توبچاق داشتند از معرکه بیرون آمده هر یک شکسته و پریشان حال بالکاء خود آمده باستحکام قلاع خود پرداختند و بوداق خان عریضه ضراعت- آمیز بخدمت بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی نوشته حسینعلی سلطان پسر خود را که ارشد اولادش بود بدرگاه معلی فرستاده اظهار ندامت و شرمندگی بسیار کرده استدعای عفو تقصیرات خود
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 416
نمود نور محمد خان مژده فتح بعبد المومن خان فرستاده منت خدمتکاری برو نهاده بمقر دولت خود بازگشت و عبدالمومن خان اگرچه در آن سال متعرض الکای او نشد اما بعد از تسخیر مشهد و نیشابور طمع بولایت او کرده در اندک زمانی مرو را عبدالله خان و نسا و ایبورد و سایر محال را عبدالمومن خان از تصرف او بیرون آورده او را از ملک موروث بیرون کردند شرح آن احوال در ضمن قضایای بعد از این از مساعدت بخت مأمول است انشاء الله وحده العزیز.
وقایع متنوعه که درین سال بر حسب تقدیر خالق عباد روی داد
در این سال محمد خان زیاد اغلی قاجار و امرای قراباغ که در سال گذشته از صولت [279] سپاه روم از ولایت مزبور جلا نموده با ایل و اویماقات به ارسبار آمده بودند بخیال تسخیر قلعه گنجه با حشمی انبوه از غازیان قاجار و ایل و اویماقات و تراکمات قراباغ از ارسبار بقراباغ آمدند و بپای قلعه گنجه رسیده بمحاصره پرداختند و مورجلها بهر طایفه قسمت نموده سیبها ترتیب داده در لوازم قلعهگیری اهتمام نمودن گرفتند و مقصد ایشان آن بود که چون گفتگوی صلح با رومیان قبل از تسخیر گنجه و قراباغ بشرایطی که مذکور شد تمهید یافته بود و ایشان بعد از آن لشکر بقراباغ کشیدند تا رسیدن شاهزاده و ایلچیان قزلباش بروم ایشان قلعه گنجه را از دست رومیان گرفته ویران سازند و در حین استحکام شرایط صلح قراباغ در تصرف قزلباش بوده باشد اما از آن طرف حارسان قلعه مذکور برید سریع السیری بجانب جعفر پاشا که حاکم تبریز بود فرستاده از حقایق حال خبر دادند و او ایلچی بخدمت اشرف فرستاده عرض کرد که چون هنوز قواعد صلح استحکامی نیافته لایق نیست که در بدایت حال آثار خلاف از جانب ملازمان بظهور رسد و بممالکی که الیوم در تصرف منسوبان آل عثمان است تعرضی رود حضرت اعلی شاهی ظل اللهی چون صلح مذکور را در آنوقت موجب استحکام بنیان قصر دولت میدانستند بملاحظه آنکه مبادا در وقتیکه شهزاده بپایه سریر سلطان روم رسد این حرکت ناهنجار قزلباش موجب تزلزل امر مصالحه گردد حکم همایون باسم محمد خان و امرای قاجار فرستادند که ترک محاصره نموده دست از ولایت قراباغ باز دارند.
چون آن ولایت دلگشا از لطافت هوا و کثرت سبزه و ریاحین و انتفاع صحرانشینان و خصوصیات ییلاق و قشلاق شهره آفاق است و طایفه قاجار و ایل و اویماقات ساکن قراباغ چندین سال بود که در آن ولایت نزهت بخش مسکن گرفته املاک و باغات کثیر النفع بهمرسانیده بودند و دل از آن سرزمین بآسانی برنمیداشتند و قطع تعلق از وطن قدیم خود نمیکردند بمنع مذکور ممنوع نگشتند و دست از محاصره قلعه باز نداشتند تا آنکه این خبر بفرهاد پاشا که بانی و باعث امر مصالحه دستور در سرحد ارز الروم بود رسید و از جانب او نیز ایلچی آمده در آن باب گفتگو و مبالغه کردند بندگان حضرت اعلی شاهی معتمدی از ایل قاجار شاهویردی بیک نام چولاق مشهور را نزد محمد خان زیاد اغلی و ریش سفیدان آن طبقه فرستاده پیغام کردند که پدران شما روی ارادت و اخلاص بدین دودمان آورده از میامن تربیت و شفقت آباء و اجداد همیون ما بمراتب عالیه رسیدند و ملک قراباغ را بایشان داده بودیم چون الیوم مصلحت ما در آنست که درین وقت بر سر ملک
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 417
مناقشه ننمائیم ایشان اگر یکجهت این دولتند و رضای ما را منظور میدارند ترک منازعه و الحاح نموده بدین طرف آیند که در عوض قراباغ در سایر ممالک جا و مقام بدیشان عنایت میفرمائیم قراباغ جائی نمیرود اگر خدا خواسته باشد باز بآسانی بدست میآید و اگر مقدر الهی نبوده باشد با روزگار ستیزه نمیتوان کرد و امیدواریم که بیمن تأیید الهی عنقریب حق در مرکز خود قرار گیرد مشار الیه احتیاط ورزیده بملاحظه آنکه مبادا اینمعنی مرغوب طبع امراء نبوده باشد خود را از خوف بقلعه انداخته رومیان را از واقعه خبردار کرد و از قلعه منشور مذکور را نزد محمد خان و امراء فرستاده محمد خان چون صوفی دولتخواه بود بعد از اطلاع برین مضمون رضای خاطر اشرف جسته از پای قلعه برخاست امرا و لشکریان پراکنده گشته اکثر ایشان میر قزاقلر و شمس- الدینلو و قرامانلو روگردان شده دو نوک گشته بجا و مقام خود رفتند بعضی دیگر بجانب ارسبار آمده از ایل و اویماقات نیز هر کس بهره از اخلاص داشت رضاجوئی خاطر مبارک اشرف را بر ملک و مال ترجیح نهاده ترک آن ولایت کرده بممالک محروسه آمدند جمعی که اخلاص و اعتقاد درست نداشتند روی از این دولت تافته تن بمذلت و خواری و رعیتی رومیان دادند و آن ولایت محک تجربه ارباب اخلاص گشت.
شعر
خوش بود گر محک تجربه آید بمیانتا سیه روی شود هر که در او غش باشد [280] محمد خان از آشوب و فتنه اهل دو نوک بدینطرف نتوانست آمد از آب گر گذشته بتکلیف الکسندر خان نزد او رفت مشار الیه بیمروتی کرده او را گرفته برومیان سپرده باستنبول بردند در آنجا چند گاه محبوس بود بعد از قرار صلح که گرفتاران جانبین را اطلاق نمودند مشار الیه را نیز سلطان مراد آزاد کرد و از آنجا ببغداد آمده بشوشتر نزد مهدیقلی خان شاملو رفت و از آنجا بدرگاه معلی آمده در دارالارشاد اردبیل ساکن گردید نقل است که محمد خان همیشه در اردبیل میگفت که عنقریب باز گنجه بمعاونت روح مقدس سلطان الاولیاء بتصرف این دولت درآمده حکومت آن از جانب اشرف بمن متعلق خواهد شد چون مشار الیه را اخلاص قوی بود و بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی را رجاء واثق و نیت صادق بعد از بیست سال که آن ولایت در تصرف رومیه بود بمقتضی الامور مرهونة باوقانها اینمعنی از حیز قوت بفعل آمده بنیروی اقبال و مساعدت بخت فرخ فال در سال یونت ئیل اربع عشر و الف بنوعی که در طی قضایای آن سال سمت گزارش خواهد یافت بتصرف اولیاء دولت ابد قرین درآمده محمد خان که انواع تعب و تشویش کشیده جرعههای ناکامی از دست روزگار چشید در ازای اخلاص و یکرنگی دیگر باره بایالت آن ولایت سربلندی یافته از حضیض مذلت باوج عزت رسید از هر طایفه که اخلاص یکجهتی بظهور آمده بود دیگر باره در آن ولایت لوای عشرت افراختند و جمعی که در اخلاص ایشان خللی پدید آمده بود و در آنوقت آهنگ مخالفت ساز کرده بعراق نیامدند و ترک اوطان خود پیمودند قهرمان مهتر پادشاهی باجلای ایشان حکم فرموده همگی را جبرا قهرا از دیار خود بیرون کرده بمازندران فرستادند که هم موجب آبادانی آن ولایت و هم موافق از منافق متمیز بوده هر یک بجزای عمل رسند و این معنی کارنامه سلاطین نامدار و دستورالعمل خواقین روزگار گردد هر چند این مقدمات در محل خود سمت تقریر مییابد و ذکر آن در طی سوانح این سال مناسب نبود
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 418
اما کلک سخن پرداز در اثنای گزارش قصه بیاختیار از شائبه تکرار نیندیشیده بتحریر آن پرداخت دیگری از سوانح این سال فرار نمودن محمد شریفخان چاوشلو است مشار الیه ولد خلیل بیک بن حسین بیک قورچی تیر و کمان شاه جنت مکان علیین آشیان و دختر زاده معصوم بیک صفوی است در خدمت همایون معزز و محترم و بمنصب موروثی سرافراز بود در وقتی که رایات جلال متوجه سفر خراسان شد مرشد قلی خان او را برتبه ایالت و خانی و دارائی قزوین نوید داده آن منصب را بمحمد سلطان کوتوال عمزاده خود داد و او بمحض رضای مرشد قلی و هوا پرستی و جاه طلبی ترک خدمت حضرت اعلی نموده قطع تعلق از منصب موروثی کرده ایالت و خانی اختیار نمود و تا معاودت موکب همایون حاکم قزوین بود در اوایل این سال بیآنکه استشمام رایحه بیالتفاتی نموده باشد بمقتضای الخائن خائف چون بیرضای خاطر اشرف ترک خدمت نموده بود خوفناک گشته با چند نفر از محرمان و معتمدان خود از قزوین فرار نموده بگیلان رفت مرشد قلی سلطان برادر اسمعیل قلیخان شاملو نیز بجهة برادری مشار الیه و مخالفت ایام ابوطالب میرزا اندیشناک گشته فرار نموده بگیلان رفت چند کس دیگر که از حضرت اعلی شاهی ظل اللهی هراس داشتند این عمل کردند خان احمد والی گیلان این جماعت را در گیلان مأوی داده با ایشان مردمی بسیار کرد نواب اشرف بجهة آنکه سد این باب شود ایشان را از خان احمد طلب داشت مشار الیه از فرستادن ابا نموده التماس عفو و اغماض نمود بندگان حضرت اعلی چون وقت مقتضی بازخواست نبود تغافل پادشاهانه شعار خود ساخته در آن سال در مقام بازخواست آن نشدند و هم در این سال فرهاد آقای غلام حاکم اصفهان بجهة آنکه حقوق تربیت چندین ساله شاه جنت مکان و نواب جهانبانی سلطان حمزه میرزا را منظور نداشته بهوس حکومت اصفهان شیوه خدمتکاری مرشد قلیخان اختیار نموده بود مؤاخذ گردیده و داروغگی و کل معاملات اصفهان به یولی [281] بیک غلام نواب غفران پناه جهانبانی که در خدمت بندگان اشرف اعلی معزز بود شفقت شد.
گفتار در بیان حالات و محاربات که در فارس و کرمان و یزد میانه امرای قزلباش بوقوع پیوست
اشاره
قبل از این فارس مضمار قصه پردازی یعنی کلک بدایع نگار در معرکه سخن سرائی چنین تک و دو نموده بود که چند نفر از آقایان ذوالقدر فارس بمخاصمت یعقوبخان امیر الامرای آن ولایت بی- رخصت از اردو فرار نمودند و در حدود یزد بیکتاش خان افشار ایشانرا بدست آورده بعلیقلی بیک شاملو قورچی ترکش که داروغه یزد بود و حراست قلعه آنجا مینمود سپرد و بحسب ظاهر اینمعنی را دولتخواهی نام نهاد.
اما چون مرد محیل و بلند پرواز بود میخواست که بوسیله آقایان مزبور ذوالقدران فارس را بخود رام ساخته صاحب اختیار آن ولایت باشد و بتحریک و اغوای میر میران که پدر زنش و مرد فتنه اندوز شورش طلب بود در کل ولایت فارس و کرمان و یزد لوای اقتدار برافراخته فرمانروا باشد و زیاده حسابی از ارکان دولت قاهره پادشاهی نمیگرفت و چون هر دو مست باده غفلت و غرور بودند از وخامت عاقبت آن نمیاندیشیدند و بعد از آنکه یعقوب خان بتعاقب ایشان بیزد رسید از اطوار ایشان آثار بغی و خلاف تفرس نموده لب از گفتگوی طلب آقایان بسته همان لحظه خود را از یزد بیرون انداخته
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 419
راه شیراز پیش گرفت بیکتاش خان جمعی را از عقب او فرستاده اما بگردش نرسیدند و چون یعقوبخان بشیراز رسید در مقام دفع مفسدان طایفه ذوالقدر که بامداد بیکتاش خان مستظهر بودند درآمده خواست که در کسر شوکت بیکتاش خان سعی نموده شعله اقتدار او را بزلال تدبیر فرو نشاند که قوت امداد ذوالقدران نداشته باشد چون از جانب اشرف مرخص بود که در انتظام مهمات فارس آنچه صلاح داند بعمل آورد نوید ایالت کرمان از جانب همایون اعلی بعباس سلطان افشار عم بیکتاش خان داد و بطوایف افشار که در کرمان بودند اعلام نمود که بر سر عباس سلطان جمعیت نمایند که نواب اشرف بنا بر سوء اعمال و خودسریهای بیکتاش خان ایالت آن ولایت را بعباس سلطان شفقت فرمودهاند عباس- سلطان که همیشه در این آرزو بود این مقدمه را فوز عظیم دانسته طرح ایالت و دارائی انداخته دست تصرف باموال دیوانی دراز کرد و عموم سپاهیان آن ولایت نقد را بنسیههای بیفایده دادن زیان سترک اندیشیده بامید انعامات و مناصب مناسب بر سر او جمعیت نمودند و او بحکومت آن ولایت مشغول گردید چون این خبر بیزد رسید تزلزل در احوال بیکتاش خان پدید آمده بریش سفیدان افشار که در یزد با او بودند بیاعتماد گشت.
اما چون پدرش در اردو بود و از جانب او اشعاری نشده بود دانست که ساخته و پرداخته یعقوبخان است حقیقت خاطر نشان ریش سفیدان افشار کرده با جمعی که با او بودند و کما بیش پانصد کس میشدند از یزد متوجه کرمان شد و چون آمدن او مسموع عباس سلطان گردید حشری انبوه از متجنده افشار و سرداران کرمان و اعراب و احشام آن ولایت جمع آورده تا سه هزار پیاده و سوار آماده پیکار او گشت و بیکتاش خان چون از حقیقت او خبر یافت و کسی از جماعت افشار و مردم کرمان نیز نزد او نیامد و مع هذا با اندک مردمی که با او بودند بدمظنه شده بود اندیشناک گشته در رفتن متردد خاطر گشت بعضی از نیکخواهان بیکتاشخان که از اطوار آن سلسله دانا بودند خاطر نشان او کردند که امساک بر طبیعت عباس سلطان غالب است و زیاده داد و دهشی ندارد و جماعت افشار سالهاست غریق بحر احسان و نمک پرورده این سلسلهاند و بحسب ضرورت بر سر او جمع شدهاند و معلوم نیست که بجهة خاطر او بمحاربه خان رغبت نمایند و اگر اندک تأخیری در رفتن واقع شود بر جبن و بد دلی محمول گشته موجب دلیری اتباع عباس سلطان میگردد بیکتاشخان مرد شجاع دلیر صاحب همت بود بتدبیر عقلای صایب رأی عمل نموده مستعد رزم [282] و پیکار او گشته تا حوالی شهر و هیچ مکان توقف ننمود از آنطرف عباس سلطان با قشون آراسته از شهر بیرون آمده تفنگچی بسیار بر یمین و یسار بازداشته در ظاهر سواد شهر صف سپاه آراسته پشت بدیوار بست شهر و قلعه داد چون بیکتاش خان بمقابله او شتافته تقارب فئتین دست داد با اتباع و مردمان خود جلوریز بر سر او تاخته بیک حمله دلیرانه صف سپاه کرمان را متفرق ساخت و اتباع عباس سلطان چنانچه عقلا اندیشیده بودند در جنگ سستی کرده بمجرد صدمه پشت بمعرکه داده روی بوادی فرار آوردند عباس سلطان چون حال برین منوال مشاهده نمود چاره کار منحصر در فرار و تحصن و قلعهداری دانسته با پسران و مردم اعتمادی خود بقلعه رفتن متحصن گردید بیکتاش خان مظفر و منصور بشهر آمده در مقام اسباب قلعهگیری شد جناب آصف صفاتی حاتم بیک ولد ملک بهرام که از عقلای صلاح اندیش صایب رأی و در آنوقت وزیر بیکتاش خان بود رعایت حقوق نمک خوردگی آن سلسله نموده صلاح دولت ایشان در آن دانست که عم و برادر زاده بساط مخالفت درنوردیده ترک عناد یکدیگر بنمایند و از بیکتاش خان استجازه نموده
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 420
بقلعه رفت و عباس سلطان را بحسن تقریر و نصایح دلپذیر بمصالحه راغب ساخت و عباس سلطان رضا بصلح داد مشروط بر آنکه بیکتاش خان قسم یاد نماید که در حق او و پسران و مردمی که مرافقت و اختیار نمودهاند در مقام غدر نبوده باشد و بدی نیندیشد و الکاء و تیولی که قبل ازین داشت بدستور باو گذارد و بیکتاشخان شروط مذکور را بایمان مغلظ مؤکد گردانید و عباس سلطان و ولدان و سایر متحصنان تکیه بر عهد نااستوار او کرده بعد از عهد و میثاق از قلعه بیرون آمدند اما
کشتن بیکتاش خان عموی خود عباس سلطان و پسرهای او را
بیکتاشخان بعهد و پیمان وفا نکرده در همان چند روز عم و عمزادهها را گرفته مقید و محبوس ساخت و بآن اکتفا ننموده قطع صله رحم جایز داشت و عم خود را که بمنزله پدر بود با عمزادهها بیاطلاع وزیر و منسوبان آن سلسله از میان برداشت و اینمعنی برو مبارک نیامده در همان زودی زمانه غدار خاک ادبار بر فرق او بیخت و از کاس ناکامی شربت هلاک در کام او ریخت.
القصه بیکتاش خان خاطر از مهمات کرمان جمع نموده دیگر باره بیزد مراجعت نمود اما یعقوبخان در فارس لوای شوکت و اقتدار افراخته شروع در گرفت و گیر ذوالقدران مفسد نموده با هر کس مظنه خلاف داشت گرفته بقتل رسانید و خانههای آقایان را که در یزد بودند بضامن داده املاک و اسباب ایشانرا متصرف شد شاهویردی خلیفه ولد ولی خلیفه شاملو برادر بزرگتر اسمعیل قلیخان در زمان وکالت مرشد قلیخان حاکم ایج و نیرز فارس شده با دویست سیصد نفر شاملو ملازمان قدیمی ولی خلیفه در آنجا اقامت داشت یعقوبخان چون سوء مزاج اشرف را نسبت بآن سلسله میدانست او را از حکومت آن ولایت عزل نمود مشار الیه از اطاعت او سرباز زد یعقوبخال برای خود یا باشاره همیون علی ای التقدیرین ببهانه شکار از شیراز بیرون آمده علی الغفله بر سر او ایلغار نمود مشار الیه تاب مقاومت نیاورده گرفتار گردیده یعقوبخان بقتل او و چند نفر از اولاد و اقربا مبادرت نموده دقیقه از دقایق نهب و غارت فرو نگذاشت و بقیة السیف را از آن ولایت بیرون کرده حسین بیک پسر بزرگ شاهویردی خلیفه با سایر مردمی که از آن مهلکه نجات یافته بودند در کمال بیسامانی و غارت زدگی بیزد آمدند بیکتاش خان مقدم ایشانرا گرامی داشته همه را در کنف حمایت خود جای داد و رعایت نموده در کل مواد مخالفت یعقوبخان اختیار نموده اوقات بفکر و اندیشه تضییع او بسر میبرد تا آنکه آقایان ذوالقدر را نیز که در قلعه در دست علیقلی بیک قورچی ترکش شاملو بودند بلطایف الحیل ازو گرفته مطلق العنان گردانید و در مقام تربیت حمزه- بیک جامیللو درآمده او را بایالت شیراز نوید داد و از جانب ایشان عرضه داشتی بپایه سریر اعلی نوشته مبلغی خطیر برسم ترجمان قبول کرد که چون میانه یعقوبخان و طایفه ذوالقدر بفساد انجامیده ریش [283] سفیدان آن طبقه بهیچوجه با او التیام نمیگیرند و ایالت او را نمیپذیرند اگر عنایت شهریاری شامل حال آن طبقه گشته یعقوبخان را از حکومت فارس عزل نموده بدیگری از غلامان درگاه شفقت شود بصلاح دولت اقربست و میخواست که بدین وسیله مکنون خاطر او بظهور آمده زمام مهام آن ولایت در قبضه اقتدار او باشد هر چند نیکخواهان و صلاح اندیشان خصوصا جناب آصفی حاتم بیک وزیر او را ازین بوالفضولی منع نموده میگفتند که جناب خانی از طایفه افشار و حسب الفرمان پادشاهی حاکم کرماناند و مهمات یزد و طایفه ذوالقدر نسبتی بشما ندارد لایق حال و مآل آنست که از یزد متوجه کرمان شده بدارائی آن ولایت مشغول باشند و پیرامون اینگونه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 421
بوالفضولیها که مرضی خاطر پادشاه و ارکان دولت قاهره نیست نگردند و همواره ولیخان پدرش نیز که در اردو بود کسان فرستاده او را منع میکرد.
اما چون از اخلاص بهره نداشت بمنع احدی ممنوع نگشته از اطوار و آثار طغیان و عصیان بظهور میرسید تا آنکه بخیال تباه اراده نمود که اگر از دیوان اعلی مهمات بر وفق رضای او بعمل نیامد دست آویزی بجهة خود بهمرسانیده بر کل ولایت فارس و کرمان رقم اختصاص کشد بیکتاش خان شراب کمتر میخورد و بترکیب افیونوار معتاد بود اما چنان از باده نخوت و غرور سر مست بود که جز حرف استقلال و بلند پروازی بر زبان نمیآورد و گاهی در آغاز نشأ افیون میگفت که من از امیر محمد مظفر کمتر نیستم که از مرتبه شحنگی میپذیرد بپایه سلطنت و پادشاهی عروج نمود و اینگونه هذیانات ازو سر میزده و میر میران بیاخلاص تصدیق میکرده.
القصه آقایان شیراز ازو تعهد نمودند که بفارس رفته هر یک اویماق خود را جمع نموده مردم آن ولایت که از تسلط و استیلای یعقوبخان بجان آمده همگی از او خائف و هراسانند بجانب خود خوانده او را از آن ولایت اخراج نمایند بیکتاش خان بسخنان واهی دور از کار ایشان فریفته شده نام ایالت فارس بر حمزه بیک جامیللو نهاده او را با آقایان و یکصد و پنجاه نفر از غازیان افشار بجانب فارس فرستاده خود اراده نمود که قلعه یزد را از تصرف علیقلی بیک شاملو بیرون آورده مأمن خود سازد علیقلی بیک از اطاعت او سرباز زده قلعه را ضبط نموده بیکتاش خان در گرفتن قلعه اصرار نموده جمعی را بمحاصره امر کرد و همه روزه بین الجانبین نزاع و جدال بوقوع میانجامید تا آنکه حقیقت این حالات بمسامع جاه و جلال رسیده توجه موکب همایون بجهة دفع آن اختلال بدان طرف لازم شد و از دار السلطنه قزوین بصوب اصفهان در حرکت آمده چون خطه کاشان محل نزول موکب نصرت نشان گشت خبر کشته شدن بیکتاش خان باستقبال موکب همایون آمده خاطر از آن اندیشه فارغ گردید تبیین این مقال و تصریح این احوال آنست که چون آقایان ذوالقدر قدم بولایت فارس نهادند یعقوبخان بنیروی دولت روز افزون بنوعی آن ولایت را ضبط نموده طوایف ذوالقدر ازو خائف و هراسان بودند که حرف مخالفت او در صفحه خیال هیچکس نقش نمیبست حمزه بیک بجانب شولستان که در زمان حکام باو و طایفه جامیللو تعلق داشت رفت و باستظهار طایفه افشار دست بآن حوالی دراز کرده و نخست قلعه سفید را بدست آورده بامت آقا نام معتمدی سپرد که اگر ایشان را حادثه پیش آید که بمأمنی احتیاج داشته باشند خود را بآن قلعه کشیده از حوادث روزگار صیانت نماید بعد از استحکام قلعه در آن حدود روزی چند رحل اقامت انداختند اما از طایفه ذوالقدر کسی بر سر او جمع نشد و مهمات ایشان بر وجهی که مطلوبشان بود تمشیت نپذیرفت و یعقوب خان از آمدن ایشان اطلاع یافته با جمعی از دولتخواهان خود بر سر آن جماعت ایلغار نمود آقایان افشار علامات ادبار در ایشان مشاهده نموده اراده بازگشتن نمودند جمعی از ذوالقدران یعقوبخانی بایشان رسیده جنگ در پیوستند و اکثر آن مردم مقتول گشته قلیلی که نجات یافتند بیزد آمده یکتاش خان را از حقیقت حال آگاه کردند و اندک موجب خفت و بیاعتباری او [284] گشت.
القصه حمزه بیک و اسمعیل خلیفه ولد اسحق خلیفه و رفقا که از قضیه افشاران و آمدن یعقوبخان خبر یافتند چون جمعیتی که مکنون خاطر ایشان بود بر سر ایشان نشده بود و قوت مقاومت یعقوبخان نداشتند قرار تحصن و قلعهداری بخود داده چون بپای قلعه رسیدند امت آقای کوتوال که محل اعتماد حمزه بیک بود با زمانه یار گشته ابواب قلعه را مانند بخت و اقبال بر روی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 422
ایشان بسته راه نداد حمزه بیک و رفقا از تحصن قلعه مأیوس گشته چاره دیگر میجستند که یعقوبخان چون قضای مبرم و بلای ناگهان رسید دست و پائی نتوانستند زد حمزه بیک و رفقا بجانب کوه گیلویه رفتند یعقوبخان کس فرستاده ایشانرا طلب نمود حاکم کوه گیلویه حمایت نتوانست کرد
آمدن یعقوبخان بعزم تسخیر یزد
ناچار بدست داد جماعت جامیللو متفرق و پراکنده گشته حمزه بیک و رفقا که بدست مردم یعقوبخان درآمده بود همگی مقتول شدند و یعقوبخان هر یک از خصما و اضداد را بنوعی که توانستند بدست آورده مقتول ساخت و با هر کس مظنه داشت از میان برداشته در سفک دماء ایشان تأخیر جایز نمیدانست و خاطر از ممر ایشان جمع نموده در کل ممالک فارس والی نافذ الحکم و فرمانروا گشت و امت آقا قلعه را بتصرف یعقوبخان داد بعد از این قضایا یعقوبخان همت بر دفع بیکتاش خان گماشته تا قریب دوازده هزار کس از امراء و اعیان و متجنده فارس جمع آورده بجانب یزد در حرکت آمد.
یوسفخان ولد قلی بیک قورچی باشی که قبل از جلوس همایون حاکم ابرقو بود و در ایام جلوس اشرف منصب قورچی باشیگری یافته در ثانی الحال بمرافقت امرای عاصی در قلعه محبوس گشته بالتماس ولی خان پدر بیکتاش خان از حبس نجات یافت در ایامی که موکب همایون در خراسان بود بیزد آمده جمعی از ملازمان قدیمی او و پدرش که در ابرقو بودند بر سر او جمعیت نمودند و بامداد بیکتاش خان قلعه ابرقو را متصرف شده حاکم آن ولایت گشت اما بزرگی و عظمت و اقتدار بیکتاش خان مرضی خاطرش نبود باطنا صفائی با او نداشت و بیکتاش خان بجهة قرب قرابت و حقوق تربیت قلی بیک پدر او با او مدارا میکرد و چون یعقوبخان بنزدیک ابرقو رسید کس نزد او فرستاده اعلام نمود که چون از بیکتاش خان خلاف دولت بظهور میرسید همت بدفع او مقصور است طریق اخلاص آنست که تعصب اویماق را منظور نداشته بمعسکر اینجانب ملحق گردند انشاء اللّه تعالی.
چون باتفاق دفع شر او نموده شود حکومت کرمان بآن عزیز تعلق خواهد یافت یوسف خان نوید ایالت کرمان یافته با قشون و لشکر خود بیعقوبخان ملحق گشته اطاعت او اختیار نموده یعقوبخان بمرافقت او که بزرگ زاده افشار بود مستظهر گشته با حشری انبوه و لشکری کوه شکوه روانه یزد شد و در حینی که بیکتاش خان قلعه یزد را محاصره نموده میانه او و علیقلی بیک شاملو قورچی ترکش کوتوال قلعه نزاع و جدال بود بظاهر یزد رسید و بیکتاش خان چون از آمدن او خبر یافت بجهة آنکه اکثر قشون و لشکر او در آن وقت در کرمان بودند و بر سر او حاضر نبودند مضطرب گشته با ریش سفیدان افشار قرعه مشورت در میان انداخت نیکخواهان آن سلسله باو گفتند که تا خان در یزد توقف دارد مردم دور و نزدیک او را بعصیان و طغیان منسوب میسازند اولی اینست که ترک سکنی یزد کرده روانه کرمان گردد
مصراع
«بشهر خود رود و شهریار خود باشد»
و هر گاه خان در کرمان بوده باشد بدخواهان را مجال تشنیع نمیماند و یعقوبخان جرأت
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 423
آمدن کرمان نخواهد کرد و مع ذلک اگر یعقوبخان لشکر بکرمان کشد در آنجا بدفع او آسان میتوان پرداخت بیکتاش خان را غیرت دامنگیر گشته نخواست که پشت بخصم نماید و بین الجمهور تهمت زده گریز باشد و میر میران نیز چون بمعاونت او در آن ولایت لوای شوکت و اقتدار افراشته بود مانع رفتن او میشد.
مجملا بیکتاشخان بتحریک جهلا و مردم نادان با اندک مردمی که با او بودند بمحاربه یعقوبخان [285] کمر بسته از شهر بیرون آمده در برابر او صف سپاه آراست و از جانبین دست بآلت قتال برده چرخچیان لشکر شیراز حملات متواتر نمودند و دلیران لشکر افشار تاب صدمات ایشان آورده تزلزل بحال سپاه یزد راه نیافت بیکتاش خان چون قلت سپاه خود و کثرت اعدا را مشاهده
جنگ یعقوب خان با بیکتاش خان و مغلوب شدن بیکتاشخان
نمود دانست که اگر بقاعده و آداب جنگ کنند مقاومت بآن لشکر بیشمار نمیتوانند کرد بخاطر آورد که بطریقی که در محاربه عباس سلطان عمل نموده بود بفعل آورده با تمام سپاه خود بر صف لشکر شیراز زند قول را بدین عزیمت بمعتمدان سپرده با خاصه شجعان لشکر خود از قول جدا شده جلوریز بر سر ایشان تاخت و صف سپاه چرخچیان را ویران ساخته تزلزل در بنیان ثبات و قرار عسکر شیراز انداخت و یعقوبخان سراسیمه شده از یک صدمه دلیرانه که از غازیان افشار بظهور آمد آثار عجز و انکسار در ناصیه احوال لشکریان خود مشاهده نمود چنان مضطرب شده بود که از پای علم دور گشته کمال حزم و احتیاط را آماده شده بود محمد قلی خان ولد مرتضی قلیخان پرناک که از زمره امراء فارس بود او را از این حرکت مانع آمده بصبر و ثبات ترغیب مینمود.
اما بیکتاشخان در اثنای کر و فر چون بقول یعقوبخان رسید جمعی از غازیان افشار از کثرت و انبوهی آن گروه دست در عنان تکاور زده از آن جسارت و دلیری مانع آمدند و لحظه در برابر لشکر قول متوقف شدند ذوالقدران چون توقف ایشانرا مشاهده نمودند اندک اطمینانی یافته ثبات قدم ورزیدند جمعی از افشاران ملازمان یوسف خان در عین ستیز و آویز بیکتاشخان را در میان آن جماعت شناخته بیعقوبخان خبر دادند که بیکتاش خان در میان این فوج قلیل است که بجنگ پیش آمدهاند یعقوبخان که او را در قول تصور نموده کمال دغدغه از او داشت چون مطلع شد که از قول دور افتاده پیش آمده است لشکریان خود را ترغیب نمود که او را در میان گرفته راه بیرون شدن او را مسدود سازند لشکریان از اطراف و جوانب او درآمده در میان گرفتند بیکتاش خان چون حال بر آن منوال مشاهده نموده خود را غرقه دریای بلا دید از آن توقف ناهنجار پشیمان گشته انگشت ندامت بدندان تحسر گزید و اگر بمحاربه مشغول میشد احتمال گرفتاری داشت بالضروره عنان از معرکه پیچیده خواست که بقول ملحق گردد فرصت نیافت و چون مبارزان صف شکن صفوف مخالفان را که پیش و پس او را فرو گرفته بودند از بیم شکافته راه شهر پیش گرفت مردم نیز از هزیمت او آگاه گشته راه فرار پیمودند و چون بشهر داخل شد دروازههای شهر را بمردم اعتمادی سپرده نزد میرمیران رفت که در رفتن کرمان و توقف نمودن یزد و قلعهداری کردن باو مشورت نماید.
جمعی از نیکخواهان او که بشهر آمدند او را ازین آمدن نکوهش نموده گفتند که از
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 424
همانجا راه کرمان پیش میبایست گرفت و الحق مقتضی عقل این بود و حالا نیز مجال توقف نیست و تا صبح ده فرسخ میتوان رفت همین لحظه روانه میباید شد بیکتاش خان را غیرت دامنگیر گشته صبیه میر میران را که حرم محترم او بود نمیتوانست در یزد گذاشته خود بیرون رود و همراه بردن دشوار بود و مفاسد داشت چه محتمل بود که یعقوبخان جمعی کثیر بسر راه کرمان فرستاده باشد و بمردم خود نیز بدمظنه شده اعتماد نمیکرد.
اما یعقوبخان و لشکر ذوالقدر بعد از مشاهده آثار مغلوبیت غالب آمده بظفر و نصرت اختصاص یافتند و چون روز بیگاه شده بود تعاقب هزیمتیان نکردند و داخل سواد شهر نتوانستند شد در همانجا فرود آمدند و در همانشب مشخص شد که بیکتاش خان بشهر رفته خواست که او را بلطایف الحیل بدست آورد و اندیشه آن داشت که مبادا در همین شب روانه کرمان گردد همان لحظه دو سه کس از ریش سفیدان خود را برسم رسالت نزد میرمیران بشهر فرستاد خلاصه پیغام آنکه بیکتاشخان مخالف دولت و دوستاق شاه عالم پناه است او را بشما سپردهایم اگر بطرفی رود آن جناب در خدمت اشرف مؤاخذ خواهد بود و در ضمن پیغام اندک تهدیدی کرده بود [286] میر میران که سید عالیشأن بزرگ منش با احترام بود و در هیچ زمان احدی از امراء و اعیان بسوء ادب بسوی او نگاه نکرده بود و میدانست که یعقوبخان جوان جاهل متهتک و مغرور است و یحتمل که با او نیز در مقام خفت درآمد از تهدید او اندیشه نموده در حضور بیکتاش خان بفرستادهها گفت که اینک نزد من آمده جائی نمیرود انشاء اللّه تعالی آنچه خیر و صلاح بوده باشد بعمل خواهد آمد و بملاحظه آنکه مبادا بیکتاش خان بطرفی بیرون رود و او مؤاخذه باشد جمعی را تعیین نمود که ازو غافل نباشند و اگر بیرون رود مانع آیند و بدین اکتفا نکرده کس بدروازه که بمحافظت مردم او مقرر بود فرستاده و جمعی از مردم یعقوبخان را بشهر آورده بدرخانه بازداشت بیکتاش خان که شیوه بیوفائی میر میران ملاحظه نمود از مرافقت و معاضدت او مأیوس گشته دانست که استحکام برج و باره و قلعه داری ممکن نیست و فائده نمیبخشد و مع ذلک بمردم خود نیز بدمظنه شده بود و اعتماد نمیکرد در شبکه اضطراب افتاده ندانست که چکند نه رأی بودن داشت و نه پای رفتن مردم میر میران پیش و پس او را گرفته در بیرون و اندرون ازو غافل نبودند چون پیمانه حیاتش پر شده بود اجل دامن او را گرفته نگذاشت که بهیچ طرف حرکت نماید در آن شب دیجور که مردم او هر کس بخود درمانده بود او در کمال اضطراب بیرون میآمد و اندرون میرفت و هر دم خیالی و هر زمان اندیشه دیگر مینمود و در این آمد و رفت مشاهده نمود که چند نفر از مردم بیگانه یراق بسته در خانه را گرفتهاند دانست که مردم یعقوب خانند و باشاره میر میران آمدهاند دست بشمشیر یازیده بجانب ایشان حرکت نمود در این اثنا تفنگی بدست او خورده دستش از کار بازماند مشخص نشد که کسی دانسته تفنگ بر او انداخت یا یکی از پیشخدمتان او که تفنگ در دست داشت از شراره قضا آتش گرفته خرمن حیات او را سوخت.
القصه آن جماعت او را زخمدار یافته خود را باو رسانیده گرفتند بیکتاش خان خود را گرفتار دوست و دشمن یافته از غیرت نخواست که او را دست بسته برابر یعقوب خان آورند آن جماعت را از
کشته شدن بیکتاش خان
طایفه افشار خوفناک گردانیده بقتل خود راهنمائی کرد و ایشان فی الفور بقتل او پرداخته خاطر از مهم او فارغ ساختند و نصف شب بود که این واقعه روی نموده مژده قتل او بیعقوبخان رسید و او را مسرت بیاندازه روی نمود کلاه گوشه عظمت و اقتدارش بآسمان رسید و سر بیکتاش خان را بدرگاه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 425
والا فرستاده حقایق حال عرضه داشت نمود و ملازمان و اتباع بیکتاش خان بحفظ حال خود پرداخته در جاهای محکم مخفی گشتند هنوز طلیعه صبح صادق نمایان نشده بود که لشکر ذوالقدر بشهر ریخته دست بغارت و تاراج خانههای افشاران دراز کردند و مردم بیسروپا که موافق از مخالف و دوست از دشمن نمیشناختند بهر جا دست مییافتند بجاروب نهب و غارت میروفتند.
مجملا در آن قضیه انواع تعب و تشویش باهل یزد رسید و دو سه روز این شورش و غوغا در کار بود و خانه بسیاری از اهالی یزد و اتباع میر میران نیز بتاراج رفت از اولاد عظام میر میران جناب شاه خلیل اللّه همیشه با پدر نقیض و با بیکتاش خان مخالف بوده میانه او و یعقوبخان مراسلات واقع میشد در آنوقت نزد یعقوب خان آمده معزز و محترم بود اما میر میران و سایر اولادش را یعقوبخان بموافقت بیکتاشخان و مخالفت و عصیان متهم داشته احترامی نکرد بلکه در مقام استخفاف درآمده جمعی را که بضبط خزاین اموال بیکتاشخان تعیین کرده بود محافظت خانه او نیز میکردند غایتش چون از بنات مکرمه این سلسله علیه یکدو نفر در منزل او بود و قزلباش ملاحظه نموده زیاده بیاندامی نکردند و دست- درازی بخانههای سلسله میر میران کمتر واقع شد اما خفت و خواری بسیار باو رسید یعقوب خان توقعات ازو کرده مبلغهای کلی برسم پیشکش و ترجمان بازیافت نمود راقم حروف حقیقت واقعه مذکور را از جناب [287] آصف صفات حاتم بیک که در میان این قضیه بود استماع نموده بنوعی که از او شنیده و مردم ثقه تصدیق نمودهاند از اطناب نیندیشیده خصوصیات آن قضیه را بیزیاده و نقصان در قلم آورد.
القصه یعقوب خان چند روز در دارالعباده یزد و باغات و بساتین جنت آئین آنجا بعیش و خرمی گذرانیده شاه خلیل اللّه ضیافتهای ملوکانه میکرد یعقوبخان را امساک بر طبیعت غالب بود چون خزاین و اسباب بیکتاش خان را که در عرض بیست سال جمع آمده بود در تصرف خود دید شیفته آنها گشته از طریق اخلاص و بندگی منحرف گشته رقم اختصاص بر آنها کشید و نفایس اموال را جهة خود جدا کرده قلیلی از آنها بپایه سریر اعلی فرستاد اگر خاطر اخلاص گزین میداشت بر ظهور این خدمتکاری افتخار نموده خزاین عالم را برضاجوئی خاطر مبارک ولینعمت که ادنی مرتبه سعادتمنشان مراتب اخلاص است برابر نمیکرد و خود را آلوده درم و دیناری از مال او نمیساخت چه هر گاه بدین شیوه سلوک مینمود همت بحر خاصیت خسروانه کل ما یعرف بیکتاش خانرا که در نظر اشرف ذره قدر نداشت مع شئ زاید باو انعام میفرمودند چون او بهره از این شیوه سعادت افزا نداشت بزخارف دنیوی فریفته شد و اسباب عظمت و بزرگی خود را بهمه جهة آماده یافته بنوعی مست باده غفلت و پندار شد که چشمش از قبایح اعمال که ازو بظهور میرسید پوشیده گشت و از نشأ نخوت و غرور بدمستی آغاز نهاده بخودسر بارتکاب بعضی امور جرأت نمود از جمله یوسفخانرا برأی و صلاح خود بحکومت کرمان فرستاده شرط و پیمان ازو گرفت که از صوابدید او تجاوز نکرده در کل مواد تابع او باشد و ابرقوه را بندرخان برادر زاده خود داده خود از سعادت خدمت اشرف دوری گزید بخیال استقلال بدار الملک شیراز توجه نموده از جهالت و خودرائی سلاطین پیش گرفت و صبیه میر میران را که زوجه بیکتاشخان بود بعقد و ازدواج خود وعده داده بعنف و تعدی بشیراز برده بحباله خود درآورد و تغییر و تبدیل در الکای امراء نموده کل مملکت فارس را ملک طلق خود پنداشتند املاک جمعی از ذوالقدران را که مقتول ساخته بود جهة خود صونک نموده بحیطه ضبط درآورد و دماغش بغایت مخبط و پریشان گشته جاه و جلالش بسرحدی رسید که جهة والی لار خلعت فرستاد چون عالمیان شفقت شاهی را درباره یعقوب خان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 426
بدرجه کمال مشاهده مینمودند بزرگی او را پذیرفته از فرمان او تجاوز نمیکردند والی لار بطریق چاکران استقبال نموده خلعت او را پوشید.
مجملا یعقوب خان چند گاه در شیراز کامیاب دولت بوده بعیش و خرمی روزگار میگذرانید تا آنکه چشم زخم روزگار باو رسید و اعمال شنیعه و سوء ادب او را بکفران نعمت کشانیده و بشئآمت آن گرفتار گردید خاتمت احوال او در قضایای سال آینده بتوفیق اللّه رقمزده کلک بیان خواهد گشت.
ذکر توجه موکب همایون شاهی ظل اللهی بجانب خطه بهشت نشان صفاهان و بیان حالات و فتوحات که در آن سفر خیر اثر روی داد
اشاره
قبل از این دیباچه سخن سرائی بدستیاری کلک قصه پرداز بدینگونه آرایش یافت که چون اخبار اختلال احوال ولایت یزد و کرمان و عصیان و طغیان بیکتاش خان بمسامع جلال رسید و توجه موکب همایون باینطرف لازم گردید عزیمت آنطرف جزم فرموده بهمراهی قاید اقبال از مقر سلطنت در حرکت آمده متوجه دار السلطنه اصفهان گشتند در این سفر خیر اثر نواب سکندر شأن را تکلیف مرافقت فرمودند و آن حضرت رضاجوی گشته باتفاق یکدیگر:
مصراع
«قران کرده با هم مه و آفتاب»
روی توجه بآنطرف آوردند، یولی بیک غلام خاصه شریفه که حاکم اصفهان بود آن ولایت را پرآشوب دیده او نیز قلعه طبرک را تعمیر نموده بروج و باره را استحکام داده آذوقه و یراق و مایحتاج قلعه [288] داری مرتب داشت و از غایت سفاهت و بیعقلی و غلوی خوشامدگویان خود را مالک صفاهان جنت- نشان پنداشته حرف استقلال بر صفحه خاطر مینگاشت و قشون و لشکر آراسته بجهة خود مرتب داشته لوای اقتدار برافراشته بود و چون رایات نصرت آیات در خطه کاشان نزول نمود در آنجا خبر محاربه یعقوب خان و کشته شدن بیکتاش خان چنانچه بتحریر پیوست رسیده موجب ابتهاج ضمیر دولتخواهان گشت و یعقوب خان بخلاع فاخره و جلدو و استحسان سرافرازی یافت و کس باصفهان فرستاد بیولی بیک پیغام کردند که مهمان پذیر باشد که اینک بمهمانی او میآئیم و بارسال استمالت نامهها و خلع پی در پی خاطر او را اطمینان بخشیده روانه آن صوب شدند یولی بیک چون از کشته شدن بیکتاش خان و توجه موکب نصرت نشان خبر یافت چاره بجز اطاعت و انقیاد ندیده قلعه را بمعتمدان سپرده خود جریده و سبای باستقبال موکب همایون آمد و در مابین کاشان و اصفهان آمده شرف بساط بوس دریافته مورد شفقتهای بیاندازه گشت و همانروز رخصت یافته جهت سرانجام ضروریات سرکار خاصه شریفه و یراق مهمانی باصفهان بازگشت و رایات نصرت آیات در ساعت سعد باصفهان رسیده اهالی آن ملک بلوازم استقبال پرداختند و از دولت آباد که سه فرسخی شهر است تا دولتخانه مبارکه نقش جهان پای انداز انداخته در چند مکان طبقهای زرنثار موکب همایون مینمودند و بندگان حضرت اعلی در کمال مسرت و شادمانی داخل
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 427
شهر شده در دولتخانه نزول اجلال فرمودند و آن مکان مبارک از غرور در مقدم همایون رشک جنان گردیده ابواب عیش و شادمانی بر چهره آمال و امانی منتسبان دولت قاهره مفتوح گشت و یولی بیک بمراسم خدمات قیام مینمود اما قلعه طبرک را استحکام داده بمعتمدان خود سپرده بود واحدی را بقلعه راه نمیداده این معنی ازو که داغ بندگی این دولت بر جبین داشت پسندیده نمینمود علی ای حال حضرت اعلی از این مقوله حرفی باو اظهار نمیکردند و هر روز لطفی مجدد درباره او بمظنه ظهور میرسید تا آنکه حسب الاشاره همایون در منزل خود بترتیب جشن و سرور پرداخته مایحتاج آنمجلس عالی بر وجه لایق سرانجام نمود و بندگان حضرت اعلی با مخصوصان و مقربان تشریف قدوم ارزانی فرموده منزل او را بنور حضور منور ساختند و جشن خسروانه و صحبت ملوکانه انعقاد یافته مقربان بساط اقدس و مجلسیان
گریختن یولی بیک بقلعه طبرک
بزم مقدس جرعههای شادمانی از دست ساقیان زهره جبین در کام آرزو میریختند یولی بیک بمقتضای الخائن خائف با وجود الطاف گوناگون شاهی خالی از توهم نبود در آن مجلس واهمه عظیم باو راه یافته در همان دو سه روز با جمعی معتمدان خود بقلعه گریخت و توپ و تفنگ بروج و باره برآورده شروع در قلعهداری کرده و این حرکت ناهنجار که از کمال بیخردی تواند بود موجب استعجاب همگنان گردید بندگان حضرت اعلی از روی تلطف و بندهپروری جمعی از اعزه خصوصا سید بیک کمونه را که از اعاطم امراء زمان شاه- جنت مکانست نزد او بقلعه فرستادند که از سبب توهم او پرسیده بنصایح ارجمند او را از وادی مخالفت گذرانیده بشاهراه اخلاص دلالت نمایند و از وخامت عاقبت عصیان و کفران نعمت تحذیر و تخویف کنند یولی بیک پنبه غفلت و نادانی در گوش نهاده آن نصایح دلپذیر را بسمع رضا نشنوده فرستادهها را در قلعه توقیف نموده بمعتمدان سپرده چون آوازه مخالفت مثل او غلامی نادان در شهر صفاهان که محل نزول شهریار جهان باشد مورد نقص دولت و منتج مفاسد عظیمه بود بساط محاربه او در نوردیدن و تغافل پادشاهانه شعار خود ساختن و خاطر او را بظهور شفقت و عفو و اغماض اطمینان بخشیدن بصلاح دولت اقرب مینمود فرهاد خان قرامانلو که بین الاقران بمزید قرب و منزلت [289] امتیاز داشت و با یولی بیک از زمان شاهزاده مغفور سلطان حمزه میرزا صداقت و دوستی میورزید از خدمت اشرف متقبل شد که بقلعه رفته او را نصیحت نموده بیرون آورد ملتمس او درجه قبول یافته با چند نفر از ملازمان و اهل خدمت بقلعه رفت یولی بیک روز اول با فرهاد خان اختلاط یارانه کرده تواضعات رسمی بجای آورد اما روز دیگر با فساد جمعی از مفسدان فتنه انگیز که با او بودند فرهاد خان را در قلعه نگاهداشت و شمشیر و آلت جارحه آنچه او و ملازمان او داشت از میانشان گشوده ملازمان او را بمردم جلد هشیار سپرد و چند روز در قلعه میان ایشان ملاقات نشد چون خبر گرفتاری فرهاد خان ببندگان حضرت اعلی رسید از این جسارت و بیادبی نایره حمیت شاهانه التهاب یافته حکم شد که قورچیان عظام ملازمان درگاه و اکابر و اعیان صفاهان قلعه را مرکزوار در میان گرفته بترتیب اسباب قلعه گیری پردازند فرمانبرداران اذعان فرمان پادشاهی نموده بر اطراف و جوانب قلعه محیط گشتند و چند روز بین الجانبین ابواب محاربه مفتوح بود یولی بیک بعد از خراب البصره از غایت بیفکری بفکر کار خود افتاده دانست که این شیوه نامرضیه کفران نعمت و موجب خذلان دنیا و آخرتست در قلعه با فرهاد خان ملاقات نموده گفت که اگر بندگان حضرت اعلی رقم عفو بر زلالت این غلام کشیده حکومت اصفهان بدستور بمن تفویض یابد ترک قلعه داری نموده بیرون میآیم فرهاد خان بنابر مصلحت وقت قبول ایجاب ملتمسات او
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 428
کرده بخدمت اشرف عرض نمود و بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بصوابدید فرهاد خان عمل نموده مدعیات یولی بیک را بانجاح مقرون گردانیده خلع فاخره فرستادند و خاطر او را بمواعید گوناگون پادشاهانه اطمینان بخشیدند و یولی بیک بتعهدات فرهاد خان اعتماد نموده از قلعه بیرون آمده شرف ملازمت اشرف دریافت بندگان حضرت اعلی بحسب ظاهر توجهات فرموده اعزاز و اکرام بسیار نمودند اما باطنا خاطر مبارک از این حرکت ناهنجار غبار آلود بود و چگونه نباشد با ولی نعمت عصیان ورزیدن و بدینگونه امور جسارت کردن و امید فلاح و نجات داشتن زهی سفاهت و بیعقلی.
شعر
با ولینعمت ار برون آئیگر سپهری که سرنگون آئی عاقبت این معنی مصداق حال او آمد بالجمله چند روزی یولی بیک که هوای حکومت اصفهان در سر داشت رفع غبار خاطر اشرف را در سپردن قلعه تصور نموده قلعه را سپرد بعد از آنکه قلعه بتصرف درآمد اهالی اصفهان که در ایام قلعه داری دولتخواهی حضرت اعلی با او بیاندامیها کردند حکومت او را کاره بوده بگفتگو درآمدند یولی بیک بناکام قطع نظر از حکومت اصفهان کرده بحیات راضی گشت و بفرهاد خان متوسل بوده کار خود را باو حواله نمود فرهاد خان با او سلوک آدمیانه کرده بین الجانبین الفت تمام بود اما عاقبت کفران نعمت شامل حالش گشته عنقریب رشته حیاتش بتیغ قهر روزگار منقطع گردید.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 429
وقایع سال میمنت مآل بارس ئیل ترکی مطابق سنه تسع و تسعین و تسعمائه هجری که سال چهارم جلوس همایون اعلی شاهی ظل اللهی است
اشاره
چون شدت زمستان و سرما روی بانحطاط آورده خسرو بهار گلزار جهانرا بقدوم مسرت لزوم زیب و زینت داده نسیم بهاری طراوت افزای عالم گردید.
بیت
باز فراش عهد فروردینبست ایوان عیش را آئین
در فضای جهان بفیروزیگسترانید فرش نوروزی یعنی در شب دوشنبه چهاردهم شهر جمادی الاولی مطابق سنه 999 خسرو ثوابت و سیار از خلوتسرای حوت بیرون خرامیده بتختگاه حمل برآمد.
گشت چون خسرو سحرگاهی[290] مسند آرای کشور شاهی بندگان حضرت شاهی ظل اللهی در دار السلطنه اصفهان کامیاب عیش و عشرت بوده روزگار خجسته آثار بخرمی و شادمانی میگذرانیدند.
از سوانح اینسال فرستادن یادگار سلطان روملوست برسم رسالت بجانب همدوستان بر عالمیان این معنی کالشمس الشارق من السماء ظاهر و هویدا است که از آغاز طلوع نیر عالم افروز این دولت روز افزون محمد بابر پادشاه ابن عمر شیخ میرزا ابن سلطان ابو سعید گورگان که از صولت سپاه اوزبک و استیلای محمد خان شیبانی در ماوراء النهر و اخسی و اندجان بلاد فرغانه که مرکز دولتش بود مجال اقامت نیافته بعد از محاربات قوی در حدود کابل و حصار شادمان بیسر و سامان میگشت و چنانچه در صحیفه اول طی وقایع احوال حضرت خاقان سلیمان شأن اشارتی رفته با ملازمان درگاه شاهی از روی اخلاص پیش آمده سلطان اویس میرزا ابن سلطان محمود میرزای عمزاده خود را که حاکم بدخشان بود و بمیرزا خان اشتهار داشت بخدمت اشرف فرستاده در استرداد ملک موروث از آن حضرت استمداد نمود خاقان سلیمان شأن گروهی از لشکر قزلباش را بمعاونت او نامزد فرمود بابر پادشاه باستظهار آن سپاه ماوراء النهر را بحیطه تسخیر کشیده در خطه سمرقند پای بر مسند جهانبانی نهاد و چند سال که میانه او و خانان اوزبک در ماوراء النهر و ترکستان و حصار شادمان محاربات روی میداد همیشه بحمایت خاقان سلیمان شأن مستظهر و بین الجانبین
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 430
وفاق و دوستی مرعی و مسلوک بود تا مرتبه آخر که سپاه اوزبک هجوم آورده و در حدود بخارا با عبداللّه خان و سلطانان اوزبک مصاف داده شکست یافت دیگر باره کسان خود را بدرگاه عالم پناه فرستاده استمداد نمود در این مرتبه خاقان سلیمان شأن میر نجم ثانی اصفهانی را که رکن- السلطنه بود باتفاق امراء خراسان بکومک فرستادند و بحسب اتفاق در پای قلعه غجدوان با خوانین اوزبک محاربه واقع شده کاری از پیش نرفت.
بالاخره از کابل روی همت بتسخیر ممالک هندوستان آورده کامیاب دولت و فرمانفرما گشت و بعد از آنکه بابر پادشاه تخت سلطنت را وداع نموده ولد ارشدش محمد همایون پادشاه قایم مقام پدر عالی گهر گردید و او را در وسعت آباد هندوستان فتوحات عظیمه روی داده چند سال بدولت و اقبال گذرانیدند از تقدیرات الهی و صولت سپاه افغان و دستبرد شیرخان احوال او اختلال پذیرفته چمن دولتش روی بپژمردگی نهاد و در ممالک هندوستان مجال اقامتش نماند ملک بشیر خان گذاشته شکسته و بیسروسامان روی بطرف تته و سند و قندهار آورده از آنجا نیز از عدم موافقت بخت و مخالفت برادران مجال توقف نیافته روی امید بدرگاه شاه جنت مکان علیین آشیان آورده و از شاه جنت مکان چنانچه در کتب تواریخ خصوصا تاریخ اکبری مسطور است در امداد و اعانت او دقیقه فرو گذاشت نشد و او را بآئین شایسته روانه فرمودند و بنیروی اقبال تدارک احوال او شد از جانب آن حضرت تا حین حیات طریقه محبت و داد مسلوک بود و بین الجانبین آمد شد مرعی بود بعد از ارتحال آن پادشاه نیکو اعتقاد که فرزند ارجمندش جلال الدین محمد اکبر پادشاه پای بر مسند سروری نهاده شاه جنت مکان سید بیک ولد وکیل السلطنه معصوم بیک صفوی را با تحف لایقه بتهنیت جلوس و پرسش واقعه والد بزرگوارش فرستاده همواره انواع مهربانی بظهور میآوردند و بعد از آنکه مشار الیه در سلطنت و فرماندهی هندوستان مطلق العنان گردید سد ابواب آشنائی کرده فیما بین مراسله و آمد شد انقطاع یافت چنانچه بعد از سنوح واقعه هایله حضرت شاه جنت مکان که انواع قضایا در ممالک ایران روی داد اصل لوازم الفت و آشنائی و پرسشهای دوستانه که در هنگام شدت از دوستان خوش نماست بعمل نیآمد و مدتها بین الجانبین [291] طریق آمد شد مسدود بود تا آنکه حضرت اعلی شاهی ظل اللهی در اینسال که اوان جلوس سعادت مأنوس همایون بر اورنک عالم آرائی بود با پادشاه عالیجاه مشار الیه بادی الفت و آشنائی گشته اراده احیای خصوصیت قدیم فرمودند و الحق سلسله محبت و دوستی را که در زمان آباء و اجداد انتظام و ارتباط پذیرفته چگونه طبع حقیقت سرشت بهدم آن بنیان رضا دهد و خاطر دوستی دوست از آن اغماض نماید بالجمله رأی جهان آرای بدان متعلق گشت که یکی از طبقه اعیان قزلباش را برسم رسالت بخدمت آن حضرت فرستند قرعه اختیار بنام یادگار سلطان روملو که مرد صوفی نهاد صافی اعتقاد چرب زبان بود افتاد.
از دار السلطنه اصفهان او را با تحف لایقه و نامه محبت آئین ارسال داشتند و در آن نامه نامی اشعار کلمه دوستانه از مغایرت و بیگانگی ایشان فرموده مجد و عهود و مواثیق قدیمه و محرک سلسله و داد گشته اظهار فرمودند که چون بر حسب اقتضای قضا عبداللّه خان و جنود اوزبکیه بر خراسان مستولی گشته همگی همت بدفع سپاه اوزبک و استخلاص ممالک موروث خراسان معروف است اگر از امداد ظاهری متعذر باشند همت و توجه باطنی دریغ ندارند که:
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 431
مصراع
«هر چه کند همت مردان کند»
شرح آمدن او بعد از هفت سال از هندوستان در محل خود سمت گزارش خواهد یافت دیگری از سوانح این سال آنکه میرزا لطف الله شیرازی که وزیر و اعتماد الدوله بود مورد الطاف شاهی گشته ایالت با وزارت جمع کرد و بخلعت از تاج و کمر مرصع و اسب بازین و لجام مرصع و چهارقب طلا دوز و علم و نقاره که مخصوص امراء نامدار است سرافراز گردیده پایه قدر و منزلتش بایوان کیوان رسید دیگر از وقایع آنست که میر میران و اولاد عظام از یزد بعزم پای بوس اشرف باصفهان آمدند میر میران بجهة سوء اعمال و موافقت بیکتاش خان منظور نظر عاطفت نگشت و زیاده احترامی نیافت.
اما شاه خلیل اللّه ولد او که با یعقوب خان متفق و شاهی سیون بود مورد شفقتهای گوناگون گشته مهمات یزد باو شفقت شد در خلال این حال خانش بیگم صبیه محترمه شاه جنت مکان که در خانه شاه نعمت اللّه ولد میر میران بود باجل طبیعی در صفاهان درگذشت حضرت اعلی بتعزیه او تشریف قدوم ارزانی داشتند دیگری از قضایا آنکه چون درین سال حرکت رایات جهانگشای بتوجه جانب فارس تصمیم یافته بود بندگان حضرت اعلی بودن شاهزادگان را بجهة قرب گیلان و فرار نمودن بعضی فتنه انگیزان بآنجا در قلعه ورامین صلاح دولت ندانسته ایشان را بنابر رعایت حزم و دور- اندیشی باصفهان آورده در قلعه طبرک نگاه داشتند و کوتوالی آن قلعه و محافظت شاهزادهها را باحمد بیک کرامپار رجوع فرمودند.
ذکر توجه موکب همایون بدار الملک فارس و لشکر فرستادن بکرمان و بعد از انتظام مهام آن ولایت معاودت فرمودن بمقر سلطنت و سعادت بنیان
اشاره
چون یعقوب خان بنوعی که سابقا بتحریر پیوست از یزد متوجه شیراز شده از باده غفلت و غرور بدمست و بیشعور گردید و اندک استیلائی که او را بیمن اقبال همایون شاهی دست داده در جنگ بیکتاش خان ظفر یافت آنرا سرمایه ترفع و تکبر خود شناخته از اسباب مزید نخوت و غفلت ساخت و بعضی دیوانه خیران قزلباش که از سوء اعمال خود واقف و بجهات مختلفه بندگان حضرت اعلی خائف بودند مثل بوداق قراکو و خبوشلو و مختار سلطان تکلو و ترابی بیک ولد ولو- اختیار ترکمان و ابوالفتح بیک شاملو ولد فولاد بیک امیر آخور از اردو فرار نموده بشیراز نزد او رفتند یعقوب خان اصلا مقید برضای ولینعمت نشده مقدم ایشان را گرامی داشت و با ایشان خصوصیت و مصاحبت آغاز نهاد و ایشان در طغیان نشأه باده خوشامدهای بلند در کار کرده محرک ازدیاد بدمستی و بیهوشی او میگشتند و بجهة بازخواست خزاین و اموال بیکتاش خان [292] او را
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 432
از ملازمت عتبه اقبال شاهی خائف و اندیشناک میداشتند و این معنی موجب مزید علت گشته یکبارگی سر بعصیان و طغیان برآورد و امرای فارس را بمتابعت خود دلالت نموده هر کس اطاعت او نمینمود تغییر داده برای خود امراء تعیین نمود بندگان حضرت اعلی مکررا منشور نصایح و ارقام شفقت آمیز فرستاده جهة رفع شناعت و بدنامی او باردوی معلی و شرف ملازمت اشرف تکلیف کردند مفید نیفتاد و از علت سوداء و طغیان مالیخولیا در مجمع امراء میگفت که از ممالک ایران ملک فارس بمن میرسد و از اینگونه هذیانات مزخرف بر زبان میآورد و خوشامدگویان تصدیق مینمودند.
القصه تخلف از فرمان پادشاهی کرده گاهی خیال استقلال مینمود و گاهی در استحکام قلعه کوشیده اندیشه تحصن و قلعهداری میکرد این قسم اعمال ازو موجب استعجاب بود طایفه ذوالقدر و امرای فارس از یمن شفقت شاهی که نسبت باو بظهور میآمد چنان مطیع و منقاد او بودند که حرف مخالفت او در صفحه خیال هیچکدام نقش نمیبست تا آنکه بعضی امراء رفته رفته آثار عصیان از اطوار او مشاهده نموده در ییلاق کوشک زرد از اردوی او جدا شده بملازمت اشرف آمدند و حقایق حالات معروض داشتند هر چند دفع و رفع او قابل نهضت موکب همایون نبود باراده سیر و شکار ییلاقات کوشک زرد و شهر شهره شیراز و انتظام مهمات فارس عنان عزیمت بدان صوب معطوف داشتند یعقوب خان از آوازه ورود موکب همایون و بیاتفاقی امراء احمال و اثقال خود را بقلعه اصطخر فرستاده با چند نفری از مردم اعتمادی بجانب قلعه رفته متحصن گردید اعیان ذوالقدر فوج فوج باستقبال موکب همایون آمده حقیقت قلعه رفتن او را عرض کردند و چون ییلاق کوشک زرد مخیم سرادقات اقبال گشت اسلمس- خان مهردار را با یوزباشیان و قورچیان عظام ذوالقدر و مردم فارس بمحاصره قلعه مأمور فرمودند و موکب همایون بجهت حرارت هوا چند گاه در ییلاق مذکور گذرانید و عزیمت شهر شیراز فرمودند و آن بلده فاخره را که تخت جمشید و سلیمان و ممدوح جمهور سخنوران جهانست از فر قدوم همایونی زینت بخش روضه جنان گردانیدند و میرزا لطف اللّه وزیر چون شیرازی الاصل بود بادای لوازم خدمت میپرداخت و تمامت اهالی و اعیان ولایات فارس بپایه سریر اعلی آمده بوسیله او سجده تحیت و اخلاص بجای آورده پیشکشهای لایق گذرانیدند.
ابراهیمخان والی لار تحف و هدایا فرستاده اظهار بندگی و اخلاص نمود با وجود این اعمال سفیهانه که از یعقوب خان بظهور آمد هنوز نواب اشرف را درباره او انواع توجه بود بنابر اطمینان خاطر ذوالقدران که از او خائف بودند ایالت ولایت شیراز و امیر الامرائی فارس ببنیاد خان که در سلک یوزباشیان ذوالقدر انتظام داشت نامزد شد و حضرت اعلی بفیروزی و اقبال در منزهات آن بلده فردوس نما
مصراع
«که آب خضر میبخشد زلالش»
بسیر و سواری مشغولی میفرمودند در خلال اینحال از اصابت رأی عین الکمال چشم زخمی بذات فرخنده صفات اشرف رسیده و در هنگام سواری و اسب تاختن از اسب افتاده پای مبارک کوفته گردید و جراحان بمعالجه پرداخته بعنایت باری تعالی آن کوفت بصحت گرائید خبر عصیان و طغیان یوسفخان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 433
افشار رسید که قورچیان و ملازمان درگاه والا را که جهت خدمات دیوانی در کرمان بودهاند بیرون کرده قلعه را مستحکم گردانیده دم از موافقت و هواخواهی یعقوب خان میزند حضرت اعلی فرهاد خان بجهة دفع فتنه او روانه کرمان ساختند و چون لشکر کرمان اکثر ملازمان قدیمی ولیخان و بیکتاش- خان بودند ولیخان را که مرد صلاح اندیش نیکوخواه و همیشه منکر اعمال و افعال پسرش بود بایالت بعضی از آن ولایت سرافراز ساخته بعضی دیگر را باسمعیل خان آلپلو افشار داده هر دو را همراه یولی-
کشته شدن شاهقلیخان
بیک غلام درین سفر برفاقت فرهاد [293] خان مأمور شد از سوانح که در شیراز بظهور آمد کشته شدن شاهقلی خان ولد خلیل خان افشار است بدست حسن خان ولد عبداللطیف بیک که هر دو از احفاد افشار متصورند در صحیفه اول این دفتر رقم پذیر کلک تحریر شده که در ایام شورش و انقلاب طوایف قزلباش که در هر سری سودائی پدید آمده بود و در کوه گیلویه بعد از فترت ظهور و خروج قلندر و نواب اسکندر خان حاکمی که از جانب دیوان منسوب باشد نبود شاهقلی بیک پسر کوچک خلیل خان بخودسر نام خانی بر خود نهاده خود را حاکم کوه گیلویه نامید.
اما حسن بیک ولد عبداللطیف بیک مزبور خود را در این امر ازو شایستهتر دیده با او مخاصمت آغاز نهاده جمعی افشار و الوار را بر خود جمع کرده مدعی حکومت شد و هر یک بقدر قوت و توان متصرف بعضی محال گشته تا حین ورود موکب جهانگشائی همایون اعلی شاهی با یکدیگر بمدارا و احتیاط میبودند تا آنکه درین هنگام هر دو بپایه سریر خلافت مصیر بسعادت ملازمت فایز گشتند و هر یک بانفراد استدعای ایالت آن ولایت داشتند اگرچه هر دو بخودسری عادت کرده این شیوه جبلی ایشان شده هیچکدام قابل تربیت نبودند اما پسری خلیلخان و بزرک منشی دماغ شاهقلیخان را آشفتهتر داشت و مطلقا با شیوه چاکری و فرمانبری آشنا نبوده حسنخان بقدر مراتب نوکری طی کرده از او ساده دلتر مینمود با جمعی
کشته شدن حسینعلی سلطان چکنی
بر سر او رفته پیکر حیاتش را بتیغ تیز زیر و زبر گردانید و مورد عنایت و التفات گشته بایالت کوه گیلویه به رقم اختصاص کشید دیگری از سوانح عبرت- افزا کشته شدن حسینعلی سلطان چکنی ولد بوداق خانست که در خدمت اشرف از جمله مقربان و مخصوصان بزم اقدس بود سبب ظاهری که معلوم همگنان گردید اولا آنکه مرد محیل فتنه اندوزی بود که زبانش با دل موافقت نداشت و صاحب داعیه بود ثانیا آنکه از بوداق خان و اولاد او چنانکه سبق ذکر یافت در خراسان حرکت ناهنجاری صدور یافت که شهزاده را که او لله بود برداشته بقلعه خبوشان برده مدتی سالک طریق خلاف بودند و او نیز بدینجهت محل اعتماد نبود غایتش چون روی ارادت بپایه سریر والا آورده شهزاده بدست آمد و پدرش با جمعی کثیر از ایل و عشیرت و اقربا و اولاد در خراسان بود چند روزی بنابر مصلحت اندیشی شرف خدمت و قرب منزلت یافته بود همانا از خبث باطن حرام نمکی ازو ظهور یافته بود که محرک عقوبت و سزاوار تیغ شحنه سیاست شده بود.
القصه کورحسن استاجلو و بعضی از مقربان بساط عزت در حریم خلوتخانه همایون او را بجزا و سزا رسانیدند و ملازمان حسینخان شاملو حاکم قم حسب الامر الاعلی بر سردادی بوداقخان که در
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 434
جلکاء ری رفته او را گرفته بقم آوردند و تمامی اموال و اسباب اردوی او بغارت و تاراج رفت غایتش چون در معاملات خراسان صاحب وقوف بود بعد از ایامی دیگر باره مشار الیه و اولاد منظور نظر شفقت گشته حسنعلی پسر بزرگتر او بایالت همدان سرافراز شد و خود با سایر اولاد ملازمت عتبه اقبال شاهی مینمودند.
القصه بعد از رفتن فرهاد خان و کشته شدن حسینعلی چکنی چون تسخیر قلعه اصطخر که بمتانت و استحکام شهره عالم و بنا کرده فریدون و جم است بقهر و غلبه دشوار مینمود و هنوز آثار مرحمت بیعقوب خان باقی بود از الهامات غیبی بخاطر قدسی سرایر خطور نمود که آن آهوی رمیده و الحس تدبیر صید نمایند طرح شکار کرمان فرمود با جمعی از مخصوصان و ندماء بشکار فرمودند و از حوالی اصطخر گذشته
مصراع
«یک صراحی ز راح ریحانی»
جهت یعقوبخان فرستاده اظهار فرموده بودند که خاطر اشرف بصحت او مایل است و همیشه در مجلس بهشت آئین یاد او میکنیم بعبث خود را پایبند سلسله وحشت گردانیده هر گاه خیالات فاسد از دل بیرون کرده بملازمت آید فراخور اخلاص همان منظور نظر التفات خواهد بود یعقوبخان ازین پیغام مسرور و شادمان گشته چون از تحصن و قلعه داری بتنگ آمده بود صلاح دولت در برچیدن بساط مخالفت دیده بآمدن [294] خدمت اشرف و ادراک مجلس بهشت آئین راغب گردید و سخنانی که مشعر بر اطاعت و انقیاد بود عرضه داشت نمود.
اما از وفور بیاخلاصی و عدم پاک طینتی نخست میرزا خان بیک وزیر خود را با ترابی- بیک ولد ولو اختیار ترکمان و برادرزاده خود مرتضی قلی بیک بشهر فرستاد که بملازمت اشرف رسیده هر گاه حکومت فارس در کل باو متعلق گردد و مجددا او را در آن ملک مطلق العنان سازند او از قلعه بیرون آمده بشرف پای بوس مشرف گردد زهی سفاهت و بیاخلاصی که بجهة امور دنیا ولینعمت خود را باین قسم امور اکراه نمایند و از زمانه چشم فلاح و کامروائی داشته باشد اما چون میرزا خان بیک وزیر بملازمت اشرف مشرف شد بندگان حضرت اعلی نسبت بیعقوبخان بر طریق معهود اظهار شفقت و التفات بسیار نمودند میرزا خان بیک متکفل آن شد که بقلعه رفته یعقوب خان را بملازمت اشرف آورد اما از گفتگوی میرزا خان بیک و ارادههای او معلوم گشت که اطوار او از عقیدت و اخلاص دور است.
القصه میرزا خان بیک و ترابی بیک بقلعه بازگشته آنچه دیده و شنیده بود خاطر نشان یعقوبخان نموده او را بآمدن مایل و راغب کردند و قلعه را بیکی از معتمدان سپرده خود باتفاق مصاحبان و مخصوصان از قلعه بیرون آمده با کمال اعزاز روانه شهر شد حاشا حاشا قاید ادبار و کفران نعمت گریبان او را گرفته کشان کشان بکریاس گردون اساس آورد و چون چشم حق بین نداشت نظر از اعمال و افعال خود پوشیده بیخردانه خود را همان حاکم باستقلال فارس تصور مینمود.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 435
مصراع
«زهی تصور باطل زهی خیال محال»
با این اعمال و افعال و طور بیاخلاصی چگونه اینگونه نوازشات که سزاوار فدویان جانثار و دولتخواهان اخلاص شعار است توقع توان داشت زهی سفاهت حق نمک کجا میگزارد که اینگونه مردم کامروائی یابند.
بالجمله چون خبر آمدن او رسید بندگان حضرت اعلی بحسب اتفاق بر سبیل سیر سوار دولت بودند در سر خیابان یعقوبخان بموکب همایون رسیده سعادت رکاب بوس دریافت و مورد توجهات ظاهری گشت اما اصلا آثار ارادت و اخلاص و خجلت زدگی ازو بظهور نمیرسید و مشخص شد که همان خیالات فاسد در سر دارد اهالی و اعیان فارس و طوایف ذوالقدر بر سبیل معتاد ملازمت نموده و او را تا سه روز در کمال شوکت و حشمت بدولتخواه همایون آمد شد مینمود روز سیم دیوانیان اعلی را مورد اعتراض گردانیده از داد و ستدی که در ایام غیبت او در فارس کرده بودند بازخواست مینمود و از این معنی بود که:
بیت
اگر خسی بهوا رفت از کشاکش بادبیکدمی دو سه ناچار بر زمین افتد چون خبث باطن داشت بمقتضای این مصراع:
مصراع
«کز کوزه همان برون تراود که دروست»
سخنان لاطایل ازو بوجود میآمد و قلعه را نگاه داشته بتصرف نداد چون همت بر انتظام مهام ممالک گماشته کارهای عظیم در پیش بود و هر گاه بر کشیدگان و تربیت یافتگان آن حضرت بدین شیوه سلوک نمایند دیگران که بخودسری و خودرأئی برآمده مشاهده اعمال این طبقه نمایند چگونه ترک خودرأئی نموده سر بچنبر اطاعت درآورند.
بالجمله یعقوبخان بجزای کفران نعمت مستحق عقوبت شده شعله غضب درباره او افروخته گشت روز چهارم درگاه خلوتخانه همایون را ببایزید بیک قاپوچی باشی استاجلو سپردند که هیچ آفریده بیطلب بخلوت خانه نیاید و کسی بیرون نرود و یعقوبخان بطریق معهود آمده مغرورانه در مجلس نشست و در حضور اقدس با میرزا لطف اللّه وزیر دیوان اعلی در کمال تندی و تلخی خطاب کرد که محاسبه داد و ستد که در الکای من کردهاید از شما میخواهم مشار الیه در جواب گفته بود که بالرأس و العین هر گاه اشاره همایون شود در یک لحظه حساب خاطر نشان تو میشود درین اثنا حسین خان زیاد اغلی قاجار که از امرای معتبر و مقربان بساط اقدس [295] بود باشاره همیون
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 436
دست در میان او کرده برداشته بر زمین زد.
در اول حال او تصور نمود که از مقوله دست بازی و ظرافتهاست که ندماء مجلس بهشت- آئین گاهی با یکدیگر میکنند چون پایه قدر خود را برتر از آن میدانست گفت حرفی در میان آرم چه محل ظرافت است حسین خان او را دشنام داده گفت ای نمک حرام با این اعمال و افعال که از تو بظهور آمد چه توقع داری یعقوب خان دانست که حال چیست فی الفور شروع در عجز و اضطرار نمود حسینخان دست او را بسته سر شکسته و سر برهنه در برابر ایوان در آفتاب نگه داشتند و رفقای او را یک یک باندرون خانه میطلبیدند و چون داخل میشدند جمعی از غلامان و جان- نثاران تیغ در او نهاده پاره پاره میکردند و هر کدام میآمدند از این باده که خمارشکن مستیهای سابق بود مست و بیشعور میگردیدند در بیرون هیچکس خبری از این حال نداشت و تصور مردم آن بود که در خلوتخانه مجلس خاص آراسته و محفل عیش و عشرت پیراسته و بصحبت مشغولند.
مجملا تا هنگام عصر این صحبت برقرار بود ترابی بیک و مختار سلطان و بوداق قراکونه و ابو الفتح بیک شاملو و چند کس دیگر که خمیر مایه فساد بودند بمجلس آمده برفقاء ملحق شدند و اجساد ایشانرا آخر روز آورده عبرة للناظرین از دار عبرت آویختند حقیقت حال بر بیرونیان معلوم گشت.
اما یعقوبخانرا جهت بدست آوردن قلعه نگاهداشتند و در آنروز بقتل نرسید و در سیاه چالی که خود کنده جمعی از ذوالقدران بیگناه را محبوس مینمود محبوس گشت و نوشته از او گرفته بقلعه فرستادند که معتمدان او قلعه را بملازمان درگاه شاهی سپارند اما اهل قلعه بدان نوشته عمل نکرده قلعه را نسپردند و معلوم شد که او سفارش کرده بوده و چند روز در مخالفت و قلعه داری اصرار نمودند در آن چند روز هر روز جمعی از ورثه ذوالقدران که بتیغ قهر یعقوبخان کشته شده بودند او را
کشته شدن یعقوبخان حاکم شیراز و اشخاص فتنه جو که با او بودند
بیرون آورده در سر چاه سرنگون آویخته سیاست مینمودند و او ناله و و نفیر باوج فلک میرساند و بعد از چند روز که اصرار او و ملازمانش در قلعهداری بظهور رسید ریش سفیدان ذوالقدر متکفل این مهم شده در قتل خان تعجیل داشتند حضرت اعلی او را بدست ذوالقدران دادند و ایشان بقصاص بیگناهان باتمام کار او پرداختند.
بعد از کشته شدن او جمعی از مردم فارس خصوصا حسین قلی- سلطان سیاه منصور کوه روی کرده بطریق عیاران از رخنه کوه که صعود بر آن در نظر بیننده محال مینمود بر فراز قلعه برآمده بیخبر نفیر و برقو برکشیده و قلعه را متصرف شدند و بدکاران بجزای اعمال رسیدند.
در خلال این حال کس از جانب فرهاد خان از کرمان آمده خبر رسانید که مهمات کرمان بر حسب دلخواه صورت انجام یافته قلعه را متصرف شدند شرح این قصه چنانست که چون فرهاد خان بحوالی کرمان رسید استمالت نامهها بطوایف افشار فرستاده ایشانرا که ملازم قدیم ولیخان بودند بدستور بملازمت او دلالت نموده طبقه افشار که از آمدن فرهاد خان و ایالت ولیخان خبر یافتند تزلزل در احوال ایشان پدید آمده فراغت و عافیت خود در آن دانستند که ترک مرافقت
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 437
یوسف خان نموده شعار شاهی سیونی ظاهر سازند گروه گروه باستقبال شتافته بدست بوس خوانین مشرف میشدند.
یوسفخان که بر مسند ایالت و استقلال تمکن داشت مشاهده نمود که مردم روبطرف ایشان آورده با او یکدل نیستند با آن جماعت بدمظنه شده با دویست سیصد نفر از ملازمان قدیمی خود بقلعه رفته قرار تحصن و قلعه داری داد فرهاد خان بشهر آمده قلعه را محاصره نمود و کس بقلعه نزد یوسفخان فرستاده او را بنصایح دلپذیر بشاهراه اطاعت و انقیاد دلالت نموده متعهد شد که از خدمت اشرف استدعای عفو تقصیرات او نماید بعد از مراسله و پیغام و آمد شد مکرر یوسف خان از کرده نادم و پشیمان گشته بمصالحه راغب شده ترک قلعه داری نموده بیرون آمد و هوس حکومت کرمان از سر بیرون کرده دست در دامن عجز و [296] بیچارگی زده بهمین قدر راضی شد که بجان ایمن بوده در گوشه انزوا بدعاگوئی مشغول باشد فرهاد خان این شیوه را که مقتضی عقل بود ازو پسندیده داشته متعهد آن شد که در خدمت اشرف استدعای عفو زلات و تقصیرات او که از کوتاه خردی و نادانی و اغوای یعقوبخان بظهور آمده نماید بالجمله قلعه بتصرف اولیاء قاهره درآمد فرهاد خان ولیخان و اسمعیل خان را در کرمان گذاشت و مهمات آن ولایت را بر وجه دلخواه ساخته و پرداخته بجانب شیراز مراجعت نمود و در وقتیکه بندگان حضرت اعلی مهمات فارس را انتظام داده از راه یزد عازم اصفهان بودند رسیده در بیرون شهر شرف پای بوس دریافت و یوسفخان را با تیغ و کفن بدرگاه والا آورده استدعای جانبخشی نمود چون یوسفخان تکیه بر مروت شاهانه نموده اداهای نامعقول از خاطر بیرون کرده شمشیر در گردن آویخته آمده بود عفو شاهانه شامل حال او گشته بجان امان یافت اما یولی بیک در آنروز بجهة آنکه در کرمان با
کشته شدن یولی بیک
فرهاد خان در مقام غدر برآمده بود و اراده داشته که بهمراهی یوسفخان دیگر باره سر بعصیان و طغیان درآورد و یکی از اهل مواضعه فرهادخانرا از آن حال خبر داده بود بدست ملازمان او بقتل رسید و در همان ایام ملازمان مهدیقلی خان چاوشلو که همراه شاهزاده نامدار سلطان حیدر- میرزا بایلچی گری روم رفته بود آمده خبر رسانید که فرمانفرمای روم مقدم شاهزاده نامدار را گرامی داشته معامله صلح بر وجه دلخواه انعقاد پذیرفت و مهدیقلیخان رخصت انصراف یافته عنقریب با نامه محبت آئین میرسد چون این معنی موجب ترفیه احوال کافه خلایق و عباد اللّه بود باعث ازدیاد دولت قاهره گردید.
بالجمله بعد از آمدن فرهاد خان بندگان حضرت اعلی اردوی همایون را از شیراز روانه اصفهان نموده خود بتبریز تشریف بردند فرهاد خان در رکاب مقدس همایون بیرون رفت و چون آن خطه دلپذیر از تشریف قدوم همایون زیب و زینت یافت باغ گلشن که مقام و مسکن شاه خلیل اللّه ولد میر میران بود آرامگاه خسرو دین گردید شاه خلیل الله بلوازم خدمت و میزبانی پرداخته خدمات لایقه بجای آوردند و در آنجا جناب آصف صفات حاتم بیک وزیر سابق ولیخان را بازار خدمتی که در این ولا در کرمان بتقدیم رسانیده بود شفقت شاهانه فرموده بمنصب رفیع القدر استیفای ممالک محروسه سربلند گردانیدند و چند روز در آن خطه دلگشا بعیش و عشرت و کامروائی ساکنان آن ملک مشغولی فرموده مرهم جراحات دلخستگان گشتند و مطالب و مدعیاتی که
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 438
رعایا و عجزه داشتند بعز انجاح مقرون گردانیده عنان عزیمت بصوب دار السلطنه اصفهان معطوف داشتند و دیگر باره دولتخانه مبارکه نقش جهان محل نزول شهریار گیتی ستان گردیده و تا یک ماه در صفاهان جنت نشان بانجاح مطالب زیردستان پرداختند از سوانح اقبال که در آن اوقات بمنصه ظهور رسید آن بود که چون احمد بیک کرامپا کوتوال قلعه طبرک در ایام غیبت همایون آذوقه و مایحتاج بسیار بقلعه کشیده اسباب قلعهداری بروجه لایق سرانجام نموده بود و شاهزادگان در آنقلعه بودند احمد- بیک مورد طعن بدگویان گشته او را باداهای دور از کار متهم ساختند و بندگان حضرت اعلی هر چند میدانستند که این حکایات فروغی از صدق ندارد اما رعایت طریق حزم و احتیاط لازم بود اهالی اصفهان
امر بتخریب قلعه طبرک
چون قلعه مذکور را موجب شورش مملکت و اختلال احوال رعیت میدانستند در تخریب آن مبالغه مینمودند نواب اشرف رضای اهالی اصفهان جسته بویرانی آن راسخ گشتند اما در باب شاهزادهها و محل توطن ایشان متردد بودند و عموم دولتخواهان عدم ایشانرا که رایحه فرمانروائی در دماغ داشتند بر وجود راجح دانسته مبالغه در تضییع ایشان مینمودند و حضرت اعلی رعایت صله رحم فرموده رضا بافناء و اعدام ایشان نمیفرمودند بالاخره بمصلحت جمهور و رفع افساد مفسدان نزدیک و دو دیده جهان بینشان را که چراع فتن و فتور بود از دیدن عاری و عاطل کردند و ایشان [297] نیز بچند روز در حیات مستعار امیدوار بوده از تفرقه خاطری که آنا فآنا ایشانرا آشفته دماغ داشت آسوده شدند و ایشان را بالموت فرستاده اسباب فراغت و تنعمات ایشان حسب المرام مقرر گشت و قلعه طبرک را خراب ساختند.
بیت
فلک را نخستین نه اینست کاربسی یاد دارد از این روزگار
کشته شدن کور حسن استاجلو
و از اصفهان عنان عزیمت بصوب دار السلطنه قزوین معطوف داشتند در کاشان کور حسن استاجلو که از عظمای آنطایفه و در خدمت اشرف مشیر و مشار الیه بود بمظنه آنکه از تربیت یافتگان زمان مرشد قلیخان است و اعتماد را نمیشاید بر دست حسن بیک قورچی چتر بقتل رسید و از آنجا بدار السلطنه قزوین تشریف برده حضرت اعلی در رکاب عالی پدر نامدار در مقر سلطنت فلک مدار نزول اجلال فرمودند در آن اوقات محمدی خان تخماق که از امرای معتبر زمان شاه جنت مکان و امیر الامرای چخور سعد بود و بتصاریف زمان و استیلای رومیان از آن ملک برآمده در حدود اردبیل و مغان بسر میبرد بپایه سریر اعلی آمده منظور نظر عاطفت گشت بندگان حضرت اعلی زمستان و فصل شتا را در دار السلطنه قزوین بخرمی گذرانیده بفراغت و کامرانی مشغول بودند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 439
وقایع سال میمون و ایام سعادت مقرون توشقان ئیل ترکی مطابق الف هجری سال پنجم جلوس همایون و قصایای آن سال بتقدیر واهب ذوالجلال
اشاره
چون فصل شتا بنهایت انجامیده و باد بهاری صلای نزهت و خرمی داده عشرت سرای باغ و بوستان از گل و ریحان آرایش یافت.
شعر
ز اعتدال هوا وز دور چرخ اثیرچو عهد شاه جهان تازه گشت عالم پیر اعنی نوروز جهان افروز بخرمی و فیروزی در روز چهارشنبه بیست و پنجم شهر جمادی الاولی وقوع یافته خسرو چهار بالش سپهر در شرفخانه حمل مقام گرفته گیتی آرای گشت شاه جمجاه همایون بارگاه در باغ سعادت آباد قزوین جشن خسروانه آراسته چند روز در آن ریاض کوثر حیاض بعشرت و شادکامی گذرانیده از حوروشان خورشید لقا کام ستان بودند و چون خاطر انور از میرزا لطف اللّه وزیر بجهة سوء اعمال پسرش که از روی جهل و غرور بارتکاب آنها دلیری میکرد دلگیر گشته بود او را از وزارت معزول فرموده حاتم بیک اردوبادی که مرد خردمند صایب رأی نیکو اخلاق و مستوفی الممالک بود بدان منصب والا ارجمندی یافته اعتماد الدوله لقب یافت و هم درین سال اللّه قلی بیک قپانا اغلی قاجار را که قبل از جلوس همایون در سلک قورچیان عظام منتظم بود و بعد از آن برتبه یوزباشیگری ترقی نموده بود مورد تربیت و الطاف شاهانه فرموده بمنصب عظیم القدر قورچی باشیگری که از معظمات مهام کارخانه سلطنت و پایه والای اولیای دولت است سربلندی یافت و در همان ایام ایلچیان روم از جانب پاشایان سرحد آمده خبر استحکام بنیان مصالحه آوردند و متعاقب ایشان مهدیقلی خان که از روم کما ینبغی بآداب رسالت پرداخته مصالحه را بر وجه دلخواه صورت داده مراجعت نموده بود از اردبیل که مقر حکومت او بود آمده شرف پای بوس دریافته تحف و هدایا گذرانیده و نامه محبت آمیز مشتمل بر تجدید قواعد مصالحه که از جانب خواندگار آورده بود بنظر همایون رسانید مستعدان روم تاریخ این صلح را سال فرخنده فال حفیظ یافته در آن مکتوب بخامه عباسی خامه مندرج ساخته بودند از سوانح آن ایام آنکه مهدیقلی خان بعد از یک ماه چهل روز که در خدمت اشرف بود چون از اویماق چاوشلو و قوم مرشد قلیخان و محمد شریف خان بود و محمد شریف- خان فرار نموده بگیلان رفته بود بعضی خطایا باو اسناد کردند و مزاج مبارک که از طبقه چاوشلو عموما منحرف بود و ایشان را صاحب داعیه میدانستند ازو منحرف گردید چون مشار الیه مرد با رأی و هوش بود بیتوجهی و انحراف مزاج اشرف را تفرس نموده بود و [298] اینمعنی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 440
بر ضمیر منیر اشرف پرتو ظهور انداخته رعایت جانب حزم و احتیاط کرده او را گیرانیدند و چون
کشته شدن مهدی قلی خان
قهرمان قضا بقطع حیاتش فرمان داده بود بقتل رسید و از برادرانش مراد خان بیک که دواتدار بود فرار نموده بالکای روم رفت بنابر آن احمد بیک برادر دیگرش مقطع الرجلین گردید بعد از سیاست ایشان مرشد قلی سلطان قوجیلو مشهور بچهار گاو را که از اویماق استاجلو و منظور نظر شفقت بود بگیلان فرستادند که محمد شریف خان و فرار نمودهها را گرفته بدرگاه والا آورد و اگر خان احمد حمایت نموده ایشان را نفرستد آنجا توقف نموده حقیقت عرض نماید که اندیشه کار او شود خان احمد چون دانست که نواب اشرف در بدست آوردن ایشان مبالغه عظیم دارند دست از حمایت بیمزه باز داشت و مرشد قلی سلطان ایشان را گرفته بپایه سریر اعلی آورد چون مسامحه و تأخیر در سیاست ایشان منتج مفاسد عظیمه بود شحنه غضب پادشاهی بقتل ایشان پرداخت و بنابراین مراعات جانب سیادت خان احمد و قرب و قرابت که با والده محترمه بندگان اشرف داشت و بشرف مصاهرت این دودمان مشرف بود از سلوک ناپسند او اغماض فرموده او را بانواع نوازشات شاهانه و خلاع فاخره پادشاهانه معزز و گرامی گردانید.
درینسال حکومت همدان و امیر الامرائی کل ولایت قلمرو علیشکر تا سرحد بغداد بشاهزادگی محمد باقر میرزا تفویض یافته ایل بیات بملازمت او مأمور شدند و اغورلو سلطان بیات بوکالت شاهزاده مذکور منصوب گشته روانه همدان شد و چون شرط مصالحه رومیان اطلاق اسارای طرفین بود چند نفر از پاشایان سیما مراد پاشا را که در محاربات تبریز گرفتار شده در قلعه قهقهه محبوس بود از اینجانب اطلاق فرموده روانه روم گردانیدند از جانب روم نیز شاهرخ خان مهردار و مهدیقلی خان شاملو و قورخمس خان شاملو و رفقا را مطلق العنان ساخته روانه این صوب نمودند شاهرخ خان در راه بیمار شده ودیعت حیات بمتقاضی اجل سپرده و دیگران آمدند.
کشته شدن قورخمس خان بدست شاه عباس
اما قورخمس خان بجهة بعضی اعمال سابقه که از بیاخلاصی و یا دولتخواهی بظهور آورده بود قضیه نامرضیه بیگم و تجویز گشتن حسینقلی سلطان پدر مهدی قلی خان در تبریز باغوای امیر خان و تضییع سلطان حسین خان پدر علیقلی خان لله حضرت اعلی مستحق انواع عقوبت شده بود همان لحظه که در برابر ایوان چهل ستون بنظر همایون درآمد شعله غضب شاهانه مشتعل گشته او را بدست مبارک بجزا رسانیدند مهدیقلی خان مورد الطاف و اعطاف گشته بمنصب موروث ایشیک آقاسیگری سرافرازی یافت.
ذکر سبب قتل دولتیار خان سیاه
دیگری از سوانح عصیان و طغیان دولتیار خان سیاه منصور است که از امرای زمان شاه جنت مکان و خود در خدمت شاهزاده مغفور سلطان حمزه میرزا میبود در ایام فتنه ترکمان و تکلو خدمات شایسته بتقدیم رسانیده بمرتبه امارت ترقی نمود و در حدود سلطانیه و سنجاس الکا و تیول باو عنایت شد بعد از قضیه ارتحال شاهزاده مغفور پای از حد خود فراتر نهاده قلعه در سجاس ترتیب نموده آذوقه و یراق بسیار جمع
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 441
کرده در آن ولایت کوس لمن الملک زد ابوطالب میرزائیان را پروای معامله او نبود و بعد از جلوس همایون اعلی شاهی مرشد قلی خان که سفر خراسان در پیش داشت مهم او را وقعی ننهاده بفکر کار او نپرداخت و بعد از آن حضرت اعلی شاهی ظل اللهی حسین علی سلطان را بر سر او فرستادند چند گاه قلعه را محاصره نمود اما کاری نساخته باز آمد چون بندگان اشرف را در انتظام مهمات عراق و فارس و کرمان مشاغل عظیمه در پیش بود بامور جزئیه نپرداخته متوجه شیراز و اصفهان شدند و او در غیبت موکب همایون بیشتر از پیشتر آثار عصیان بظهور آورده دست درازی بولایت قریبه مینمود گروهی از بیدولتان اکراد بر سر او جمع شده در مقام اصرار خلایق برآمده خار راه مترددین بودند و بطریق قطاع الطریق اموال و اسباب مسلمانانرا متصرف شده بقلعه آورده بملازمان قسمت میکرد.
در این سال که بندگان حضرت اعلی در دار السلطنه قزوین تشریف داشتند از ملازمت [299] عتبه علیا تقاعد ورزیده بدرگاه جهان پناه نیامد و معهذا در محالیکه باو نسبت نداشت خصوصا سلطانیه و ابهر و زنجان و طارم و در جزین و آن حدود دست تطاول دراز کرده آزار و اضرار بعجزه و رعایا میرسانید.
مجملا بیاندامی او از حد اعتدال تجاوز کرده بر ذمت همت شاهانه دفع او لازم گشت در اول حال مهدیقلی خان شاملو را بر سر او فرستاده متعاقب او حسینخان قورچی شمشیر شاملو حاکم قم را نیز فرستادند و ایشان بدانجا رفته قلعه را محاصره نمودند و از جانبین محاربه و مجادله وقوع مییافت تا آنکه کار بر او تنک شده بحسینخان پیغام داد که چون با قزلباش خصوصا شاملو خونی شدهام بیرون نمیتوانم آمد اگر موکب همایون بدینطرف نهضت نماید خود را برکاب مقدس شاهی میرسانم که آنچه رضای خاطر همایون باشد درباره من بعمل آورند.
قتل دولتیار خان
حسینخان این معنی را معروض داشت بندگان حضرت اعلی بتقریب سیر و شکار کوزل دره بآن حدود توجه نموده بعد از سیر و شکار بحوالی قلعه تشریف بردند و دولتیار که از قلعه داری بتنک آمده بود و از مدد و کومک مأیوس و از بیهوشی باده غفلت و خودسری اندکی بهوش آمده بود چاره جز بیرون آمدن نیافته در همانروز که بندگان حضرت اعلی قریب بقلعه رسیدند بیرون آمد چون اول جهانداری و تنبیه و تأدیب متمردان پیش نهاد همت والا بود نایره غضب درباره او بنوعی اشتعال یافته بود که جز بزلال تیغ آبدار منطفی نمیشد همان لحظه مورد عتاب و خطاب گشته مقید و محبوس گردید و قلعه بتصرف اولیاء دولت قاهره درآمده بحکم قضا جریان ویران گشت و مشار الیه را بقزوین آورده در میدان سعادت آباد بدست شحنه غضب افتاده خرمن هستی بباد فنا داد و همچنین امیر حمزه خان ولد بایندور خان طالش که پدرش مرد صلاح اندیش نیکو نهاد بود و در زمان شاه جنت مکان از امراء عالیمقدار و یکجهتان صادق الوداد این
یاغی شدن امیر حمزه خان طالش
دودمان بود و او خود را ارشد و اعقل از پدر دانسته در ایام فترت آذربایجان و زمان اقتدار ابوطالب میرزائیان پدر را در الکای موروث بیدخل کرده در الکاء گیلانات و گسکر نیز که قرب جوار باو داشتند دخل مینمود و تمامت حکام طوالش و آن حدود بزرگی او را پذیرفته طوعا او کرها مطیع و منقادش بودند و چون آفتاب دولت شاهی از افق خراسان طالع گردیده ایام وکالت مرشد قلیخان بود و هنوز قواعد قصر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 442
سلطنت استحکام و سر رشته دولت انتظامی نیافته بود او بر اقران سبقت گرفته پیشتر از همه امراء آن حدود بپایه سریر اعلی آمد و مرشد قلی خان که راتق و فاتق مهمات بود او را مقضی المرام باز فرستاد و او مهمات خود را بر وجه دلخواه ساخته و پرداخته روانه الکاء شد درین اوقات که بندگان حضرت اعلی امور جهانداری را بکف اقتدار خود گرفته همت بر اصلاح احوال سپاهی و رعیت گماشته هوا پرستان خود را یک یک بدست آورده ساحت مملکت را از وجود فساد آلودشان میپرداختند او بحصانت و استحکام قلعه سندان که در تصرف او بود اعتماد نموده آنرا مأمن خود پنداشته بقاعده سابق سلوک نموده در آمدن بپایه سریر اعلی اهمال و اغفال میورزید و در این وقت که انتظام مهمات ولایت آذربایجان برأی و رؤیت ذوالفقار خان برادر فرهاد خان مفوض گردید
جنگ امیر حمزه خان با الوند سلطان و شکست خوردن او
الکاء لنکر کنان را که امیر حمزه خان بخودسر متصرف بود بالوند سلطان برادر فرهاد خان دادند و او تمکین مشار الیه نکرده او را دخل نداد و حکم جهان مطاع بنفاذ پیوست که ایالت پناه محمدی خان تخماق که در حدود دارالارشاد اردبیل میبود باتفاق اولاد صدر الدین خان صفوی و طبقه شیخاوندان و شاهی سیونان متوجه آن صوب گشته الوند سلطان را در حکومت آنجا متمکن سازند و محمدی خان و آن جماعت حسب الفرمان همایون متوجه انجام این خدمت شدند امیر حمزه خان در کمال نخوت و غرور سه چهار هزار پیاده و سوار طوالش جمع نموده بعزم محاربه پیش آمده و فیما بین جنگی صعب اتفاق افتاده بنیروی دولت قاهره شکست بجانب امیر حمزه خان افتاد و جمعی کثیر از مردم او طعمه شمشیر و هدف تیر تقدیر شدند [300] و مشار الیه شکسته و مخذول خود را بقلعه رسانید و بدستور قلعه سندان را قایم کرده از بیرون آمدن تقاعد میورزید رأی جهان آرا بدان متعلق گشت که قلعه را از دست او گرفته اگر آثار اخلاص و یکجهتی و ندامت و پشیمانی از ناصیه احوالش هویدا باشد بقدر قابلیت و اخلاص شفقت یابد و اگر بدستور دود نخوت در دماغش جای داشته باشد و آثار تمرد بظهور رساند بجزا و سزا خواهد رسید حسنخان چاوشلو قورچی تیر و کمان را بدینخدمت نامزد فرموده فرستادند او توهم نموده نزد حسنخان و رفقا نیامد چون قلعه سندان قلعهایست بر فراز کوه رفیع واقع شده از غایت رفعت و بلندی با فلک الافلاک دعوی مساوات مینماید ساکنان بروج رفیعش با سکنه صوامع ملکوت دمساز و پاسبانان شب زنده- دارش با مستحفظان قلعه سپهر هم آوازند و همانا مضمون این بیت که:
بیت
ز سنگ انداز او سنگی که جستیپس از قرنی سر کیوان شکستی ما صدق آن قلعه رفیع بنیاد است دامن آن کوه بلند و قلعه الوند مانند بیشه و جنگل است که یک راه بیش ندارد و ضیق آن طرق بمثابه که عبور یک نفر پیاده از آنجا بغایت دشوار است امراء در حدود قلعه جائی که مناسب اقامت بود نزول نموده راه آمد و شد مسدود ساخته الکاء را متصرف شدند و مردم طوالش اظهار دولتخواهی کرده نزد امراء آمدند و بخدمات مرجوعه قیام مینمودند امیر حمزه- خان از خودسری و زیاده رویها نادم گشته عریضه ضراعت آمیز بخدمت اشرف فرستاده عرض کرد که چون
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 443
میانه اولاد حسام بیک قرامانلو که الحال حاکم باستقلال آذربایجاناند و دودمان ما عناد و نزاع واقع و خونها ریخته شده و ایشان در مقام انتقاماند بدانجهة بیرون نمیتوانیم آمد التماس دارم که یکی از امرای شاملو را بفرستند که قلعه را باو سپارم و رخصت زیارت حضرات عالیات ارزانی دارند که بدان سعادت عظمی استسعاد یافته بدرگاه معلی آیم این مسؤول درجه قبول یافته حسینخان شاملو حاکم قم را فرستادند و چون او بپای قلعه رسید جهة اطمینان قلب مشار الیه ذوالفقار خان و جماعت قرامانلو را از پای قلعه کوچانید امیر حمزه خان بوعده وفا نموده از قلعه بیرون آمده پسران خود را بغلامی اشرف فرستاده خود با نساء و صبیان از راه شیروان بیرون رفت حسینخان قلعه را حسب الفرمان قضا جریان بذوالفقار خان سپرده بدرگاه معلی آمد.
اما امیر حمزه خان بعد از زیارت عتبات عالیات بشیروان عود نموده از خوف و بیم اولاد حسام بیک که در ازمنه سابقه بیاندامیها بیکدیگر کرده بودند جرأت آمدن باینطرف ننموده در شیروان در میانه رومیه توقف نمود آخر الامر یکی از صوفیان طوالش رفیق او بجهت آنکه در میانه مخالفان رومیه
کشته شدن امیر حمزه خان در رومیه
توقف نموده با ایشان همراز و دمساز گشته بود بوقت فرصت کردن او را از بار سر سبک ساخته خود را بیرون انداخته سر او را بدرگاه والا آورد اما بندگان حضرت اعلی بنابر حقوق خدمات سابقه و ارادت و اخلاص قدیم آن سلسله پسران او را مورد شفقت ساخته در سلک غلامان درگاه منخرط ساختند.
القصه بعد از وقوع این حالات حسنخان چاوشلو را حکم شد که باتفاق بسطام آقا ترکمان داروغه دفتر خانه همایون که مرد ریش سفید با رأی و هوش کاردان بود جهت تعیین سنور و سرحد آذربایجان روند و ایشان بر حسب فرمان بدان صوب رفته باتفاق خضر پاشا حاکم نخجوان که از جانب خواندگار روم بدین امر مأمور شده بود تعیین سنور و سرحد بطریقی که مقتضی وقت بود نموده آن خدمت را کما ینبغی بتقدیم رسانیده مراجعت نمودند در این سال شاهویردیخان عبائی ولد محمدی خان حاکم لر کوچک که درینچند سال دم از استقلال زده بسیاری از ایل و الوسات و احشامات قلمرو علیشکر را کوچانیده بولایت خود برده بود و خود را از تابعان روم میشمرد درین ولا که میانه قزلباش و رومی صلح شد او کس بدرگاه معلی فرستاده عهد کرد که اگر رقم عفو بر زلات سابق او کشیده شود بعد الیوم در جاده بندگی [301] و انقیاد مقیم بوده باشد چون طبقه الوار و دودمان عباسیان لر مذکور از قدیم الزمان شیعه و دوستدار اهل بیتند حضرت اعلی از اعمال سابق او اغماض نموده در مقام التفات شدند و مقصود بیک ناظر بجهة تسلیت خاطر و اطمینان قلب مشار الیه بلرستان رفته او را بانواع نوازشات شاهانه اختصاص داد مراجعت نمود و او زیاده از مأمول بترتیبهای نامتناهی سربلندی یافت.
ذکر رفتن فرهاد خان بخراسان و بازگشتن او و آمدن عبدالمؤمن خان بخراسان و تسخیر قلعه اسفرائین و بعضی محال باراده ملک ذوالجلال
اشاره
چون حاجی محمد خان پادشاه خوارزم همیشه با این دودمان دوستی و اتحاد ورزیده در
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 444
زمان شاه جنت مکان محمد قلی سلطان پسرش را بدرگاه جهان پناه فرستاده بود و بین الجانبین مراسله و آمد شد مرعی بود درین دو سال که عبداللّه خان پادشاه ماوراء النهر و عبدالمؤمن خان پسر او کمر بتسخیر ولایت خراسان بسته تا مشهد و نیشابور چنانچه مفصلا در قضایای هر سال مرقوم کلک بیان گشت بتصرف آوردند حاجی محمد خان اظهار اخلاص و تجدید دوستی قدیم نموده مکرر ایلچیان بدرگاه والا فرستاد و از این طرف نیز محمد قلی بیک عربکرلو بایلچیگری نزد مشار الیه رفته بود درین ولا کتابات از جانب او رسید که اگر یکی از امرای نامدار را با فوجی از عساکر ظفر شعار بخراسان فرستند ایندولتخواه نیز آمده باتفاق او در دفع شر اعادی کوشیم چه هر گاه خراسان بتصرف آن طبقه قرار گیرد طمع در ولایت اورگنج و خوارزم نیز که بخراسان پیوسته است خواهند کرد.
لهذا در اول این سال رأی جهان آرا بدان متعلق گشت که بنفس شریف در دار السلطنه قزوین توقف فرموده بانتظام مهام ضروریه دین و دولت پردازند و فرهاد خان را با جمعی از عساکر نصرت نشان بجانب خراسان فرستند در اول نوروز فیروز ساعت سعد اختیار فرموده او را روانه نمودند محمدی خان تخماق که مرد روزگار دیده کار آزموده بود با اسلمس خان مهردار و جمعی از امراء برفاقت او مأمور گشتند یرلیغ مطاع باسم امرای خراسان عز صدور یافت که بر سر فرهاد خان جمعیت نموده از صوابدید او در نگذرند و بمشار الیه سفارش فرمودند که اگر عبدالله خان و عبدالمؤمن خان بنفس خود بخراسان آیند چون امراء را با پادشاه مقابله نمودن رسم و آئین نبوده و نیست عنان از جنگ پیچیده بر کناره نشیند و حقیقت عرض نماید و الا در استرداد محالی که بتصرف اوزبکیه درآمده و حراست محالی که در تصرف اولیای دولت قاهره است بدانچه مقتضای وقت و صلاح دولت باشد سعی بلیغ بظهور آورد فرهاد خان حسب الفرمان همایون روانه مقصد گردید حاجی محمد خان پادشاه خوارزم را از آمدن خود خبر داد چون بچمن بسطام رسید حاجی محمد خان بجهة نزاعی که میانه او و نور محمد خان بن ابوالمحمد خان بن دین محمد خان بر سر نسا و باغباد بود به آن حدود آمده بود از آمدن فرهاد خان خبر یافته بحوالی
ملاقات حاجی محمد خان پادشاه خوارزم با فرهاد خان
بسطام آمد و فرهاد خان در مکان مناسب خیمه و خرگاه افراخته و اسباب ضیافت پادشاهانه مرتب و مهیا ساخته یک دو فرسخ استقبال کرد و بین الجانبین ملاقات واقع شده بمنزل فرهاد خان فرود آمد و بعد از ضیافت و تواضعات رسمی تحف و هدایا گذرانید و با ملازمان این آستان تجدید عهد و پیمان کرد که در دفع شر عبدالله خان و پسرش ممد و معاون یکدیگر بوده باشند و از یکدیگر جدا شده هر یک باردوی خود بازگشتند و فرهاد خان کوچ کرده رو بطرف نیشابور آورد ابو مسلمخان چاوشلو برادر حسنخان قورچی تیر و کمان حاکم اسفراین بود و امرای بیات و غیره که در آن حدود بودند بر سر او جمعیت نموده قلعه نیشابور را محاصره نمودند آوازه آمدن فرهاد خان و اتفاق حاجی محمد خان با او ببلخ رسید عبدالمؤمن خان با لشکرهای بلخ و بدخشان و حصار شادمان و اندخود و شبرغان بخراسان آمد و آوازه انداخت که عبدالله خان نیز با لشکر ماوراء النهر و ترکستان بخوارزم رفت حاجی محمد خان این خبر شنیده بجانب خوارزم بازگشت و فرهاد خان خبر آمدن عبدالمؤمن خان شنیده متردد خاطر گردید و با امراء و ریش سفیدان که همراه بودند کنگاش نموده بعضی صلاح در جنگ دیده بعضی دیگر از عقلاء و ریش سفیدان کارآزموده مصلحت در جنگ [302] نمیدیدند درین فکر و اندیشه بود که خبر گیران که بهر طرف فرستاده بودند آمدند و خبر رسانیدند که عبدالمؤمن خان بایلغار بمشهد
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 445
مقدس رسیده بسرعت برق و باد میآید تزلزل در میان لشکر قزلباش افتاد فرهاد خان چون از جانب حضرت اعلی بجنک عبدالمؤمن خان مأمور نبود بمحاربه او و خلاف امر اشرف دلیری ننموده هر یک از امرای خراسان را بالکاء خود فرستاد که در حراست قلعه خود کوشند و خود از نیشابور کوچ کرده بیآنکه احدی از لشکر قزلباش در معرض تلف آید ببسطام آمده حقیقت معروض داشت و بر حسب اشاره علیه شاهی از آنجا بقزوین بازگشت و عبدالمؤمن خان در همان دو روز بحوالی نیشابور رسیده رفتن قزلباش را فوزی عظیم شمرد زیرا که بایلغار آمده زیاده مردمی با او نبودند بعد از چند روز که اجتماع عساکر اوزبکیه دست داد نخست لشکر بر سر ایل بیات که در حدود نیشابور و بلوک معدن اقامت داشتند فرستاد و ریش سفیدان بیات صلاح حال خود در اطاعت و انقیاد عبدالمؤمن خان دیده اظهار متابعت نموده و جمعی کثیر از عظمای آن قوم در رادکان بخدمت عبدالمؤمن
کشته شدن عظماء طایفه بیات بامر عبدالمؤمن خان
خان رفتند او که از آن جماعت کینه دیرینه داشت و در سال گذشته جمعی کثیر از اوزبکیه بقتل آورده بودند بقتل ایشان فرمان داد محمود سلطان ولد بابا الیاس و اکثر عظمای طایفه بیات در آنجا بقتل رسیده بقیة السیف غارت زده و پریشان خاطر متفرق و پراکنده شدند.
میرزا محمد سلطان برادر محمود سلطان بدرگاه جهان پناه آمده در رکاب ظفر انتساب میبود.
القصه عبد المؤمن خان در این سال کمر همت بتسخیر سایر محال خراسان بسته با لشکر پرخاشجوی بر سر قلعه اسفراین آمده محاصره نمود ابومسلم خان با جمعی از غازیان استاجلو و اکراد و غیره که در آن قلعه جمع آمده بودند بحفظ و حراست قلعه و استحکام برج و بارو پرداخته در لوازم قلعه داری میکوشیدند و عبدالمؤمن
تسخیر عبدالمؤمن خان قلعه اسفراین را و کشته شدن ابو مسلم خان
خان در تسخیر حصار اسفراین سعی بسیار نموده توپها نصب کرده و تا چهار ماه مدت محاصره امتداد یافته چند مرتبه یورش عظیم واقع شد و محصوران قلعه مردانگیها کرده در هر یورش جمعی کثیر از بهادران اوزبکیه مقتول گشته خندق قلعه از اجساد قتیلان انباشته گردید چنانچه موازی چهار هزار کس از اوزبکیه تخمینا در جنگ آن قلعه نابود شدند و در هر مرتبه عبدالمؤمن خانرا شعله غضب افروختهتر میگشت و بیشتر از پیشتر مبالغه در فتح و تسخیر قلعه مینمود و چون حضرت اعلی را از مشاغل ضروریه که مرقوم قلم وقایع نگار شد چند روزی فرصت رفتن خراسان نیافتند بعد از انجام این مهام که اندیشه استخلاص محصوران قلعه اسفراین داشتند خبر تسخیر آن رسید.
مجملا بعد از چهار ماه که ابو مسلم خان زد و خورد نموده قلعه را نگاه داشت کار بر محصوران تنگ شده در یورش اخیر که طاقت و توان در ایشان نمانده بود اوزبکیه بر بروج عروج نموده بر قلعه مستولی گشتند و دست بقتل و غارت برآورده بر متنفسی ابقا نمیکردند.
ابومسلم خان با چند نفر از جوانان در یکی از بروج خود را حفظ نموده تا سه روز جنگ کردند و تا تیر در کیش و گلوله و باروت با خویش داشتند احدی از بهادران اوزبکیه را جرأت آن نبود که بر آن برج ظفر یابند.
بعد از آنکه آواز تفنگ انقطاع یافته صفیر تیر از رفتن باز ماند اوزبکیه دانستند که
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 446
دیگر حالت محاربه ندارند هجوم نموده برج را گرفتند و آن شیر مردان متاع گرانمایه جان را در رسته بازار اخلاص و غیرت و مردانگی بمعرض بیع درآورده با خنجر بران و تیغ خون فشان با اوزبکیه دست گریبان شدند و مردانهوار شربت ناگوار هلاک چشیدند کچل قباد کلهر که از جمله محصوران و گرفتاران آن برج بود و یکی از بهادران اوزبکیه که او را میشناخته بمردانگی او حیف آمده او را حراست نمود صحیح و سالم شب از اردوی اوزبکیه بیرون کرده بعراق آمده بود حقیقت قضیه مذکور را بنوعی که مرقوم گشت ببنده تقریر نمود العهدة علی الراوی چون حضرت اعلی با ابومسلم خان بجهة بیادبی که در جنگ سوسفد ترشیز از او صدور یافته بود زیاده تأسفی بر قتل او نخوردند و عبدالمؤمن خان بعد از تسخیر اسفراین بلده سبزوار و مزینان و جاجرم و شغان و جوربد و آن حدود را بحیطه ضبط درآورده و حکام گماشته بجانب بلخ بازگشت و چون آخر سال بود و در آن زمستان در رفتن خراسان بجهة خرابی ولایت و فقدان آذوقه اثری مترتب نمیشد رأی گیتی آرا [303] بدان قرار یافت که در اول بهار فیض آثار لشکرهای ممالک را جمع نموده لوای ملک ستانی بجانب خراسان افرازند و در آن زمستان بدار السلطنه اصفهان تشریف برده از آنجا بسیر دارالعباده یزد رفتند و باز باصفهان عود نموده بقیه زمستان در آن بلده جنت نشان عشرت پیرا بوده بداد دهی و کامجوئی خلایق مشغول بودند و آخر زمستان بدار السلطنه قزوین مراجعت فرمودند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 447
سوانح ایام سعادت فرجام لوی ئیل مطابق سنه احدی و الف سال ششم جلوس همایون اعلی شاهی
اشاره
گشت طراوت فزا باز نسیم بهارزنک ز دلها زدود صیقلی روزگار
رایت نوروز گشت سایه فکن در جهانشست ز ابر بهار صحن چمن از غبار
نرگس بیمار گشت محو تماشای گلسوسن آزاده گشت شیفته زلف یار نوروز میمنت مآل اینسال در روز شنبه سیم شهر جمادی الثانیه اتفاق افتاده چهار ساعت شب شنبه مذکور تخت نشین فلک چهارم از آرامگه دی بیرون خرامیده بر مسند عز و شرف تمکن یافت اعنی شاهد بهار عالم آرای با هزاران برگ و نوا چهره نما گشته روشنی بخش فضای روزگار گردید سلطان کشور بهار جهت دفع صولت سپاه دی در تختگاه چمن لوای شوکت برافراخت باد بهاری صحن باغ را جهة جلوس خسرو ریاحین از خس و خاشاک پرداخت حضرت اعلی جمجاه ستاره سپاه که همیشه خاطر مبارکش متوجه دفع معاندان و استرداد بلاد خراسان بود و تا جلوس همایون بر اورنک فرمان روائی ایران و تختگاه حضرت شاه جمجاه جنت مکان وقوع یافته شرف زیارت حضرت سلطان الاولیاء و برهان الاصفیاء قطب الحق و الحقیقه و الدین شیخ صفی قدس سره و مشایخ عظام که اجداد والا مقام آن حضرتاند در نیافته بود و تا غایت بجهة فترت آذربایجان و مخالفت رومیان ادراک آن سعادت در عهده تعویق مانده بود. درین اوقات چون صورت مصالحه بر وجهی که مرقوم گشت روی نمود فی الجمله خاطر از آن طرف اطمینان یافت و شوق طواف مراقد
رفتن شاه عباس باردبیل بزیارت شیخ صفی و سایر مشایخ عظام
مطهره مشایخ عظام در ضمیر منیر ازدیاد پذیرفته از مقر سلطنت روز افزون بدان صوب در حرکت آمده در خوشترین زمانی بدان آستان سدره نشان رسیده شرایط زیارت بتقدیم رسانیدند و سکنه آن عتبه علیه را بصلات صدقات نوازش فرموده از ارواح مقدسه آن کاشفان دقایق ملکوتی استمداد همت فرموده عزم توجه خراسان فرمودند و چون شاهویردی خان ولد خلیفه انصار حاکم قراجه داغ درین دو سه سال که ولایت آذربایجان از پادشاه نافذ فرمان خالی بود لوای شوکت و اقتدار برافراخته باعمالی که خلاف عقیدت و اخلاص بود پرداخت هنوز هوای خودسری در دماغ داشت و قبل ازین برومیان نیز توسل جسته پسرش را نزد جعفر پاشا بتبریز فرستاده بود و تاج و هاج از سر برداشته اظهار متابعت رومیه مینمود و بعد از آنکه مصالحه وقوع یافته سنور و سرحد تعیین یافت و الکاء قراجه داغ داخل سنور اینطرف شد مناسب این بود که شاهویردی خان که ابا عن جد از صوفیان این خاندان و مسالک طریق مستقیم یکجهتی این سلسله علیه بود دامن عقیدت و اخلاص
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 448
خود را که بلوث حقوق و عصیان آلوده شده بود بآب ندامت شست و شو داده تارک اعتبارش را که از افسر یکرنگی این دودمان عاری شده بود دیگر باره در خدمت مرشد کامل بتاج و هاج آراید و مسامحه که با رومیان کرده بود آنرا باقتضای زمان تقیه نام نهاده در مقام تدارک اعمال سابق باشد مشار الیه توفیق این سعادت نیافته بعز عتبه بوسی مشرف نشد و درین اوقات نیز که:
شعر
آن دولتی که میطلبیدیم سالهاپرسیده راه خانه و خود بر در آمده در دارالارشاد اردبیل و تربت شریف سلطان الاولیاء اتفاق نزول همایون افتاد آثار یکجهتی ازو بظهور نرسید و بخاکبوسی این درگاه مشرف نشد.
چون همت والا نهمت شاهانه بر آن مقصور است که جمیع کافر نعمتان بجزای سیئه خود رسیده جمعی از امراء قزلباش که در دشت خود سری و هوا چریده آب بیلجام خورده باشند از عرصه ایران دفع شوند اللّه ویردی خانرا با فوجی از غلامان فرستادند که او را بدرگاه والا آورند مشار الیه روی از ملازمت این آستان تافته سالک طریق فرار شد و خود را بالکائی که داخل سنور رومیه بود انداخت و حضرت [304] اعلی حاکم دیگر جهة آن ولایت تعیین فرموده مهمات آن سرحد حسب المرام انتظام یافت. از سوانح این سال خجسته مآل درین سفر لشکر فرستادن بر سر خان احمد و بتصرف درآمدن الکاء گیلان بیه پس است که با آنکه عزیمت همایون بنهضت خراسان تصمیم یافته همگی همت والا نهمت مصروف امضاء آن عزیمت بود بیاختیار این واقعه روی داد.
ذکر فتح مملکت گیلان بتوفیق پروردگار عالمیان
اشاره
بر مرحله پیمایان فراز و نشیب حوادث روزگار و تجربه کاران طوارق لیل و نهار ظاهر و آشکار است که تا اختر بخت صاحب دولتی در اوج اقبال صاعد و در کل احوال ساعد باشد هر چند در امور دنیا غفلت ورزیده خطاکار باشد بخت و سعادت یار و مددکار گشته خطای او مقرون بصواب افتد و هر گاه اختر اقبالش بحضیض و بال افتد اعمال و افعالش که در نزد عقلای دهر صواب نماید خطا نتیجه دهد.
شعر
چو تیره شود مرد را روزگارهمه آن کند کش نیاید بکار مصداق این مقال صورت احوال خان احمد گیلانی است که با وجود دعوی فضل و دانش و وفور عقل و خردمندی و تشویقات روزگار که از لطمه بحر مواج زمانه غدار باو رسیده بود قدر احسان و تربیت نواب سکندر شأن و فراغت و عافیت گوشه امن آباد گیلان ندانسته خواست که با این
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 449
دودمان ولایت نشان بحیل و طراری پیش آمده از مسلک مستقیم صدق گفتار و حسن کردار انحراف جوید و این متاع کاسد در رسته بازار ارادت و اخلاص بس نارواست.
مصراع
صدق پیش آور که اینجا هر چه آرند آن برند
سابقا مرقوم کلک بیان گردید که خاطر اشرف از اطوار ناهنجار خان احمد و سلوک ناپسند او که در حمایت امراء عاصی بظهور آمده غبار آلوده بود غایتش تغافل شاهانه و اغماض پادشاهانه شعار خود ساخته در مقام مکافات نمیشدند و در این اوقات دو سه مقدمه ظاهر شد که موجب زیادتی کدورت خاطر همایون گردید:
اولا آنکه در وقتی که امراء عاصی بجیلان رفته در ظل حمایت او مأوی گرفته بودند خان احمد چشم از رضاجوئی خاطر همایون پوشیده در مقام رعایت ایشان درآمده بود از جاده اخلاص منحرف گشته خواجه حسام الدین وکیل خود را از راه شیروان باستنبول نزد خواندگار روم فرستاده باو توسل جسته عرض نموده بود که ولایت گیلان ملک موروثی من است و بطیب نفس پیشکش دود- مان آل عثمان مینمایم و اگر از شیروان فوجی از عساکر رومیه را از راه دریا بلاهیجان فرستند قلعه لاهیجان را بتصرف ایشان میدهم و از آنجا بقزوین اندک راهی است و تسخیر عراق بسهولت دست میدهد و بعد از آنکه این خبر بسمع همایون رسید موجب استعجاب گشت یکی از مجلسیان بزم اقدس حسب الاشاره همیون باو اعلام نمودند اگر بسهو و خطای خود قائل گشته از کرده خود ابا نمینمود و اظهار میکرد که از خوف و حیثیت پادشاهانه و مظنه بیالتفاتی چنین خطائی از من صادر شده گنجایش عفو و اغماض داشت او از طریق راستی عدول نموده انکار بلیغ نموده و گفته بود که خواجه حسام الدین از من رخصت مکه معظمه نموده و من او را بروم نفرستادهام و خبری ندارم در این اوقات که معامله صلح با رومیه انعقاد یافت کس معتمد از استنبول رسیده حقیقت رفتن خواجه حسام الدین و بردن عریضه خان احمد چنانچه مذکور شد عرض کرد خاطر اشرف ازین کفران نعمت بغایت آزرده گشته شعله غضب بنوعی زبانه کشید که جز بقلع و قمع سلسله او انطفاء نمیپذیرفت و مکرر ظاهر شد که با منتسبان این دودمان بحیل و تزویر سلوک مینماید در تنبیه و تأدیب او زیاده از این تجاهل ورزیدن گنجایش نداشت حضرت اعلی شاهی ظل اللهی گوشمال او را واجب دانسته قرب جوار مملکت را از دشمن خانگی پرداختن اهم و اولی شمردند و از اردبیل فرهاد خان و ذوالفقار خان برادرش را با لشکرهای آذربایجان و طوالش از راه قزل آغاج و دریا کنار بر سر او فرستادند و حکم اشرف بامیره سیاوش حاکم گسکر و علیخان حاکم گیلان بیه پس صادر گشت که بمعسکر فرهاد خان ملحق گشته مرافقت و همراهی او بظهور آوردند و موکب همایون بدار السلطنه قزوین عود نموده جمشید بیک علام خاصه شریفه را که حاکم قزوین بود با جمعی از راه دیلمان فرستادند با اینهمه اعمال [305] ناصواب که از خان احمد صدور یافته بود هنوز رعایت صله رحم و رابطه او با این دودمان منظور نظر مکرمت اثر بود و چون جنود ظفر ورود بر سر او رخصت شده بود منشور عنایت از موقف سلطنت باسم خان احمد عز اصدار یافت که همت والا بتوجه خراسان مصروف است و محتمل است که دو سه سال توقف آن ولایت اقتضا نماید قرب جوار و قرابت قریبه که فیما بین
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 450
واقع است و حقوق تربیت این دودمان مقتضی آن بود که از آن جناب انواع مدد و موافقت به منصه ظهور آید و با والد ماجد بزرگوارم و منتسبان این دودمان که در قزوین میمانند لوازم یکدلی و مهربانی وقوع یابد و ما را کمال اعتماد بجانب او بود هر گاه او اظهار موافقت مخالفان رومیه نماید و خواهد که این ولایت بدست ایشان درآید ازو چگونه ایمن توان بود بهر حال چون این خبر انتشار یافته بسمع دور و نزدیک رسید مناسب آنستکه بتدارک مافات تکیه بر اخلاص خود و مروت شاهانه کرده بعز عتبه بوسی سرافراز گردد و مجددا موافقت او با این دودمان بسمع رومیان رسد و اگر خاطر او در این وقت بآمدن قرار نگیرد چون یراق خراسان در پیش است والده که فرزند خود را که باین سلسله علیه منسوبست با برادر خواجه حسام الدین که بروم رفته برسم استشفاع به خدمت اشرف فرستد که ما نیز بجهت رعایت حرمت او از تقصیرات او اغماض فرمائیم و ایشان را مورد الطاف شاهانه گردانیده بازگردانیم و آمدن آنجناب بعد از معاودت سفر خراسان اتفاق افتد.
فرهاد خان از آستارا و طوالش گذشته در گسکر امیره سیاوش و در فومن علیخان با متجنده آن ولایت بدو ملحق گردیدند و منشور مرحمت آئین که باسم خان احمد صادر شده بود ارسال داشتند خان احمد که گوش سخن نیوش نداشت اصلا آن حکایت را بسمع رضا نشنود و بطوری متوحش و خوفناک شده بود که نه روی آمدن و نه رای ایستادن داشت بین الجمهور چنین مذکور گشت که چون در علم نجوم مهارتی داشته در زایجه طالع خود نظر انداخته خاطر نشان او شد که در اینسال مملکت او بدیگران منتقل گشته او را از ملک موروث جلادت دست میدهد و خاطر بدان قرار داده بود که بکشتی نشسته بطرف شیروان رفته از آنجا بخدمت خواندگار روم رود و اهل گیلان بالطبع بنوعی خواهان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بودند که خان احمد مکنون خاطر خود را بظهور نمیتوانست آورد و دغدغه آن داشت که مبادا امراء گیلان او را برفتن بخدمت اشرف خبر نمایند بحسب ظاهر قرار حرب و لشکر کشی داده شروع در سپه آرائی کرده امیر عباس لشته نشائی را
جنگ فرهاد خان با سپاه خان احمد و شکست خوردن سپاه او
که از طبقه جیک و امراء بزرگ گیلان بود با کیا جلال الدین محمد ولد کیا رستم سپه سالار دیلمیان و طالشه کولی سپهسالار لاهیجان سردار لشکر کرده با بیست هزار سواره و پیاده فراهم آورده بمقابله عساکر منصوره فرستاد هر دو فریق بکنار سفید رود آمده در برابر یکدیگر صف آرا گشتند خان احمد بعد از رفتن لشکریان از نقود و جواهر و اسباب خزاین و طلا آلات و نقره آلات آنچه دست مکنتش بآن میرسید فراهم آورده بجانب لنگرود و رودسر فرستاد که در کشتی نهاده آماده فرار باشد و مخدرات حرم را مصحوب کیا فریدون که از امراء معتبر گیلان و درگاه سالار حرم بود از لاهیجان بیرون فرستاده و خود منتظر بود که از پرده غیب چه صورت روی نماید فرهاد خان یک دو روز در کنار سفید رود نشسته تحقیق گذارها کرده گذاری که مناسب عبور لشکر باشد اختیار نمود لشکریانرا بعبور امر نمود امراء گیلان چون مشاهده این حال نمودند مستعد قتال گشته از جانبین جنگ درپیوست از دود تفنگ تفنگچیان خاصه پادشاهی جنگل و بیشه تاریک گشت امراء گیلان بعد از زمانی اندک که بلوازم حرب قیام نمودند قوت و قدرت قزلباش و کثرت تفنگچیان و ضعف و سستی جنود گیل را مشاهده نموده دستشان از کار بازماند امیر عباس که سردار لشکر و اعتضاد سپاه بود عنان از حرب پیچیده طالشه کولی و دیگران نیز شکست خورده راه انهزام پیمودند و چون خبر انهزام لشکر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 451
بخان احمد رسید با معدودی از خدمتگزاران سوار شده بکنار دریا رفت و کیا فریدون را مقرر نمود که حرم محترم او را با صبیهاش بکنار دریا آورد که بکشتی رفته روانه شیروان گردند کیا فریدون لایق ندانست که صبیه شاه جنت مکان [306] و صبیه زاده آنحضرت بولایت روم روند رعایت حق نعمت و ملاحظه ناموس هر دو طرف کرده عنان از راه دریا کنار پیچیده شاهزاده را از طریق غیر معهود بسمام برده از آنجا بخدمت اشرف آورد خان احمد در کنار دریا بعد از انتظار بسیار از آمدن متعلقان مأیوس شده مجال توقف نیافته باتفاق محمد امین خان پسر جمشید خان که او نیز دختر- زاده شاه جنت مکان بوده از نزاع برادر و فتنه و آشوب مردم بیه پس نزد او آمده بود روانه شیروان شد.
رفتن شاه عباس بگیلان
حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بنفس همایون اراده سیر گیلان فرموده از راه دیلمان متوجه لاهیجان شدند فرهاد خان نیز بعد از شکست لشکر گیلان بلاهیجان رفت امراء گیلان چون از رفتن خان احمد و توجه موکب همایون خبر یافتند همگی روی ارادت بآستان سدره نشان آورده در لاهیجان بشرف پای بوس مشرف شدند و بندگان حضرت اعلی جهة تألیف قلوب گیلانیان با امراء گیلان بنظر التفات و عاطفت نگریسته همگی را مشمول الطاف و احسان گردانیده بخلاع فاخره سرافرازی بخشیدند و کیافریدون را بازای خدمت آوردن شاهزاده بمزید عواطف از اقران ممتاز گردانیدند و از اعیان لشکر گیلان جمعی که قابلیت ملازمت همایون داشتند بقلم درآورده مواجب و مرسوم فراخور حال تعیین کرده در سلک عساکر منصوره انتظام دادند و سایر متجنده و لیام که همیشه امتداد سفر و یساق ایشان از صبح تا شام بوده و حالت بیرون آمدن از محل و مقام خود ندارند بالطوع و الرغبه رعیتی اختیار نمودند و رایات نصرت آیات چند روز در لاهیجان توقف نموده مطالب و مدعیات گیلانیان را بر حسب مرام انجام داده معافیات سادات و علماء و زهاد و متولیان مزارات را بامضاء مقرون ساختند و الکاء لاهیجان و امیر الامرائی گیلان بمهدیقلی خان شاملو شفقت شده وزارت گیلان بخواجه مسیح گیلانی تفویض یافت و الکاء لشته نشا بمیر عباس شفقت شده سپهسالاری لاهیجان بطالشه کولی مرحمت شد و ریش سفیدی کل گیلان بکیا فریدون که مرد صادق القول راست گفتار خیر اندیش بود تعلق گرفت الکاء دیلمان را بکیا جلال الدین محمد دادند و رانکوه بولی سلطان صوفی مرحمت شد بر سایر محال حکام و داروغگان قزلباش گماشته معاودت بمقر سلطنت فرمودند علیخان بحکومت گیلان بیه پس سرافراز گشته یکهزار تومان همه ساله بر سبیل پیشکش تقبل نمود الکاء خلخال را که از توابع آذربایجان و بولایت گسکر پیوسته در ازاء خدمت امیره سیاوش باو عنایت فرمودند بعد از فراغ از مهمات گیلان عنان عزیمت بصوب خراسان معطوف داشتند.
ذکر توجه رایات فیرزی آیات بجانب خراسان و فتوحات که در آن سفر خیر اثر روی داد و بیان بعضی حالات اوزبکیه
اشاره
در این سال حضرت اعلی در اول بهار خجسته آثار بعد از فراغ مهم گیلان روی توجه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 452
بطرف خراسان آوردند و حکم شد که طوایف قزلباش از اطراف و جوانب بعزم یساق خراسان باردوی کیهان پوی آمده در چمن بسطام بمعسکر ظفر فرجام ملحق گردند از امراء و اعیان گیلان میر عباس و طالش کولی و کیا جلال الدین محمد و جمعی دیگر در این سفر خیر اثر مرافقت موکب همایون اختیار نمودند و رایات نصرت آیات از راه ییلاقات لار و فیروز کوه در حرکت آمده چمن بسطام مضرب سرادقات اقبال گشت و قریب یکماه در آن مکان جهة اجتماع عساکر نصرت نشان توقف واقع شد.
در این سال میانه نور محمد خان بن ابوالمحمد خان والی مرو شاهجان و حاجی محمد خان پادشاه خوارزم که با یکدیگر قرابت قریبه دارند کلفت و نزاع پدید آمده حاجی محمد خان ولایت نسا و درون و با غباد را از تصرف نور محمد خان بیرون آورده بمعتمدان سپرده بود و چون نور محمد خان تاب مقاومت او نداشت التجاء بعبداللّه خان برده باو توسل جست و از او التماس نمود که هر گاه درون و نسا را از تصرف حاجم خان بیرون آورده باو سپارد الکاء مرو که بچهارجو و بخارا قریب است پیشکش او باشد و عبداللّه خان که همیشه آرزوی ولایت مرو داشت این معنی را فوزی عظیم دانسته بعزم [307] ایجاب ملتمس نور محمد خان و تصرف نمودن مرو از جیحون عبور نموده بحدود مرو آمد نور محمد خان سفاهت و بیعقلی کرده از غایت تعلق که بنسا و درون داشت قبل از آنکه مطلب او بسعی عبد اللّه خان بحصول او انجامد مرو را پیشکش کرده بوده بتصرف گماشتگان عبداللّه خان داد و او مرو را استحکام داده یک دو منزل پیش آمد.
در این اثناء آوازه توجه رایات همایون شاهی باو رسید و از طرف خوارزم نیز خبر آمد که حاجی محمد خان که با حضرت اعلی شاهی ظل اللهی دوستی میورزد عزیمت این طرف دارد عبداللّه خان که مطلب خود را بآسانی بفعل آورده ولایت مرو را متصرف شده بود این اخبار را بهانه مراجعت خود ساخته بنور محمد خان گفت که هر گاه بمحاصره قلعه مشغول شویم یحتمل که مدت محاصره بامتداد کشد و این است که پادشاه قزلباش و والی خوارزم بعزم محاربه اینجانب از دو طرف در حرکت آمدند و ما باستعداد محاربه ایشان نیامدهایم در این سال ما را مهلت ده که بطرف بخارا مراجعت نموده سال دیگر باستعداد تمام آمده نسا و درون را گرفته بتو سپاریم نور- محمد خان را باین سخن تسلی داده طبل رحیل کوفته متوجه بخارا شد عبدالمؤمن خان عزم گرفتن نور محمد خان کرده بود و او مستشعر گشته بیرخصت از اردوی عبداللّه خان جدا شده بابیورد آمد
نامه عبدالمؤمن خان بشاه عباس و جواب او
عبد المؤمن خان از پدرش جدا شده و از راه قراپالچق بخراسان آمد و شنید که موکب همایون شاهی ظل اللهی در بسطام نزول اجلال دارد در نیشابور توقف نموده رقعه مختصر بیآداب نوشته مصحوب پیاده مجهولی فرستاده بود.
ما حصل کلام آنکه میانه پادشاهان یا صحلست یا جنگ و ما هر دو شق را آمادهایم اگر آن حضرت رضا بمصالحه داشته باشند خراسان را بما گذاشته بعراق روند و بنوعی که در ازمنه سابقه میانه حسن پادشاه ترکمان پادشاه عراق و آذربایجان و سلطان حسین میرزا بایقرا پادشاه بلخ و خراسان صلح واقع شده بود همان قاعده را مرعی دارند و اگر اراده حرب دارند پیشتر تشریف آورند که فتح و نصرت از جانب خدایتعالی است و کمی و زیادتی لشکر را دخلی نیست چون خبر آمدن عبدالمؤمن خان بولایت نیشابور بسمع همایون رسیده قبل از ورود رقعه مذکور از
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 453
چمن بسطام کوچ فرموده از راه جنگ و معز و جاجرم روانه شدند در آنجا رقعه مذکور بنظر همایون درآمد جواب آن بالقاب شایسته و آداب سلاطین در قلم آورده فرستادند مضمون آنکه ما بلطف الهی واثقیم و بر خراسان که ملک موروث صد ساله این دودمان است بقدر طاقت و توان تلاش مینمائیم و دست از آن برنمیداریم و مصالحه سلطان حسین میرزا که از سلاطین چغتای است و حسن پادشاه که از پادشاه ترکمان است بما و شما نسبتی ندارد اگر بقاعده که میانه گسکن قراسلطان اوزبک والی بلخ و شاه جنت مکان علیین آشیان جد امجد همایون ما صلح واقع شده بود صلح مینمایند که دست از خراسان باز داشته بمنسوبان ما سپارند ما نیز صلح مینمائیم و الا جنگ را آمادهایم و از عراق با کمال اشتیاق بهمین آرزو بدین ولایت آمدهایم در هر جا اختیار مینمایند تلاقی فریقین دست داده آنچه در مکمن غیب باشد بمنصه ظهور آید.
مکتوب مذکور را فرستاده متعاقب کوچ فرموده چون بجاجرم رسیدند کس دیگر از جانب عبدالمؤمن خان آمده مکتوب دیگر آورد که با مکتوب اول اصلا نسبتی نداشت و در مضامین کمال تناقض بود از جمله در عنوان مکتوب بود که:
مصراع
با آل علی هر که در افتاد بر افتاد
و ما حصل مضمون کتابت آنکه ما بنابر مصلحتی بجانب جام رفتیم ایشان نیز بدانجا آیند که در آنجا ملاقات واقع شود و بعد از ورود این مکتوب مشخص شد که در جام نیز توقف ننموده بجانب بلخ رفت.
کشتن اهل مزینان حاکم خود را که از ازبکیه بود
در خلال این حال سادات پیره و اعیان مزینان سبزوار اتفاق نموده از روی اخلاص و دولتخواهی قوایداش بهادر اوزبک را که از جانب عبد المؤمن خان در مزینان بود گرفته بقتل رسانیده سر او را بدرگاه جهان پناه آوردند عنایت خسروانه شامل حال ایشان گردیده بسیورغالات و تفقدات شاهانه سرافراز شدند حاکم جاجرم نیز از وصول موکب ظفر قرین ولایت را انداخته رفت و از طنطنه رایات جهانگشای شاهی و آوازه ورود موکب نصفت و اقبال شاهنشاهی تزلزل در احوال حکام اوزبکیه پدید آمده حکام اسفراین و شغان و جور بد و جهان [308] از عیان و سبزوار نیز راه فرار پیش گرفتند و چون بلده اسفراین مضرب سرادقات اقبال گشت اللّه ویردی خان را با فوجی از غلامان بر سر نیشابور فرستادند حاکم نیشابور طلیعه لشکر قزلباش دیده بنیان ثبات و قرارش متزلزل گشت و طاقت توقف و قلعهداری نیاورده از شهر بیرون رفت اللّه ویردیخان و غلامان داخل قلعه نیشابور شده و مژده فتح و فیروزی بخدمت اشرف فرستادند و اردوی کیهان پوی قریب یکماه در النک اسفراین توقف فرموده حکومت نیشابور بدرویش محمد خان روملو که در زمان نواب سکندر حاکم آنجا بود و در امور قلعه داری کمال مهارت داشت تفویض یافت سیصد نفر تفنگچی قدر انداز اصفهانی را بسرکردگی میر فتاح مین باشی تفنگچیان اصفهانی را در آن قلعه گذاشتند و الکای اسفراین بمحمد سلطان ولد بابا الیاس بیات شفقت شده املاک و رقبات سلسله ایشان و جمیع ریش
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 454
سفیدان و اعیان ایل و الوسات در ازاء قتل و غارتی که یافته بودند بسیورغال و مسلمی ایشان مرحمت شد حکومت سبزوار بمحمد سلطان نواده میر شمس الدین علی سلطان مختار الحسینی مفوض گردیده بر سایر محال که بتصرف درآمده بود حکام تعیین فرمودند و همچنین از هر کس از ارباب و اهالی و اعیان ولایات مذکوره آثار دولتخواهی بظهور آمده بود بانعامات و سیورغالات از اقران امتیاز بخشیده بخلع
برگشتن شاه عباس از خراسان و ورود به قزوین که دار السلطنه است
گرانمایه و نوازشات ارجمند سرافراز شدند و رایات نصرت آیات بفیروزی و اقبال از اسفراین کوچ فرموده از راه جهان از عیان تا سلطان میدانی که قریب بر ارکان مشهد مقدس است تشریف برده در آن چمن دلگشای خیام نصرت افراختند و از تقریر چند نفر اوزبکیه که در آنموضع بدست ملازمان گنجعلی خان زیک گرفتار شده بود چنین معلوم شد که جماعت اوزبکیه که در ولایات مذکوره بودند در مشهد مقدس جمع شده ذخیره بسیار جمع کرده قرار بر توقف و قلعه داری دادهاند.
چون فصل پائیز بانتها رسیده طلیعه جنود قیامت نهیب سرما نمایان شده بود و بجهة عبور و مرور اوزبکیه خرابی بولایت راه یافته ذخیره در هیچ محل نمانده بود و عساکر منصوره تنقیص میکشیدند و در آن زمستان بمحاصره مشهد مقدس پرداختن موجب پریشانی سپاه میشد و نیز آن بقعه شریف را دار الحرب ساختن و توپ و تفنگ بجانب شهر که روضه مطهر حضرت امام همام ثامن ضامن است هر چند طرف بر باطل باشد انداختن مکروه طبع اشرف اعلی بود چه محتمل که در هنگام سختی و اضطرار اوزبکیه مضرب بسیار بسکنه آن بلده شریف رسد.
چون از دیوان یفعل اللّه ما یشاء هر کاری را میعادی مقرر است حصول این مطلب را باقتضای قضا و میعاد قدر حواله نموده جهت مصلحت وقت و رفاهیت سپاه عزم مراجعت بجانب عراق جزم فرموده
فرار کردن کیا جلال الدین محمد از امراء گیلان بیجهت
از سلطان میدانی کوچ کردند و آذوقه که در اردو هر کس داشت بجهة ذخیره قلعه نیشابور بدرویش محمد خان تسلیم شد و بعد از طی منازل و قطع مراحل آفتاب موکب نصرت قرین بفیروزی و اقبال از افق عراق طالع شده بساعت سعد در دار السلطنه قزوین نزول اجلال دست داد در این سفر خیر اثر از امراء گیلان کیا جلال الدین محمد بیجهتی سالک طریق فرار گشته سایر گیلانیان اندکی از این عمل خجلت زده گردیدند اما عنایت شهریاری از آن اغماض فرموده خاطر ایشانرا بنوازشات خسروانه اطمینان بخشیدند و بعد از معاودت یساق میر عباس و طالشه کولی و رفقا رخصت انصراف یافته هر یک بمقر حکومت خود شتافتند.
اما کیا جلال الدین محمد را اجل دامنگیر و پیمانه حیاتش لبریز گشته مقیم مطموره خاک گردید درین سال امیر الامرائی و نظم و نسق ولایت آذربایجان و تولیت سرکار فیض آثار حضرت سلطان الاولیاء بفرهاد خان تفویض یافت زمام مهام جزوی و کلی آن ولایت را بقبضه اقتدار و سرپنجه اختیار او نهاده روانه دارالارشاد اردبیل گردانیدند و اعتماد الدوله حاتم بیک را با قورچی باشی و ارباب مناصب مقرر فرمودند که در دار السلطنه قزوین باصلاح حال لشکر پرداخته علوفه و مرسومات و مقرریات ایشانرا تنخواه دهند و مقرر شد که تحقیق و پیروی طوایف قزلباش و ایل و اویماقات سپاهی نموده هر کس از ملازم مواجب خوار و غیر آن ظاهر شود که اسب سواری و استطاعت یساق داشته باشد و از یساق خراسان تخلف کرده نیامده بتقصیر [309] یساق مؤاخذ نموده چون مستحق انواع سیاست و عقوبتند درین
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 455
مرتبه بجهة تنبیه و آگاهی فراخور حال جرایم حواله نموده بانعام جمعی از ملازمان درگاه قورچیان که درآمدن یساق بر آمدن سبقت گرفته محنت سفر و یساق کشیدهاند دهند که فی الجمله موجب تنبه و آگاهی آن جماعت بوده بعد الیوم هر گاه جار و یساق واقع شود اگر بآن متنبه نشده احدی از یساق تخلف نماید درین مرتبه بعقوبات گوناگون گرفتار آیند فرمانبران حسب الامر الاعلی بعمل آوردند و الحق این معنی باعث آن شد که هر گاه یساقی واقع میشد جمیع طوایف قزلباش و مردم ایل و اویماقات از بیم مؤاخذه و سیاست پادشاهی بلاتعقل پیاده و سوار بیاخبار و صدور حکم احضار روی براه آورده سعی مینمودند که در رسیدن موکب ظفر قرین بر یکدیگر سبقت داشته باشند و چنانچه در صحیفه اول در خلاصه اطوار همایون اشعاری بر آن شده این قاعده در زمان دولت همایون شاهی در میانه لشکر استمرار دارد و از بیم سیاست و غضب پادشاهی احدی تخلف نمیتواند کرد.
القصه بندگان حضرت اعلی ارکان دولت قاهره را بدین خدمات مأمور فرموده خود جریده با چند نفر از ندما و مقربان و ملازمان خاصه بدار السلطنه اصفهان تشریف برده زمستان را در آن بلده جنت نشان بعیش و خرمی گذرانیدند راقم حرف درین سال سعادت خدمت این آستان یافته در سلک منشیان عظام انتظام یافت و چون ارباب مناصب در قزوین توقف داشتند ذره حقیر حسب الامر الاعلی در رکاب مقدس باصفهان رفته بخدمات انشاء قیام داشت و از آن تاریخ بغلامی آن حضرت سرافراز است.
گفتار در محاربه امرای افشار لشکر کرمان با امرای اوزبکیه در تون خراسان و ظفر یافتن بتوفیق ملک منان
در اول این سال که رایات نصرت آیات بعد از فتح گیلان بجانب خراسان در حرکت آمد و قورچیان باحضار عساکر ممالک تعیین شدند ولیخان و اسمعیل خان امراء کرمان را با عموم طایفه افشار آن ولایت حکم شده بود که از راه یزد و طبس بخراسان درآمده باردوی ظفر قرین پیوندند و چون امراء مذکور با لشکریان کرمان حسب الفرمان قضا جریان روان گشته بطبس رسیدند مصطفی بیک کنگرلو حسب الامر الاعلی حاکم تون و طبس بود و جماعت اوزبکیه بر آن حدود مستولی شده ولایت تون و قلعه آنجا را متصرف شده بودند درین سال که آوازه وصول موکب همایون شاهی در خراسان شیوع یافت مصطفی خان بعزم استرداد ولایت تون با دویست و پنجاه نفر کما بیش از غازیان استاجلو و غیره ملازمان خود که همگی مردم دلیر مردانه بودند از طبس بر سر تون رفت و شهر- بند قلعه تونرا از اوزبکیه گرفته قوزی میرزا را که حاکم تون بود در ارک محاصره نمود محصوران ارک کس بهرات فرستاده استمداد نمودند میر قلبابا کوکلتاش حاکم هرات و دین محمد سلطان خواهر زاده عبداللّه خان مشهور به یتیم سلطان موازی یکهزار نفر از بهادران نامی جنود اوزبکیه بسرکردگی ناجولی بهادر بدفع لشکر قزلباش و کومک و امداد قوزی میرزا و محصوران قلعه تون فرستادند مصطفی خان که مرد شجاع دلیر و مردانه بود و مکررا با مردم اندک با فوج کثیر اوزبکیه محاربات عظیم نموده بود از خبر وصول آن گروه انبوه اندیشه نکرده پای ثبات و قرار استوار داشت اما بعد از آنکه بمقابله آن گروه شتافت و آغاز محاربه نمود دانست که تاب مقاومت ندارد و لشکریانش در معرض تلفند
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 456
در عالم سپاهیگری از اسبان خود فرود آمده مراکب را حصار خود ساخته به تیر و تفنگ شر آن جماعت را از خود دور کرده پیاده روی بوادی مراجعت نهاده و در آن روز بدین و تیره تا چهار فرسخ راه با اوزبکیه زد و خورد نموده بآیسک نام موضعی از مواضع تون رسید و بمیان ده درآمده دیوار بست آن موضع را پناه خود ساخت و اوزبکیه در بیرون فرود آمده آن شب از جانبین پاس داشتند و امراء افشار و لشکر کرمان در طبس از رفتن مصطفی خان خبر یافته عاجلا متعاقب او روانه شدند در روز دوم که مصطفی خان در دیوار- بست موضع آیسک بودند آن موضع رسیدند چون سیاهی سپاه قزلباش که قریب بشش هفت هزار بنظر در میآمدهاند از دور نمایان شده جماعت [310] اوزبکیه مضطرب شده قرار فرار بر خود داده احمال و اثقال را پیش انداخته لشکر سبای قدم بوادی مراجعت نهادند مصطفی خان از مضیق دیوار بست بیرون آمده باتفاق منقلای دلاوران افشار معرکه رزم و پیکار گرم کردند چون قول بمعرکه رسیده فیما بین حرب در پیوست جماعت اوزبکیه را طاقت مقاومت آن لشکر جرار نبود در حمله اول شکست خورده جمعی کثیر طعمه تیر و شمشیر گشتند جانمحمد دیوان بیگی از عظمای اوزبکیه و دیوان بیگی یتیم سلطان بود با چند نفر از بهادران معتبر اسیر سرپنجه تقدیر شدند معدودی از آن قوم بیرون رفته اکثر آن جماعت راه عده پیمودند و چون این خبر بجماعت اوزبکیه که در قلعه تون بودند رسید پای اقامتشان سستی پذیرفته تاب توقف نیاوردند و ارک را خالی کرده راه فرار پیمودند و بعد از آنکه اوزبکیه مقهور گشته و امراء عظام بفتح و ظفر اختصاص یافتند معلوم ایشان گردید که موکب ظفر قرین شاهی مقرون بفتح نصرت الهی از خراسان بجانب عراق بازگشته مصطفی خان در تون و جنابد توقف نموده امراء افشار از راه ترشیز و سبزوار بعراق آمده در دار السلطنه اصفهان بشرف پای بوس شهریار گیتی ستان مشرف شده جانمحمد دیوان بیگی و گرفتاران را با سرهای قتیلان بنظر انور رسانیدند جانمحمد بیک دیوان بیگی را به بیجن بیک غلام خاصه شریفه سپرده نگاه داشتند و از حال دیگران
مصراع
«آنرا که خبر شد خبری باز نیامد». در خلال این احوال یتیم سلطان با برادران و جنود اوزبکیه بر سر سلطان علی خلیفه شاملو رفته او را در قلعه درخش محاصره بود تبیین این مقال بر سبیل اجمال آنکه قبل از این نگاشته کلک نکته پرداز شده بود که سلطانعلی خلیفه مغضوب گشته بیرخصت نواب همایون اعلی بجانب قاین رفت و علیقلی خان ولد امیر حمزه خان استاجلو حسب الحکم حاکم قاین بود از صولت سپاه اوزبک از قاین بیرون آمده در قلعه جور از اعمال قاین میبود سلطانعلی خلیفه چون بآن حدود رسید طایفه شاملو ملازمان قدیم آن سلسله در آنجا بسیار بودند بر سر او جمع شدند علیقلی خان آوازه وصول رایات جلال بطرف خراسان شنیده با آنکه اندک عارضه داشت آغرق در قلعه گذاشته بکجاوه درآمده عزیمت اردوی همایون داشت سلطانعلی خلیفه و طبقه شاملو بهوس حکومت قاین و اخذ مال خود و غنایم سر راه برو گرفته در مقام محاربه درآمدند بر غازیان استاجلو دفع ضال لازم آمده میانه هر دو گروه محاربه عظیم بوقوع پیوست و غلبه از جانب استاجلو وقوع یافت درین اثناء تفنگی بر کجاوه علیقلی خان خورده او را مجروح ساخت و در آخر همان روز بزخم تفنگ از هم گذشت بعد از فوت او سلطانعلی خلیفه مملکت خالی یافته بر مسند حکومت آن ولایت نشست و درینسال یتیم سلطان لشکر بر سر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 457
خلیفه کشید چون او بیرضای اشرف اعلی بتغلب بر آن ولایت تسلط یافته بود مردم آنجا زیاده در مقام مدد و همراهی او در نیامدند.
بالجمله از سپاهی و رعیت آن حدود قریب یکهزار نفر جمع آورده بمقابله او شتافت در موضع درخش از اعمال قاین تلاقی فریقین روی داده فیما بین حربی صعب اتفاق افتاده یتیم سلطان ظفر یافت و قریب بچهارصد پانصد نفر از قزلباشیه درین جنگ بقتل آمدند بقیة السیف بدیوار بست موضع درخش درآمده جنگ کنان خود را بقلعه آنجا رسانیدند یتیم سلطان او را در تنگنای محاصره کشیده کار برو دشوار شده بود که خبر وصول لشکر قزلباش و جنگ امراء افشار و شکست ناجولی بهادر و قوزی میرزا و شغان میرزا چنانچه گذشت باو رسیده باضطرار از پای قلعه درخش برخاسته بخواف و باخرز رفت و سلطانعلی خلیفه از مضیق محاصره خلاصی یافته بجانب قاین رفت مآل حال او در ذیل ایندفتر در محل خود سمت نگارش خواهد یافت انشاء اللّه الاعز.
وقایع متنوعه که در عرض این سال بمنصه ظهور رسیده
اشاره
از سوانح این سال آنست که شاهویردیخان قراداغلو که در هنگام نزول دار الارشاد اردبیل و فرستادن اللّه ویردیخان روی از ایندولت یافته فرار نموده داخل سنور رومیه شد پاشایان سرحد در آغاز مصالحه تجویز نقض شرائط پیمان ننموده در مقام امداد او نشدند و او از معاونت رومیان مأیوس گشته چاره بجز التجاء بسایه چتر همایون اعلی نیافت و عریضه ضراعت [311] آمیز فرستاد مضمون آنکه در هنگام وصول موکب ظفر قرین از بیم سطوت قاهره شاهی دهشت بیاندازه بدین غلام استیلا یافته نتوانست بملازمت رسد اکنون اگر مروت شاهانه قلم عفو بر جراید جرایم بنده کشد سر قدم ساخته بپایه سریر اعلی میآیم و از موقف جلال منشور اقبال مبنی بر استمالت او عز صدور یافت و مشار الیه احرام عتبه علیا شاهنشاهی بسته در خراسان بموکب ظفر نشان پیوسته در موکب مقدس بود چون هنوز هوای خود- سری در سر داشت و از اخلاص بیبهره بود در ایامی که چمن بسطام مضرب خیام عساکر ظفر فرجام بود خبث باطن خود را ظاهر ساخته با چند نفر از امرای منکوب معزول که در ازاء سوء اعمال بحسرت و ناکامی روزگار میگذرانیدند مثل شاهقلی سلطان پیاده ترکمان و ندرخان افشار و امام ویردیخان آتلاندیلو که در آنوقت آبروئی نداشت اختلاط آغاز نهاده و اکثر اوقات با یکدیگر معاشر و همصحبت بودند و همانا اراده غدری داشتهاند یکی از ارباب اخلاص که از مواضعه ایشان آگاه بوده حقیقت بخدمت اشرف عرض نموده و ایشان مستشعر گشته اراده فرار نموده در روز کوچ در عقب ماندند و چون گرفته
کشته شدن شاه ویردیخان
مؤاخذه نموده امامویردی آتلاندیلو در برائت ذمت خود شهود گذرانیده نجات یافت آن هر سه بیسعادت مورد سیاست گشته بقتل رسیدند دیگری از سوانح آنست که در وقتی که رایات جاه و جلال در سفر خراسان بود و امرای افشار هنوز نیامده بودند بجریمه تقصیر یساق حکومت کرمان از ایشان تغییر شده نامزد حسنخان استاجلو قورچی تیر و کمان شده در خاطر انور رسوخ یافته بود که لشکر افشار را که سودای خودسری در سوایدای خاطرشان نقش پذیر گشته هنوز عادت سابقه را فراموش نکردهاند عموما مورد عتاب و خطاب و مؤاخذه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 458
گردانید و حسنخان عازم رفتن کرمان بود که امراء افشار رسیدند اگر چه حسن سعی و مردانگی ایشان که در محاربه اوزبک بظهور آورده بودند سمت وضوح یافت.
اما حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بجهة امور پادشاهی بتقصیر آمدن طایفه افشار را همچنان در معرض عتاب و خطاب داشتند بالاخره در ازاء مردانگی جنگ اوزبک تقصیر ایشانرا بعفو مقرون گردانیده چون در آنسال الکاء مذکور بحسن خان شفقت شد و ایشان بشکرانه این عطیه عظمی مبلغی برسم پیشکش قبول نموده مقضی المرام روی توجه بجانب کرمان نهادند و از موقف عنایت آن وجه بخواص ملازمان رکاب اقدس که مشقت یساق خراسان کشیده بودند تقسیم رفت طوایف ذوالقدر که سالها حکومت فارس کرده بودند بجریمه آنکه لشکر کم آورده بودند مورد عتاب و خطاب گشته الکای مذکور از بنیاد خان و امراء ذوالقدر تغییر یافته حکومت شیراز بحسینخان مصاحب قاجار نامزد شده بود طایفه ذوالقدر استدعای عفو تقصیر خود نموده متقبل شدند که اگر در این مرتبه تقصیر ایشان بزلال مرحمت گشته شود و رتق و فتق آن ولایت بدستور در قبضه اقتدار ایشان باشد من بعد که یساقی واقع شود بتدارک مافات قیام نمایند حسب الاستدعاء مهم ذوالقدران فی الجمله صورتی یافته چون ولایت شیراز در آن سال بحسینخان شفقت شده بود از سال آینده بدیشان مرحمت شد اما حکومت ایشان زیاده از یکسال بعمل نیامد زیرا که دست تعدی برعایاء مملکت دراز کردند و باعث شکوه عجزه و رعایا شده در سال دیگر هر دو طایفه بجهت بدسلوکی از حکومت فارس و کرمان معزول شدند دیگری از سوانح آنکه درین
فوت امیر سید حسین الحسینی کرکی عاملی بمرض وبا
سال در دار السلطنه قزوین مرض طاعون و وبا شیوع یافته بسیاری از مردم شهر بمواضع و بلوکات رفتند در وقتیکه موکب همایون در خراسان بود علت وبا روز بروز ازدیاد پذیرفته خلقی نامحدود در آن واقعه راه عدم پیمودند خلاصه متوفیان آن واقعه خاتم المجتهدین امیر سید حسین الحسینی کرکی عاملی بود که شمه از احوال آن جناب در صدر صحیفه اول در ذکر سادات و علمای زمان شاه جنت مکان رقم تحریر پذیرفته و الحق مشار الیه سید عالیشأن و بزرگ متعالی مکان و دختر زاده مجتهد مغفور شیخ علی عبدالعال بود در میانه علماء عرب و عجم بطلاقت لسان و فصاحت بیان معروف و در ولایت عجم کوس اجتهادش بلند آوازه گشته در اصول و فروع مذهب حق امامیه رسایل غرا پرداخت و در زمان شاه جنت مکان که اردوی همایون منبع علما و فضلای عرب [312] و عجم بود و جناب شیخ المحققین شیخ عبدالعال خلف صدق مجتهد مغفور شیخ علی علیه الرحمه مرتبه بلند اجتهاد یافته جمیع علماء اذعان اجتهاد او کردند.
جناب میر سید حسین پای از مرتبه او بالاتر نهاده خود را سید المحققین و سید المدققین وارث علوم الانبیاء و المرسلین خاتم المجتهدین لقب داده در صکوک و سجلات که بتوقیع او مزین میشد این عبارت تسطیر مییافت اگر چه غایبانه علماء این دعوی را مسلم نداشتند اما هیچکس از فحول علما در این باب با آن جناب حرفی نتوانست گفت و تاب مباحثه او نمیآوردند و تا حین وفات او را خاتم المجتهدین میخواندند.
نعش او را بندگان حضرت اعلی بعتبات عالیات سدره مرتبات فرستاده در آن اماکن مشرفه مدفون گردید.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 459
وقایع سال مسرت مآل ئیلان ئیل مطابق سنه اثنی و الف هجری که سال هفتم جلوس شاهی بر اورنک شاهنشاهی است
اشاره
نوروز این سال همایون فال دراتفاق افتاد و حضرت شاهی جمجاه زمستان سال گذشته را در دار السلطنه اصفهان چنانچه سبق ذکر یافت بعشرت و کامرانی گذرانیده قریب بنوروز عالم افروز متوجه دار السلطنه قزوین گشته در دولتخانه مبارکه نزول اجلال داشتند و تخم عدالت در زمین دل طوایف انام میکاشتند.
چون آفت سرمای دی روی بانحطاط آورده مزاج روزگار اعتدال طبیعی گرفت یعنی بهار عالم آرا بهجت فزای خاطر گشته شمایم گلهای بهار و نسایم عنبر آمیز گلزار روزگار در دماغ جهانیان پیچیده بساتین جهان از آثار تربیت عناصر و آخشیجان نزهت و طراوت تازه یافت
شعر
بهار و جلوه نوروز سلطاندگر ره کرد عالم را گلستان
صفیر بلبلان نغمه پردازنوای عیش و عشرت کرده آغاز در اول بهار که خسرو فلک چهارم لوای عشرت و کامرانی در فضای شرفخانه حمل افراخت و بتازگی عرصه جهانرا غیرت افزای گلزار ارم ساخت نشاط سیر و شکار قزل آغاج از خاطر خطیر شهریار کامکار سر زد بدین عزیمت از مقر سلطنت در حرکت آمده الکاء طارم از فر قدوم موکب همایون رشک سپهر بوقلمون گردید و در آنجا بمسامع جلال رسید که گیلانیان از بد سلوکی مهدیقلی خان متشکیند حضرت اعلی بنابر رعایت خاطر و تألیف قلوب گیلانیان او را از حکومت معزول فرمودند احمد بیک بیکدلی را بداروغگی لاهیجان تعیین کردند.
رفتن شاه عباس باردبیل و سیر و شکار قزل آغاج
جمعی از قورچیان شاملو تابین او را همراه کردند که بخدمات مرجوعه قیام نمایند و جناب آصف صفات اعتماد الدوله را با مستوفیان و ارباب قلم و بسطام آقا داروغه دفتر خانه همایون بگیلان فرستادند که مال و حقوق دیوانی آن ولایت را موافق قانون عدالت قرار داده اگر وجه بیحسابی در زمان خان احمد و حکام سابق معمول شده باشد رقم بطلان بر آن کشند و مهمات آن ولایت را موافق صلاح دولت قاهره و
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 460
ترقیه حال رعایا و عجزه نظام و نسق دهند و خود بنفس نفیس متوجه دار الارشاد اردبیل و سیر و شکار قرل آغاج شدند فرهاد خان که شرف استقبال یافته بود و در رکاب اقدس بخدمات قیام داشت و علیخان را از بیه پس و امیره سیاوش را از گسکر تکلیف شکار کردند و ایشان امتثال فرمان کرده در قزل آغاج سعادت بساط بوس دریافتند و همواره در رکاب مقدس حریم بزم اقدس بودند جناب آصفی با رفقاء بگیلان رفته در اندک روزی جمع قانونی موافق عدالت و رعیت پروری فرار دادند و اکنون بنای مهمات آن ولایت بدان قاعده استوار و کرده آن جناب قدوه و قانون اخیار است در خلال این حال منشور طلب از موقف جلال باسم آن جناب شرف صدور یافت و راقم حروف که بمرافقت مأمور بود شرط رفاقت بجای آورده در قزل آغاج بشرف پای بوس همایون مشرف شد چون ولایت گیلان پیه پس بتصرف اولیاء دولت قاهره درآمد اراده خاطر اشرف بر آن متعلق بود که تمامت ولایت دارالمرز و طبرستان که بحسب اقتضای زمان وارثان قدیم بر افتاده بطریق ملوک- طوایف در ایام فتور و انقلاب پای از مرتبه نوکری فراتر نهاده بتغلب بروایتی که بایشان نسبت ندارد دست یافته لوای خودسری افراختهاند انقسام یافته از خار تسلط [213] ارباب عصیان پاک گردد از آنجمله گیلان بیه پس را که تختگاه سلاطین اسحاقی و ملک موروث جمشید خان داماد شاه جنت مکان بود و محمد امین پسر او که وارث آن ملک بود چنانچه سبق ذکر یافت همراه خان احمد رفته در شیروان بمرض آبله فوت شد.
علیخان ولد کارکیا احمد که از ملازمان آن سلسله بود و با پسران جمشید خان کفران ورزیده ایشان را بعنف از ملک بیرون کرده خود بتغلب بر آن ولایت استیلا یافته لوای حکومت افراخته بود و سبق خدمت و دولتخواهی در ایندودمان نداشت که مملکتی چنین را باو باید گذاشت خاطر الهام پذیر بدان متعلق گشت که گیلان بیه پس را نیز با گیلان بیه پیش انضمام داده بتصرف اولیای دولت قاهره درآورند چون فرهاد خان در وقتی که بر سر خان احمد میرفت انواع تعهدات باو کرده بود تعویق در این امر مناسبتر میدید.
اما امیر سیاوش خان بجهة اتحاد و آشنائی که با امیر حمزه خان طالش داشت محل اعتماد ندانسته رأی و صلاح او بدین قرار یافته بود که او را دفع نموده الکاء گسکر را که بطوالش و آستارا پیوسته است متصرف کردند و مهم علیخان را بوقت دیگر گذارند چه محتمل است که مردم بیه پس که بالطبع هواخواه اویند تهییج فتنه نموده سر بچنبر اطاعت درنیاورند و فتنه ایشان بگیلان بیه پیش نیز سرایت کند.
بعد از مشاوره و کنگاش صلاح دیدند که هر گاه در مقام تضییع هر کدام درآئیم موجب رمیدگی دیگری گشته متوحش میگردند چون رأی جهان آرا بتسخیر کل دارالمرز تعلق گرفته بود تغافل در کار ایشان ورزیدن مصلحت ندانسته حسب الاشاره همایون هر دو مأخوذ و مقید گشتند و امیر شاه ملک نامی از اقربای علیخان را با آنکه سابقه خدمت و آشنائی با بندگان حضرت اعلی شاهی نداشت و اعتماد را نمیشایست حضرت اعلی جهة آزمایش گیلانیان و عیار حق شناسی ایشان ترتیب فرموده سپهسالاری کل گیلان بیه پس را باو رجوع کردند و چند نفر از مردم بیه پس که اسم و رسمی داشتند در سلک ملازمان خاصه شریفه انتظام داده زیاده از مأمول مواجب و تیول بایشان شفقت شده داروغگان جهة رشت و فومن تعیین کرده همراه گیلانیان مذکور فرستادند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 461
ذکر عصیان و طغیان گیلانیان و توجه عساکر نصرت قرین بتأدیب ایشان و فیروزی یافتن بعون ملک منان
چون مهمات گیلان بقاعده که مسطور گشت قرار یافته امیر شاه ملک و رفقا مقرون بشفقتهای بیاندازه روانه شدند.
اما چون بهره از حق شناسی و جوهر عقل نداشتند خبث طینت خود را که درباره مردم گیلان عموم دارد ظاهر ساخته در مقام عصیان و طغیان درآمدند لیام و متجنده بیه پس را جمع نموده بر سر داروغه فومن رفته او را بقتل آوردند داروغه رشت این خبر شنیده از اطوار مردم آنجا نیز آثار خلاف مشاهده نموده خود را از رشت بیرون انداخت و امیر شاه ملک تهییج فتنه کرده بیه- پیشیان را نیز بعصیان و طغیان دلالت نمود و مردم بیه پیش قدر شفقتهای شاهی و فراغت و عافیت ندانسته خود را در مهلکه عصیان و طغیان انداختند از سپاهیان گیلان بیه پیش دو طایفهاند که همیشه وکیل السلطنه و صاحب اختیار دولت سلاطین آنجا بودهاند یکی را اژدر و دیگری را جپک مینامیدند و میان این دو طبقه همیشه بجهة سپهسالاری و وکالت پادشاه عداوت قدیم است که هیچیک در هنگام فرصت بدیگری ابقا نمینمایند.
درین هنگام امیر عباس از طبقه جپک و بزرگترین سپاهیان گیلان و حسب الفرمان قضا جریان حاکم لشتهنشا بود بوسعید نامی از طبقه اژدر در بیشه و جنگل مقام کرده تا غایت اطاعت قزلباش ننموده از میر عباس خایف بود در این اوقات آوازه یاغیگری امیر شاه ملک شنیده نزد او آمده اظهار دولتخواهی خان احمد و مخالفت قزلباش کرد سفیهان خفیف عقل گیلان بر سر او جیعیت نموده بامیر شاه ملک عهد و پیمان در میان آوردند که تا آمدن خان احمد و محمد امین خان ولد جمشید خان وارث آن ملک که در شیروان بود و هنوز خبر فوتش نزد گیلانیان متحقق نبود او را بزرگ و ریش سفید کل گیلان دانسته بعد الیوم عداوت بیه پیشی و بیه پسی را که از قدیم الزمان میانه مردم ایندولت استمرار دارد بالفت و دوستی مبدل گردانند و بیه پیش را جهة خان احمد و بیه پس را جهت محمد امین خان [314] که از مقوله برابری ذره با آفتاب است ضبط نموده قزلباش را مدخل ندهند این خبر بلاهیجان رسیده احمد بیک داروغه و حکام قزلباش باتفاق طالشه کولی و کیا فریدون متجنده گیلانرا جمع نموده بمقابله ایشان بکنار سفید رود رفتند احمد بیک از اطوار طالشه کولی آثار مخالفت تفرس نموده بمقتضای حزم و احتیاط عمل کرده با گروه قزلباش از گیلانیان کناره جست طالشه کولی نیز با او بدمظنه شده از یکدیگر خائف بودند در روزی که میانه این دو گروه مقابله واقع شد کیا فریدون که مرد راست قول خیرخواه بود احمد بیک و گروه قزلباش را از خبث باطن طالشه کولی و مواضعه او با شاه ملک و یاغیان خبردار کرده صلاح دولت قاهره در آن دانست که جنگ را که در آنوقت صرفه نبود در حیز تأخیر انداخته خود را از مهلکه بیرون اندازند زیرا که طایفه قزلباش عشر عشیر گیلانی نبودند بدین عزیمت عنان از معرکه پیچیده بدلالت کیا فریدون راه دیلمان پیش گرفتند طالشه کولی از رفتن احمد بیک و قزلباش خبردار شده کس نزد امیر شاه ملک و بوسعید فرستاد و ایشان از آب سفید رود عبور کرده بمزار سید اشرف آمدند و با یکدیگر تجدید عهد و پیمان کرده در مخالفت قزلباش یکجهة گشتند امیر شاهملک
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 462
ببیه پس عود نموده طالشه کولی و بوسعید با غلبه تمام بلاهیجان آمده باستظهار مردم بیه پس کس بطلب خان احمد بشیروان فرستادند و در لاهیجان طرح سلطنت انداخته ارباب مناصب تعیین کردند و همه روزه در خانه خان احمد جمع شده در دیوانخانه او مسندی گسترده بقطع و فصل مهمات قیام نموده شیلان میکشیدند و دو روزه حکومت را غنیمت دانسته اصلا در مآل حال اندیشه نمیکردند چون این اخبار در قزوین قرع سمع همایون گشت شعله غضب قیامت لهب زبانه کشیده اول اراده خاطر اشرف بدان متعلق گشت که بنفس همایون متوجه دفع اینحادثه گشته بنوعی در تنبیه و تأدیب آن قوم تبه روزگار توجه نمایند که بقیة السیف از خواب غفلت بیدار شده بعد الیوم حرف فتنه و آشوب بر زبان احدی جاری نتواند شد چون قابل حرکت موکب همایون نبود مؤبد مؤبدان دانش ذات اشرف را از این اراده منصرف ساخته فرهاد خان را مقرر نمودند که از راه کوهدم که مابین بیه پس و پیه پیش است رود و اللّه قلی بیک قورچی باشی را با جمعی از قورچیان عظام مقرر شد که بدیلمان رفته باحمد بیک و کیا فریدون ملحق گشته از راه شیمه رود بگیلان رفته باتفاق سزای متمردان هر دو گیلان در کنار ایشان نهاده عرصه آن ولایت را از خار تعرض ارباب عدوان و طغیان پاک گردانند فرهاد خان عرض نمود که جرأت و جسارتی که از مردم بیه پیش واقع شده باستظهار مردم بیه پس است اگر عنایت شهریاری شامل حال علیخان گشته درینمرتبه از تقصیر او گذشته حکومت بیه پس را بدستور باو ارزانی فرمایند و رفیق این دولتخواه نمایند سلک جمعیت این گروه از یکدیگر پاشیده میشود و مهم بیه پیش بر وجه دلخواه بآسانی صورت مییابد وجود کفیل نیک و بد مشار الیه شد که اگر از او امر ناپسندی که خلاف بندگی و اطاعت و متابعت باشد مشاهده افتد دفع آن دشوار نیست و درین باب مبالغه بسرحد افراط رسانید و حضرت اعلی طوعا او کرها بصوابدید او عمل فرموده علیخانرا از حبس بیرون آورده بخلع فاخره سرافراز کرده بفرهاد خان سپرده رفیق او کردند و حکومت و امیر الامرائی گیلان بیه پیش بفرهاد خان تفویض یافته درین سال مشار الیه بخطاب مستطاب فرزندی بین الاقران سربلندی یافت بالجمله خان مشار الیه با شوکت و حشمت تمام از راه کوهدم و قورچی باشی از راه دیلمان روانه شدند آوازه ورود عساکر اقبال تزلزل بحال طاغیان گیلان انداخته بوسعید و طالشه کولی را باتفاق منصور منکال که از جمله یاغیان بود بمقابله لشکر دیلمان فرستاده که راه شیمه رود را که از دیلمان بلاهیجان میرود و راهی است در نهایت صعوبت از غایت تنگی و کثرت لای و بیشه عبور زیاده از یک سوار از مضایق آن بغایت دشوار است مسدود ساخته بدفع لشکر قزلباش پردازند و خود اراده داشت که بامیر شاه ملک ملحق گشته باتفاق مردم بیه پس راه کوهدم را استحکام داده فرهاد خان و آن جماعت را از دخول گیلان مانع آیند قورچیان غظام چون شنیدند که طالشه کولی بشیمه رود آمده مضایق راه را بچپر زدن و چوبهای بزرگ انداختن که [315] باصطلاح گیلانیان بنه برمیگویند استحکام میدهد و مستعد رزم و پیکار است هنوز فرهاد خان در کوهدم بود که جمعی از قورچیان که مقدمة الجیش دیلمان بودند پای جلادت پیش نهاده بقراولان لشکر یاغی رسیده جنگ در پیوستند و شکست بایشان داده دربند نخستین را که بنه بر کرده تفنگچی بسیار در آنجا گذاشته بودند از دست یاغیان گرفته پیش رفتند قورچی باشی در بقیه لشکر بنیروی دولت قاهره پیش رفته شکست بر لشکر بد عهد گیلانی افتاده ببیشه و جنگل پراکنده شدند منصور منکال کشته گشته طالشه کولی خود را بجاهای سخت کشیده عساکر منصوره از مضایق آن راهها سپاهیانه گذشته تا لاهیجان در محلی توقف ننموده آخر روز بشهر رسیدند بوسعید که خبر انهزام طالشه کولی و تفرق لشکر گیلانی و آمدن قورچیان شنیده بود سراسیمه از لاهیجان خود را به
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 463
بیشههای گیلان رسانیده مختفی شد مجملا تفرقه و آشوب در شهر پدید آمده شهر را خالی گذاشته بودند و از لاهیجان کس نزد فرهاد خان فرستاده او را از فتح لاهیجان خبر دادند و قورچی باشی لشکریانرا از نهب و غارت منع نموده باستمالت رعیت پرداخت مردم شهر یک یک و دو دو جمع شدند فرهاد خان اگر چه از سبقت قورچیان و از فتح لاهیجان آزرده گردید زیرا که میخواست این فتح بسعی او تیسیر پذیرد اما ظاهرا اظهار بشاشت و خرمی کرده علیخان را با جمعی ببیه پس فرستاد و چون در خدمت اشرف متعهد نیک و بد او شده بود گوش او را بدرر نصایح ارجمند گرانبار گردانیده در ثبات عهد و میثاق و رسوخ یکجهتی و اخلاص سفارشات بلیغ فرموده
مصراع
«با سیه دل چه سود گفتن وعظ»
و خود متوجه لاهیجان شده بعساکر منصوره ملحق گردید و حقیقت بعرض اشرف اعلی رسانیده قورچی باشی و قورچیان چند گاه در لاهیجان توقف نموده در تفحص و تجسس یاغیان و خدماتیکه روی میداد حسب الصلاح دولت قاهره سعی موفور بظهور میآوردند بعد از آنکه خاطر از مهمات آنجا جمع شد قورچی باشی و قورچیان بقزوین آمدند و فرهاد خان بانتظام مهمات گیلان و استمالت گیلانیان پرداخته لوای عدالت و مملکت داری مرتفع ساخت و علیخان که به بیه پس رفت مردم بیه پس همگی بالطبع خواهان او بودند بر سر او جمعیت نموده از امیر شاه ملک جدا شدند و امیر شاه ملک که احوال خود را بدین منوال مشاهده نمود چون فتنه او باعث استخلاص علیخان شده بود بهمان اعتماد نموده نزد علیخان آمده و علیخان چاره بجز گرفتن و کشتن او نداشت و تغافل در آن نمودن در نظر مردم مشتبه بعدم اطاعت و اخلاص میشد او را بقتل آورده سرش را بلاهیجان نزد فرهاد خان فرستاد تا آخر اینسال با فرهاد خان بمدارا سلوک میکرد اگر چه زیاده از یکبار او را ندید اما لوازم خدمتکاری ازو بتقدیم میرسید در اواخر این سال که مهم آن نااعتماد فی الجمله استحکامی یافت همان خبث باطن و نمکحرامی ظاهر ساخت تغییر سلوک داد و در مقام عصیان درآمد تا آنکه دفع فتنه او بر ذمت همت لازم شد و تتمه احوال او و طالشه کولی و بوسعید در قضایای سال آینده از مساعدت بخت مأمول است.
ذکر لشکر کشیدن عبدالله خان بخوارزم و آمدن عبد المؤمن خان پسرش بخراسان و قضایائیکه در اورگنج و خراسان بوقوع پیوست
اشاره
هر چند صادرات احوال سلاطین اوزبک مناسب سیاق تاریخ وقایع ایران نیست اما بنابر ارتباط سخن از ایراد آن چاره نبود بالجمله مرقوم قلم بیان گردیده که میانه نور محمد خان بن ابوالمحمد خان والی اورگنج و حاجی محمد خان بن عطا خان پادشاه خوارزم که از یک طبقه سلاطین اوزبک اولاد شیبان بن جوجی بن چنگیز خان و بنی اعمام یکدیگرند بر سر ولایت نسا منازعه واقع شد نور محمد خان پناه بعبد اللّه خان برده در استرداد ولایت نسا از او استعانت جسته ولایت مرو را بدینجهت پیشکش
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 464
او کرد و عبداللّه خان مرو را متصرف شده در حصول مطلب او دفع الوقت کرده بتغافل گذرانید زیرا که منازعه ایشان با یکدیگر موافق مطلب عبد الله خان بود و نور محمد از امداد عبدالله خان مأیوس گشته بلکه از عبدالمؤمن خان پسرش خایف و هراسان بود بیرخصت از اردوی عبدالله [316] خان بیرون آمده رو بولایت خویش آورد.
آمدن نور محمد خان والی اورگنج خدمت شاه عباس بنپاه
عبد اللّه خان که همگی همتش بتسخیر ولایت خراسان و خوارزم مقصور بود و اتحاد و دوستی سلاطین اورگنج با حضرت اعلی شاهی ظل- اللهی مکروه خاطرش مینمود منازعه ایشان را با یکدیگر غنیمت دانسته درین سال حضرت اعلی را مشغول مهمات دارالمرز یافته انتهاز فرصت نموده و عبدالمؤمن خان بعزم تسخیر ابیورد و نسا و نیشابور بخراسان آمده عبداللّه خان لشکر بخوارزم کشید و چون عبد المؤمن خان بمرو رسید اوزبکیه بایمان که در ملازمت نور محمد خان بودند از بیم جان و نهب اموال طریق بیوفائی مسلوک داشته بعبد المؤمن خان پیوستند و کلید قلعه باستقبال فرستادند و نور محمد خان بیوفائی لشکر و تسلط دشمن مشاهده نموده در آن ولایت مجال اقامتش نماند بدلالت حافظک سلطان خبوشانی خود را از آن ولایت بیرون انداخته روی ارادت بآستان سدره نشان شاهی آورد حضرت اعلی مقدم او را گرامی داشته شاهزاده نامدار محمد باقر میرزا با جناب اعتماد الدوله و بعضی امراء و خواص و مقربان تا یک فرسخ باستقبال او فرستادند و نور محمد خان چون بشاهزاده رسید از اسب پیاده شد با شاهزاده رسم معانقه بجای آورد و بدولتخانه همایون آمده در ایوان چهل ستون بشرف ملازمت نواب همایون مشرف شد و حضرت اعلی از روی اشفاق و برادری با او سلوک کرده وکلاء دیوان حسب الفرمان قضا جریان نزل و ساوری و مایحتاج بر وجه لایق مرتب داشتند و رفیق بزم خاص و معاشر و همصحبت همایون گردید.
اما عبدالمؤمن خان چون خاطر از مهم ابیورد و چهجه و مهنه و نسا و باغباد و درون و آن حدود جمع کرده در حیز تسخیر کشید متوجه قلعه نیشابور گشته در وقتی که هنوز محصولات بحصاد نرسیده ذخیره در قلعه بسیار کم شده بود آمده قلعه را مرکزوار در میان گرفت و درویش محمد خان با غازیان روملو و تفنگچیان اصفهانی که بحراست قلعه نیشابور مأمور بودند برج و باره و فیصل و دروازه را قایم کرده بمدافعه مشغول گشتند و خبر محاصره نیشابور بمسامع جلال رسید.
چون فرهاد خان و قورچی باشی و اکثر عساکر منصوره در گیلان بدقع یاغیان مشغول بودند توجه خراسان چند روزی در عهده تعویق ماند و عبدالمؤمن خان در تسخیر قلعه مذکور اهتمام غیر محصور بجای آورده چند مرتبه یورش نمود دلاوران قلعه سپر مخالفت در روی کشیده مردانه محافظت قلعه نموده احدی را راه بقلعه ندادند و بسیاری از بهادران اوزبکیه در آن یورشها بر خاک هلاک افتاده کاری نساختند نقابان نقب بزیر برجی از بروج برده برج را خالی کرده باروط پر ساختند و در اول شب آتش داده باروط آن برج را از یکدیگر ریخته رخنها پدید آمد و اوزبکیه هجوم نموده قریب سیصد چهار صد نفر از آن رخنهها ببالا دویده بشهر داخل شدند.
درویش محمد خان که خبر ویرانی برج و داخل شدن اوزبکیه شنید همان لحظه با جمعی از دلیران روملو و میر فتاح و تفنگچیان اصفهانی مشعلها روشن ساخته خود را برخنههای آن
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 465
برج خراب رسانیده غلوله تفنگ بر مثال تگرگ بر اوزبکیه ریختند تا عقب ایشان از آمدن گسیخت و در آن رخنهها مانند سد سدید ایستاده جنگهای مردانه کردند دیگر احدی مجال دخول نیافت اما جمعی از اوزبکیه که داخل شهر شده بودند چون از عقب کومک نرسید در کوچهها پراکنده شده غازیان روملو و تفنگچیان و اهل نیشابور سرهای کوچهها را گرفته یک یک را از پا در میآوردند و تا نصف شب بین الفریقین جنگ و جدال بود تا آنکه ده بیست نفر از بهادران نامی که یکدو نفر از ایشان از احفاد سلاطین و معتبران اوزبکیه بودند زنده گرفتار شدند تتمه بقتل رسیدند و در آن شب تا صبح کار کرده آن برج را تعمیر نموده استحکام دادند و عبداللّه خان از این واقعه بیآرام گردید و دوست و دشمن بمردانگی و قلعه داری درویش محمد خان و صفاهانیان آفرین کردند و فی الواقع در ازمنه سابقه کمتر وقوع یافته که پادشاهی چهار ماه در پای قلعه سعی نموده برجی را خراب کرده مستعد یورش شده باشد و تا سیصد نفر داخل قلعه شده باشند و باز قلعه داران هجوم کرده رخنه را بدست آورده محافظت نمایند و شهر بآن بزرگی را از شر دشمنی چنان نگاه داشته باشند.
بالجمله اوزبکیه از فتح و ظفر مأیوس گشته باشاره و تحریک عبدالمؤمن خان در پای قلعه فریاد زدند که اگر فلان سلطان و فلان بهادر کشته نشدهاند ایشان را زنده نگاه داشته ضایع نکنید که ممکن است که اهل قلعه باین وسیله نجات [317] یافته از غضب و سخط خان ایمن گردند.
چون چند نفر از غازیان روملو که یکی از ایشان با درویش محمد خان قرابتی داشت در اول حال بدست اوزبکیه گرفتار شده زنده نگاه داشته بودند درویش محمد خان نیز آن جماعت را زنده نگهداشت که در وقت خود بکار آیند و در خلال این حال از شاهویردی عباسی دست درازی بممالک محروسه شاهی واقع شده علی الغفله بر سر اغورلو سلطان بیات که در بروجرد بود آمده با او محاربه نموده او را بقتل رسانید و از این جهت نائره غضب پادشاهی اشتعال پذیرفته تأدیب و تنبیه او که در قرب جوار ممالک واقع و فی الحقیقة دشمن خانگی بود بر ذمت همت شاهانه لازم مینمود نهضت همایون بجانب لرستان واجب شد و رقم اشرف باسم درویش محمد خان عز اصدار یافته از مشاغلی که روی داد او را آگاه گردانیدند و اعلام نمودند که چون در سال آمدن ما بخراسان میسر نیست و جمعی کثیر از غازیان روملو و صفاهانی و اهل و عیال و ناموس قزلباش در نیشابور است از روی عقل و دانشی که دارد با عبدالمؤمن خان مدارا کرده طرح صلحی افکنده خود را بهر طریق تواند بعراق اندازد و اهل و عیال را از آنجا بسلامت بیرون آورد که نیشابور بجائی نمیرود و هر گاه مقدر الهی باشد باز بآسانی بدست میآید و شاهقلی خلفای برادر درویش محمد خان را طلب نمودند و این رقم را باو دادند که به نیشابور فرستد.
مشار الیه انکار این معنی نموده قبول فرستادن این رقم نکرده گفت ما در طریق اخلاص و صوفیگری جان باختن در راه ولینعمت و مرشد کامل سرمایه نیکنامی و افتخار میدانیم برادرم تا جان در بدن و رمقی در تن داشته کشش و کوشش نموده قلعه را نگاه دارد و بعد از آنکه ضعف بحال او راه یافته از مصادمه و قلعه داری عاجز آید در راه دین و دولت شربت شهادت چشیده نام نیک در صفحه جهان بیادگار بگذارد نواب کامیاب اشرف بلفظ گهربار فرمودند که اگر این همه سعی و جانسپاری بجهة استرضای خاطر ماست هر گاه ما چنین امری کنیم رضای ولی نعمت جستن در طریق اخلاص اولی است چون دار السلطنه هرات که تخت خراسانست و مشهد مقدس معلی مدفن
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 466
حضرت امام ثامن ضامنست با اکثر محال در تصرف مخالفان اوزبکیه است بر سر نیشابور اینهمه تلاش نمودن و اهل و عیال بباد دادن چه نتیجه میدهد اگر خدای تعالی خواسته باشد کل ممالک خراسان بآسانترین وجهی که در مخیله احدی خطور نکند بدست ما خواهد درآمد و الا سعی بیفایده نمودن با فلک ستیزه کردنست و آخر الامر آنچنانکه بر زبان الهام بیان آن حضرت گذشته بود بظهور آمد.
القصه بعد از مبالغه بسیار یکی از مخلصان جان نثار حامل آن منشور اقبال گشته بسبزوار برده از آنجا بکس مجهولی داده به نیشابور فرستادند و درویش محمد خان از حقیقت حال آگاه گردید اما تا در قلعه آذوقه بدست میآمد و قوت لایموتی داشتند دست و پائی میزدند.
صلح درویش محمد خان با عبدالمؤمن خان
بعد از آنکه از فقدان آذوقه کار بر اهل قلعه دشوار شد گفتگوی صلح بمیان آورده بهادران اوزبکیه را که گرفتار شده بودند وسیله آن ساختند و عبدالمؤمن خان که از امتداد زمان محاصره و تلف شدن سپاه بتنگ آمده بود و بسیاری از جنود اوزبکیه ضایع شده بودند و صورت فتح و ظفر مطلقا چهره نمیگشود این معنی را فوز عظیم دانسته عهد- نامه نوشت که هر گاه درویش محمد خان دست از قلعه نیشابور باز داشته روانه عراق گردد از سپاه اوزبکیه ایمن است و بمال و جان و ناموس ایشان تعرضی نخواهد رسید و او نیز غازیان روملو را که گرفتار شده بودند وسیله صلح ساخته شرط نمودند که از جانبین گرفتاران را اطلاق نمایند چند روز در این گفتگو بسر رفت و درویش محمد خان و اهل قلعه بعهد و پیمان اوزبکیه اعتمادی نداشتند زیرا که قریب بدو هزار کس از اوزبکیه در مدت محاصره بقتل آمده بود و با کل اوزبک خونی شده بودند و معذلک از غدر و کید عبدالمؤمن- خان ایمن نبودند بالاخره پیمانرا بایمان مغلظ مؤکد گردانیدند و از جانبین شرایط عهد و پیمان استحکام یافته درویش محمد خان و مردم او با خانه کوچ و اهل و عیال از دروازه عراق بیرون آمدند عبدالمؤمن خان خود با کل سپاه آراسته در آنروز بمشاهده لشکر قزلباش سوار شده بود چون لشکر قزلباش مشاهده سپه آرائی او کرده دست از جان شسته مستعد رزم و پیکار ایستادند و سیصد نفر تفنگچی قدر انداز صفاهانی که همراه بودند فتیلههای تفنگ روشن ساخته مترصد محاربه بودند از این طرف اوزبکیه که اکثر پسر و برادر [318] و اقوام ایشان در ایام محاصره بقتل آمده بودند اراده نمودند که نقض عهد نموده از قزلباش انتقام کشند عبدالمؤمن خان با ریش سفیدان کنگاش نموده عقلاء آن طبقه گفته بودند که این جماعت یکهزار نفسند همگی دل از جان برداشته تا جان در بدن دارند کارزار مینمایند و بندق اندازان ماهر بیهمال در میان ایشان هستند تا دو سه هزار کس از ما بقتل نرسد ایشان مقهور نمیگردند و معذلک بدنامی نقض عهد و پیمان لایق رتبه سلطنت نیست اولی این است که وفا بعهد و پیمان نموده متعرض این جماعت نشویم عبدالمؤمن خان را این رای پسند افتاده اندیشه غدر از دل بیرون کرد اما کس فرستاده درویش محمد خان را در سر اسب طلب نمود که ما را کورنش نموده راهی شود جماعت روملو و تفنگچیان او را از رفتن مانع آمدند و مشار الیه بملاحظه آنکه مبادا نرفتن او بجبن و بددلی مهمول گردد تکیه بر اقبال بیزوال شاهی کرده با سه چهار نفر از قشون و لشکر جدا شده بمقابل عبدالمؤمن خان رفت و امراء او را پیش برده کورنش فرمودند عبد المؤمن خان زبان تحسین و آفرین بدو گشوده گفته
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 467
بود که نمک ولی نعمت بر تو حلال باد که در عالم اخلاص و نوکری و لوازم مردانگی هیچ تقصیر نکردی اما اسب سواری درویش محمد خان را با زین مرصع طمع کرده از یابوهای کوتل خود اسبی باو داده بود درویش محمد خان رخصت یافته در آنروز تا شب راه قطع نموده خود را بحدود سبزوار رسانیدند و از آنجا راه عراق پیش گرفته وقتی که رایات نصرت آیات از لرستان معاودت نموده بود بقزوین رسیده بشرف ملازمت اشرف مشرف شدند و در ازاء این خدمت ایالت گیلان و لاهیجان و امیر الامرائی آنجا باو شفقت شد بعد از آمدن درویش محمد خان عبدالمؤمن خان اراده تسخیر سبزوار نموده چون زمستان رسیده بود خود بمشهد مقدس رفت و جمعی از امرای اوزبکیه را بر سر سبزوار فرستادند و محمد مؤمن سلطان نواده میر شمس الدین علی سلطان سبزواری که حاکم آن ولایت بود و اندک آذوقه از محال قریبه شهر جمع آورده ارک را استحکام داده بود و چند روز محافظت شهر نیز نموده سبزواریان بقدر قوت و توان بلوازم قلعهداری پرداختند و عبدالمؤمن خان از طول مکث خراسان دلگیر گشته روی توجه بجانب بلخ آورده کس نزد امرا فرستادند که در تسخیر سبزواریان پیغام دادند که پادشاه قزلباش درینسال بخراسان نیامد و عبدالمؤمن خان که سفاک بیباکی است در مشهد مقدس نشسته و مبادا از اصرار سبزواریان در مخالفت او تافته شده خود بدین صوب نهضت نماید و آتش بیداد درین- ولایت افروزد اصلح بحال شما آنست که درین سال با او مدارائی کنید بعد از آمد شد سفر اقرار دادند که حاکمی که عبدالمومن خان بجهة سبزوار تعیین نموده بمیان ایشان رفته تا ششماه مهمان باشد و دخلی در مملکت نداشته باشد بعد از انقضای وعده اگر لشکر قزلباش آید حاکم اوزبک سر خود گیرد و الا حاکم حال بیرون رفته داروغه اوزبک بحکومت قیام نماید سبزواریان جهة استخلاص خود از تنگنای محاصره راضی بمصالحه مذکوره شدند و از جانبین عهد و میثاق تأکید یافت و ندر بهادر نامی از اعیان اوزبکیه که بحکومت و داروغگی سبزوار تعیین یافته بود باتفاق موسی میرزا با پنجاه نفر بشهر آمدند و لشکر اوزبک کوچ کرده از عقب عبدالمؤمن خان رفتند و در حدود جام باو رسیدند حقیقت مهم سبزوار بنوعی که گذشت عرض کردند چنین مسموع شد که عبدالمؤمن خان زبان اعتراض بامراء دراز کرده بمصالحه مذکور انکار کرد بالجمله محمد مؤمن سلطان منازل جهة سکنی ایشان تعیین نموده ساوری ماه بماه سرانجام مینمود و یکدو مرتبه بین الجانبین ملاقات واقع شد ملازمان حاکم از تحصیل ساوری اندک بیاعتدالی برعایا میکردند و میخواستند که آثار تسلط و اقتدار ظاهر ساخته از هر کس آزرده میشدند تهدیدات نموده انتظار انقضای موعد میکشیدند و سبزواریان که شیعه فطری بودند در کوچه و بازار طعن تسنن باوزبکیه نموده جاهلان ایشان بتعصب مذهب اظهار سب و رفض دشنام میدادند و بوکده و شمشیر کشیده بیاعتدالانه سلوک میکردند دو سه مرتبه محمد مؤمن سلطان کس نزد ندر بهادر فرستاد که مردم خود را منع نمایند که در کوچه و بازار تردد [319] نکنند و در مقام آزار و اضرار سبزواری نبوده باشند او معذرتها گفته بیاعتدالی را بعوام الناس سبزواری اسناد میکردند.
القصه سبزواریان از تسلط و بدسلوکی ایشان بتنگ آمده میانه فریقین بفساد انجامید و بهیچوجه با یکدیگر نمیآمیختند چند گاه اوزبکیه از شهر بیرون رفته در رباطی که در چهار فرسخی مابین شهر و سنک کلیدر واقع است مسکن گرفته آنرا قلعه گونه کرده خود را در آنجا محافظت نمودند میرزا محمد مومن سلطان و سبزواریان بودن ایشانرا در آن مکان مصلحت ندانسته ایشان را گاه بملایمت و مردمی و گاهی بمبالغه و تکلیف عنیف بآمدن شهر راغب ساخته آوردند اما بهمان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 468
دستور جهلای اوزبکیه در مقام ناهمواری و تهدید بودند و ریش سفیدان مدارائی میکردند تا آنکه سبزواریان در مقام دفع آن جماعت شدند و ایشان بتنک آمده راه فرار میجستند سبزواریان هجوم نموده موسی میرزا را بدست آورده بیاختیار ساختند و شروع درگرفت و گیر اوزبکیه شد جماعت اوزبک یراق بسته اندک دست و پائی زدند چون با هجوم عام نمیتوانستند بر آمد رضا بقضا داده جمعی دستگیر شدند محمد مؤمن سلطان این معنی را بخدمت اشرف عرض نمود ندر بهادر را نگاهداشته موسی میرزا را با گرفتاران بپایه سریر اعلی فرستاد نواب کامیاب اشرف این پیمان شکنی را از سبزواریان پسندیده نداشتند و فرمودند که هر گاه میانه شما و ایشان تعیش صورت نمیبست ایشانرا عذر خواهی نموده روانه ولایت خود میبایست کرد بالجمله موسی میرزا را نوازش بسیار فرموده او را با رفقا رخصت انصراف دادند و یکی از قورچیان عظام را همراه کردند که در ممالک محروسه علوفه و اقامت بایشان داده باعزاز و احترام روانه نمایند قورچی مذکور حسب الامر الاعلی ایشانرا بمشهد مقدس برده به حاکم آن جا که در آنوقت خدای نظر بهادر بود سپرده قبض ستاده بنظر اشرف رسانید اما عبدالمؤمن خان که کینه سبزواریانرا بجهة رفض و غلوی تشنیع در دل داشت این معنی را علاوه کینه دیرینه ساخت و در سال دیگر چنانچه مرقوم کلک بیان میگردد و از ایشان انتقام کشیده بخذلان دنیا و آخرت گرفتار آمد و عاقبت شئامت او بروزگار آن عاید گشت اما عبد الله خان که لشکر بخوارزم کشیده بود بعد از محاربات که تفصیل آن مناسبت سیاق تاریخ احوال ایران نیست بر حاجی محمد خان ظفر یافته اوزبکیه اورگنج از بیم جان و نهب و غارت اموال که نزد ایشان اعزاز جانست یا از عدم قدرت علی ای حال با پادشاه خود طریق بیوفائی مسلوک داشته زیاده سعی و اهتمامی در جنگ نکردند و مغلوب عبدالله خان گشته اکثر طریق اطاعت و متابعت او مسلوک داشتند حاجی محمد خان از سپاهی و رعیت آن ولایت مأیوس گشته چاره بجز فرار نیافت و بلطایف الحیل باتفاق عرب محمد سلطان پسر بزرگتر خود و سونج
آمدن حاجی محمد خان پادشاه خوارزم بقزوین باستمداد از شاه عباس
محمد سلطان پسر کوچک و برندق سلطان پسر زاده و بابا جان سلطان برادر زادهاش و چهل پنجاه نفر از ملازمان معتمد خود را بمیان ترکمانان ایل صاین خانی که در حدود استرآباد مقام دارند انداخته از آنجا احرام شرف ملازمت اشرف بسته روی توجه بپایه سریر اعلی نهاد و در هنگامیکه موکب همایون در سفر لرستان بود بدار السلطنه قزوین رسید نواب کامیاب اشرف از آمدن او خبردار گشته مقرر شد که در قزوین منازل مرغوب جهة ایشان تعیین نموده و ساوری سرانجام نمایند که چند روزی از رنج راه و مشقت سواری گاه و بیگاه آسوده استراحت نماید و مشار الیه چند روزی در قزوین باستراحت پرداخته منتظر ورود موکب همایون بود تا آنکه در روزی که بندگان اشرف بفیروزی و اقبال بشهر تشریف آوردند اول بدیدن حاجی محمد خان بمنزل او تشریف برده با او پدر فرزندانه ملاقات نمودند و پرسشهای دوستانه و نوازشهای مهربانانه بظهور آورده همت والا مصروف آن داشتند که اگر برضای الهی مقرون باشد یکمرتبه دیگر او را و نور محمد خان را بر سریر سلطنت خوارزم و اورگنج متمکن سازم و این استدعا در درگاه الهی درجه قبول یافته بالاخره هر دو بیمن معاونت و امداد این دودمان ولایت نشان بملک موروث خود تمکن یافته کامیاب دولت گشتند چنانکه هر یک در مقام خود رقمزده کلک بیان خواهد شد و ما تشاون الا ان یشاء اللّه.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 469
ذکر توجه موکب نصرت نشان بجانب لرستان و بیان قضایا که در آن سفر میمنت اثر بتقدیر خالق بشر بوقوع پیوست
اشاره
[320] بر ضمایر طالبان فطنت مآثر حدیث و اخبار و بزم آرایان محافل سیر و آثار پوشیده نماند که هر چند مقصود از تسوید این اوراق شرح حالات زمان فرخنده نشان حضرت اعلی است اما بجهة رابطه سخن ذکر مجملی از احوال ولاة لرستان رقمزده کلک بیان میگردد.
ذکر حکام لرستان
مجملا طایفه لر کوچک که در ولایت خرماباد و خاوه و الشتر و صد مره و هذمین اقامت دارند از قدیم الایام بتشیع فطری و ولای اهل بیت طیبین و طاهرین موصوفند و مؤلف نزهة القلوب شرح قصبات و مواضع لر کوچک را بتفصیل مرقوم نساخته آنچه معلوم ذره حقیر گشته ولایت مذکور بر جانب جنوبی عراق واقع گشته عرض آن یکطرف بولایت همدان و قلمرو علیشکر متصل و طرف دیگر بالکاء خوزستان پیوسته طول آن از فصبه بروجرد و تا حدود بغداد و سایر محال عراق عرب قریب یکصد فرسخ است و صاحب تاریخ جهان آرا نوشته که طایفه لر کوچک احشامات متفرقه بودند که بآن سرزمین جمع آمده مسکن گرفتهاند و حقوق دیوانی ایشان خاص دار الخلافه بغداد بوده و در شهور سنه ثمانین و خمس مائة بجهة بیسویتی که میانه ایشان واقع بوده حسب الصلاح یکدیگر شجاع الدین خورشید بن ابوبکر بن محمد بن خورشید از قبیله حسکردی که بصفات حسنه اتصاف داشته بر خود والی و امیر گردانیدهاند و او بحسن سلوک و کاردانی بر آن ولایت استیلا یافته در میانه الوار حاکم و فرمانروا گشت جماعت الوار حکومت او را پذیرفته از وفور عدالت و محاسن اطوار بخانواده او پیر مریدانه سلوک مینمودهاند و اولاد شجاع الدین مذکور را بین الجمهور عباسی مینامند و وجه تسمیه معلوم نیست ایشان خود را بحضرت عباس بن علی ابن ابیطالب علیه السلام منصوب ساخته باعتقاد الوار اولاد آن حضرت میشمارند چون مالیه ایشان خاص دارالخلافه بوده میتواند بود که آن طایفه را بدینجهت عباسی گویند.
بالجمله علی اختلاف الروایات شاه رستم نامی از آن طبقه در اوان جهانگیری و زمان خروج و ظهور حضرت خاقان سلیمان شأن چنانچه در صحیفه اول در طی احوال آن سلطان سلاطین نشان مرقوم گشته بپایه سریر همایون آن حضرت آمده تربیت و نوازش یافت و حکومت ملک موروث برو مسلم گشت چون طویل اللحیه بود خاقان سلیمان شأن لحیه او را بدرر و لئالی ترصیع ساخته بدان هیئت بنظر همایون آن حضرت میآمده و از آن تاریخ اولاد او نسبت بدین خاندان ولایت نشان بعضی اوقات طریق اطاعت سپرده آثار اخلاص و بندگی بظهور میآوردهاند و بعضی اوقات عصیان و طغیان ورزیده دست درازی بحواشی قلمرو علیشکر مینمودهاند در زمان شاه جنت مکان امیر جهانگیر ولد شاه رستم ماضی بیاعتدالی از حد گذرانیده مستوجب تنبیه و تأدیب گردیده بود شاه جنت مکان عبدالله خان استاجلو را که در آنوقت امیر الامرای آن سرحد بود به تنبیه او مأمور فرموده بودند و او در سنه تسع و اربعین و تسعمائة بر سر امیر جهانگیر مزبور رفته بنیروی دولت و اقبال او را بدست آورده مقتول ساخت و بنوعی در قلع و قمع ایشان کوشید که خانواده
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 470
ایشان بباد غارت و تاراج رفته دقیقه از دقایق بیحرمتی فرو نگذاشت و اولاد او شاه رستم و محمدی ببغداد گریختند از سادات رفیع الدرجات بدلایل امیر شاه قاسم که مسکن او بولایت ایشان اقرب و صبیه امیر جهانگیر در حباله او بود از خدمت اشرف التماس عفو تقصیرات آن سلسله نمود شاه جنت مکان رقم عفو بر جراید اعمال بازماندگان کشیدند و ایشان استمالت یافته التجاء بسایه اقبال پادشاهی آوردند شاه جنت مکان الکاء لرستان را میانه هر دو برادر قسمت نموده ایشان باتفاق یکدیگر بحکومت ملک موروث قیام مینمودند شاه رستم بر جاده اخلاص مستقیم بود.
اما محمدی از جهالت و نادانی بشیوه ارباب تمرد و عصیان سلوک میکرد امیر خان موصلو حاکم همدان حسب الفرمان قضا جریان بر سر او رفته او را گرفته بپایه سریر اعلی فرستاد و مدتها در قلعه الموت محبوس بود در اواخر زمان حیات شاه جنت مکان او را از قلعه بیرون آورده اراده خاطر اشرف آن بود که روانه ولایت خود نماید محمدی مذکور توهمی بخود راه داده بیرخصت از درگاه معلی فرار نموده بلرستان رفت و از آنجا عریضه ضراعت آمیز بدرگاه معلی فرستاده اظهار بندگی کرد شاه جنت مکان نیز عذرپذیر گشته او را از یأس و سطوت قاهره اطمینان دادند و این مقدمات چون در طی وقایع زمان شاه جنت [321] مکان سهوا ایراد نیافته بود بنابر مناسبت احوال در این مقام ثبت افتاد.
القصه بعد از ارتحال شاه جنت مکان که رومیه نقض عهد نموده لشکر بولایت عجم میفرستادند اولاد محمدی مذکور بمصلحت وقت عمل نموده با رومیه مدارا کرده حفظ قبایل و عشایر الوار میکردند تا آنکه شاهویردی ولد محمدی در اواخر زمان نواب شاهزاده مغفور سلطان حمزه میرزا و او ایل جلوس بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بوفور رشد و کاردانی حکومت ولایت موروث یافته زیاده از آبا و اجداد شوکت و اقتدار ظاهر ساخت و در سالی که جغال اغلی لشکر از بغداد بنهاوند کشیده در آنجا قلعه ساخت و آتش نهب و غارت در آن ولایت افروخت بسیاری از قبایل و احشامات رعیت قراالوس قلمرو علیشکر خود را بجبال لرستان کشیده پناه بشاهویردی بردند و او اکثر قبایل قراالوس را در الکای خود جای داده رعیت خود گردانید و برومیه توسل جسته اظهار اطاعت و انقیاد بیگلربیگی بغداد کرد و بازگشتی بپایه سریر اعلی ننمود بعد از آنکه میانه نواب اعلی و رومیه صورت صلح روی نمود شاهویردی مذکور چون چند سال بخودسری برآمده بود اطاعت احدی برو دشوار بود اما ابواب مکر و حیل گشوده هر دو جانب را نگاه میداشت و باقتضای وقت تاج شاهی و مجوزه رومیانه هر دو بر سر مینهاد تا در سال توشقان ئیل الف هجری که سال پنجم جلوس همایون عباسی است دولتیار سیاه منصور و سایر کافر نعمتان که در حواشی مملکت سر از گریبان عصیان برآورده بیادبیها از ایشان بظهور رسیده بود یک یک جزای سوء عمل مییافتند شاهویردی مذکور از حضرت اعلی خایف و هراسان و از امداد رومیان مأیوس گشته طوعا او کرها بدستور زمان شاه جنت مکان اظهار اطاعت ایندودمان کرده بپایه سریر اعلی بازگشت نمود و حسین بیک سلونری پسر خال خود را بخدمت اشرف فرستاده اظهار غلامی و استدعای عفو تقصیرات کرد حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بجهت نسبت عباسیگری و ظهور تشیع آن سلسله او را نوازش نموده در مقام تربیت درآمدند و چنانچه در طی وقایع آن سال تحریر یافته او را بلقب ارجمند خانی و مصاهرت دودمان سلسله علیه صفویه سرافراز فرموده همشیره او را در سلک پردگیان سرادق سلطنت انتظام دادند و شاهویردی خان مذکور بوسیله
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 471
این نسبت جلیه فرق افتخار بایوان کیوان سوده لوای عظمت و اقتدار مرتفع ساخت و زیاده از آبا و اجداد در حکومت آن ولایت اقتدار و استیلا یافت و رعایای قراالوس را همچنان در لرستان نگاه داشته بتصرف حکام قزلباش نداد و گاهی محقر پیشکشی بپایه سریر اعلی میفرستاد و نواب اعلی شاهی بجهة تربیتی که او را فرموده بودند اغماض عین فرموده در مقام استرداد آنها نمیشدند و چون او بخودسری برآمده در شیوه عصیان و بلند پروازی نشو و نما یافته بود و در طریق حیل و تزویر سلوک مینمود رفته رفته خبث باطن او بر ضمیر منیر اشرف که آئینه اخلاص نماست هویدا و ظاهر گشت و باحکام قلمرو علیشکر بدسلوکی آغاز نهاده دست درازی ببروجرد و آن حدود مینمود و نواب اعلی برفق و مدارا باو میگذرانیدند تا آنکه در این سال که عبد المومن خان ولد عبدالله خان اوزبک بخراسان آمده قلعه نیشابور را محاصره نموده بود و موکب همایون از مشاغل مهام گیلانات فراغت یافته عزیمت سفر خراسان تصمیم داده اندیشه کارسازی آن یساق داشتند و اغورلو سلطان بیات
جنگ کردن اغورلو سلطان بیات با شاه ویردیخان حاکم لرستان
بجهت جمعیت لشکر و سامان یساق بقصبه بروجرد آمده و هنوز لشکر بیات بر سر او جمع نشده بودند شاهویردی علی الغفله لشکر بر سر او کشیده با او بجنگ پیش آمد و اغورلو سلطان که درین دو سه سال از حضرت اعلی شاهی اندیشیده در مقام معارضه او در نمیآمد از مشاهده این حال سراسیمه گشته نه یارای پیش رفتن داشت و نه از غیرت پای پس کشیدن بعضی از غازیان بیات را که حاضر بودند جمع آورده قرار داد که یکی از ریش سفیدان را باستقبال او فرستاده از سبب آمدن سؤال کرده او را از این حرکت شنیع که عاقبتی وخیم دارد منع نماید هنوز این معنی بفعل نیامده بود که طلیعه لشکر الوار نمایان شد اغورلو سلطان بالضروره پیش رفت اما در محاربه زیاده دلیری نمینمود و اتباع شاهویردی خان از آنطرف بیملاحظه و محابا جنگ در پیوسته لشکر الوار که اضعاف لشکر بیات بودند آثار غلبه ظاهر ساخته لشکر بیات را مغلوب ساخته اغورلو سلطان پای ثبات استوار داشته جنگ مردانه کرده درجه شهادت یافت و مردم بیات متفرق و پراکنده گشته روی باوطان خود آوردند و شاهویردی خان اگر چه غالب آمد اما مغلوب سپاه واهمه گشته بفکر عاقبت کار خود افتاد و از آن حرکت ناهنجار پشیمان شده بخرماباد رفت و دیگر [322] باره حسین بیک پسر خال خود را بخدمت اشرف فرستاده بعذرهای نامعقول زبان بر گشاد اما چون خبر کشته شدن اغورلو سلطان و جسارت شاهویردی بمسامع جلال رسید نایره غضب شاهانه التهاب یافته اندیشه سفر خراسان از دل بیرون کرده تنبیه و تأدیب او را که در قرب جوار بدین حرکت ناهنجار دلیری کرده بود بر ذمت همت لازم آورده از دفع صولت سپاه اوزبک راجح دانستند و این خبر موحش آن عزم لایق را عایق گشته بدینجهت از سر نیشابور گذشتند و بدرویش محمد خان چنانکه سبق ذکر یافت منشور اقبال فرستادند که خود را در معرض تلف نیاورده هر گاه کار بر او تنگ شود طرح صلح افکنده خود را بعراق اندازد و با فوجی از عساکر فیروزی مآثر که در رکاب نصرت انتساب حاضر بودند پای عزیمت
توجه شاه عباس بسمت لرستان بتأدیب شاهویردیخان
در رکاب دولت آورده متوجه لرستان شدند و چون توجه موکب همایون باو رسید از خرماباد که مسکن او بود فرار نموده بجانب صدمره رفت بعضی از امرای لرستان و سرخیلان قبایل ازو تخلف نموده بموکب همایون پیوستند و قلعه خرماباد بتصرف اولیای دولت قاهره درآمده الکاء مذکور
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 472
فرار کردن شاهویردی خان از لرستان و رفتن او بروم
بمهدیقلی خان شاملو عنایت شده قلعه را باو سپردند و از آنجا عنان اقبال بجانب صدمره انعطاف داده در عین اشتداد گرما و قلب سرطان که ماهی حوت بر تابه فلک بریان میشد در صدمره که گرمسیر لرستان و محل قشلاق الوار است نزول اجلال فرمودند شاهویردی از صدمره فرار نموده بکور کوه که مابین لرستان و سرحد بغداد واقع است رفت که از آنجا عزیمت بغداد نماید میر قیصر خامه بیدل که از امراء معتبر لرستان و سردار دو هزار خانه بود ازو تخلف نموده باردوی همایون پیوست و چون در صدمره رفتن شاهویردی بکور کوه مسموع گشت و از صدمره تا آنجا بیست فرسخ مسافت بود رأی جهان آرا بدان متعلق گشت که بر سر او ایلغار نموده بدست آورند یا بالکلیه از لرستان اخراج نمایند و اردوی معلی و اغروق همایون را در صدمره گذاشته سبای با فوجی از غازیان بهرام صولت ایلغار فرموده آن مسافت بعید را که تمام کوهستان پرنشیب و فراز است در یک شبانروز طی فرموده چون بپای کور کوه رسیدند شعر
رهی چون ره عشق در پیش آمدکثیر المخاطر خطیر العواقب
فرازش چو قدرش بلند و نشیبشز بختم نگونتر بچندین مراتب در آنجا مشخص شد که شاهویردی خان بحرمان لرستان ساخته و خود را بالکاء رومیان انداخت چون داخل الکاء رومیه خلاف شرایط صلح بود قدم کشیده داشته باردوی کیوان شکوه مراجعت نمودند و قورچیان عظام و یساولان تعیین شدند که الوسات و احشامات قراالوس را کوچانیده بقلمرو علیشکر برند که در مکان اصلی خود برعیتی حکام قزلباش قیام نمایند سلطان حسین ولد شاه رستم از بیم شاهویردی فرار نموده در میانه کلهر بسر میبرد روی ارادت بدرگاه جهان پناه آورده منظور نظر شفقت شاهانه گردید و ایالت لرستان سوای خرماباد و توابع که بمهدیقلی خان شفقت شده بود بسلطان حسین مذکور عنایت شد و ریش سفیدان الوار را بعنایات شاهانه مستمال گردانیده بملازمت سلطانحسین مأمور فرمودند و ایشان تا موازی یکصد هزار گوسفند پیشکش نمودند دیوانیان اعلی حسب الامر گوسفند مذکور را بعساکر منصوره تقسیم نمودند و از آنجا عنان عزیمت بصوب مراجعت انعطاف داده چون هنوز خبر تسلط عبدالمؤمن خان و استخلاص محصوران قلعه نیشابور نرسیده بود قرار داد خاطر اشرف آن بود که داخل دار السلطنه قزوین نشده از راه درجزین جهة دفع شر عبدالمؤمن خان و استخلاص محصوران قلعه نیشابور بجانب خراسان روانه شوند چون ببروجرد رسیدند اخبار خراسان و آمدن درویش محمد خان و دادن نیشابور بطریق مصالحه باوزبکان و التجاء حاجی محمد خان پادشاه خوارزم بپایه سریر خلافت مصیر چنانچه ایراد یافت رسیده آن اراده موقوف ماند و از آنجا بمیانه ایل بیات نزول فرموده ایشانرا جهة تقصیری که در جنگ شاهویردی خان نموده مستحق عقوبات گوناگون شده بودند مؤاخذه فرموده در معرض عتاب و خطاب داشتند شاهقلی سلطان برادر اغورلو سلطان که بجای برادر حاکم آن جماعت شده بود استدعای عفو تقصیر ایشان نموده چون مشار الیه مشمول عنایات خسروانه بود درجه قبول یافت و ایل بیات بشکرانه الطاف شهریاری موازی سه هزار اسب کره ایقر و مادیان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 473
بیاتی نژاد که در میانه قزلباش بخوبی شهرت دارد و سه هزار تومان زر نقد بالطوع و الرغبه بر سبیل پیشکش و ترجمان بدیوان اعلی دادند و از آنجا بدار السلطنه قزوین توجه فرموده در عاشر شهر محرم [324] الحرام داخل شهر شدند و از وفور تلطف و مهمان نوازی چنانچه گذشت اول بمنزل حاجی محمد- خان تشریف برده از پرسشهای عنایت آمیز خسروانه مسرت بخش خاطر حزین او گشتند و نور محمد- خان که در سفر لرستان مرافقت موکب همایون اختیار نموده بود درین روز در حینی که حضرت اعلی بملاقات حاجی محمد خان تشریف برده بودند او نیز آمده بتوره و آئین سلاطین چنگیزی ملازموار
رجوع شاه عباس از لرستان بقزوین
در خدمت حاجی محمد خان بپای ادب ایستاده بعد از استجازه پیش آمده کورنش کرد و حاجی محمد خان با او رسم معانقه بجای آورد.
بالجمله حضرت اعلی چندگاه در دار السلطنه قزوین توقف فرموده مجالس پادشاهانه آراسته با سلاطین مزبور صحبت بیتکلفانه میداشتند و هر گاه حاجی محمد خانرا طلب میفرمودند استدعای حضور اشرف نواب سکندر شأن نیز نموده هر دو در یک مسند نشسته با یکدیگر صحبت میداشتند و نواب اشرف اکثر اوقات در کمال بیتکلفی و کوچک دلی بلوازم خدمت و میزبانی میپرداخت و مجالست دو پادشاه عالیجاه در یک مسند که در ازمنه سابقه کمتر اتفاق افتاده از نوادر روزگار است.
القصه حضرت اعلی بعد از شرایط مهمان نوازیها بانجام مایحتاج سلاطین اشاره فرموده بر وجه لایق سرانجام یافت و در فصل پائیز متوجه سیر صفاهان جنت نشان گشته نور محمد خان را که همیشه انیس مجلس خاص و رفیق بزم اختصاص بود همراه بردند و جهة تألیف قلب حاجی محمد خان عرب محمد سلطان پسر او را نیز مصحوب خویش گردانیدند.
اما چون مشار الیه از اهل بیت و بیتکلیفیها که ذات اشرف همایون بدان مجبولست بهره نداشت با او صحبت مخصوصانه کمتر اتفاق میافتاد مجملا زمستانرا در آن بلده فردوس نشان بعشرت و کامرانی گذرانیده در اواخر حوت روی بمقر سلطنت آوردند و دیگر باره دار السلطنه قزوین از فر قدوم همایون زینت پذیرفت.
ذکر دفع ضاله ملاحده که درین سال بتقویت شریعت غراء روی داد
اشاره
از وقایع این سال قتل درویش خسرو قزوینی و چند نفر از مریدان اوست که بالحاد اشتهار یافته بودند بیان این حال بر سبیل اجمال آنکه درویش خسرو از مردم فرومایه محله درب کوشک قزوین بود که آبا و اجدادش بچاهخوئی و قمشی مشغول بودهاند مشار الیه ترک صنعت پدران کرده بکسوت قلندری و درویشی درآمد و مدتها سیاحت نموده با جماعت نقطویان آمیزش کرده در آن شیوه بقدر استحضاری بهمرسانیده بتوسعه مشرب اشتهار یافت و بقزوین آمده در گوشه مسجدی رحل اقامت انداخت جمعی درویشان گرد او میگرفتند و او دکان معرفت گشوده در آن معامله گرم بازار گشت علماء و محتسبان بر اطوار او انکار نموده از مسجد نشستن منع نمودند رفته رفته اطوار او بعرض شاه جنت مکان رسید نواب جنت مکانی او را طلب نموده از احوال او استفسار فرمودند شرایع اسلام و قواعد مذهب حق
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 474
امامیه را در خدمت آن حضرت القاء نموده آنچه بر او اسناد میکردند منکر شد چون خلاف شرعی از او مشاهده نشده بود شاه جنت مکان رعایت ظاهر شرع کرده متعرض او نشده امر فرمودند که در مسجد مسکن نسازد و کوته خردان عوام را بخود راه ندهد بعد از این واقعه مشار الیه جهت رفع مظنه بخدمت علماء تردد آغاز نموده فقه میآموخت و روزهای جمعه بمسجد جامع میرفت و دیگر کسی را با او کاری نبود بعد از رحلت شاه جنت مکان بدستور مسجدی را که در جنب خانهاش بود نشیمن ساخته سفره توکل گسترده بود و جمعی بیدولتان و هرزه کاران ترک و تاجیک نزد او تردد آغاز نهادند و تا زمان جلوس همایون اعلی چند سال در آن مسجد روزگار گذرانیده اسباب معیشت او و درویشان که در خدمت او بودند بیتعب و تشویش مهیا و آماده میشد و آن مسجد مجمع او را برنمیتافت در آن حوالی تکیه بنیاد کرده شروع در عمارت کرده و مردم آن محله از ترک و تاجیک او را مدد کرده تکیه و باغچه در غایت نزاهت و خرمی ترتیب داده بآنجا نقل نمود و همه روزه الوان اطعمه در مطبخ او طبخ میشد حضرت اعلی که اکثر اوقات در کوچه و محلات سیر فرموده با طبقات خلایق آشنائی میکردند بسروقت درویش رسیده با او صحبت داشتند و گاه گاه بتکیهاش تشریف حضور ارزانی میداشتند و بجهة آنکه عقیده او را فهمیده بر اطوار او آشنا گردند با او بسخنان ارباب سلوک تنطق فرموده شیوه خداشناسی خود را بروش درویشان در نظر او جلوه میدادند و او از غایت ملاحظه و احتیاط سر رشته [324] دکانداری و زهد فروشی را از دست نداده بحرفیکه خلاف شرع باشد متنطق نمیشد اما جمعی از درویشان که در تکیه او راه داشتند خصوصا استاد یوسفی ترکش دوز و درویش کوچک قلندر دعویهای بزرگ کرده سخنان بلند میگفتند و بیملاحظه و محابا اظهار عقیده فاسده درویش خسرو بآن حضرت میکردند و الحاد آنطبقه بیاشتباه در آئینه خاطر شاه عالیجاه پرتو ظهور انداخته دفع آن جماعت جهة اجراء رسوم شرع انور بر ذمت همت پادشاه شریعت پرور لازم شد در وقتیکه متوجه سفر لرستان بودند بگرفتن درویش خسرو و اتباع او امر کردند و جماعت تاجی بیوک بدانخدمت مأمور گشته همه را در قید سلاسل کشیدند و العیاذ باللّه چون درین سال منجمان القاء کردند که آثار کواکب و قرانات علوی و سفلی دلالت بر افناء و اعدام شخصی عظیم القدر از منسوبان آفتاب که مخصوص سلاطین است میکند و محتمل است که در بلاد ایران باشد و از زایجه طالع همایون استخراج نموده بودند که تربیع تحسین در خانه طالع واقع شده اختر طالع در حضیض زوال و وبال است و مولانا جلال الدین محمد منجم یزدی که درین فن شریف سرآمد زمان و در استدلالات احکام نجومی مقدم اقرانست آن نحوست را بدین تدبیر دفع نمود که حضرت اعلی در آن سه روز که معظم تأثیر قران و تربیع نحسین است خود را از سلطنت و پادشاهی خلع نموده شخصی از مجرمان را که قتل بر او واجب شده باشد بپادشاهی منسوب سازند و در آن سه روز سپاهی و رعیت مطیع فرمان او باشند که ما صدق امر پادشاهی ازو بفعل آید و بعد از سه روز آن مجرم را بشحنه نحس اکبر قران و جلاد حادثه دوران سپارند که بقتلش پردازد همگنان این رأی را صایب شمرده قرعه اختیار بنام استاد یوسفی ترکش دوز افتاد که در شیوه الحاد از رفقا پای پیشترک مینهاد بنابر آن از زمره ملاحده مذکور یوسفی مزبور را باردو آورده حضرت اعلی خود را از سلطنت و پادشاهی خلع فرموده اسم پادشاهی بر آن خون گرفته اطلاق فرمودند و تاج شاهی بر سرش نهاده اثواب فاخره در او پوشیدند و در روز کوچ بر استر بردعی با زین و لگام مرصع سوار کرده اعلام پادشاهی را بر سرش افراختند و جمیع امراء و مقربان و اهل خدمت با لشکر و قشون بآئین مقرر در ملازمتش کمر بسته بمنزل میرسانیدند و در دیوانخانه تاریخ عالمآرای عباسی ج2 475 ذکر دفع ضاله ملاحده که درین سال بتقویت شریعت غراء روی داد ..... ص : 473
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 475
همایون فرود آورده اطعمه و اشربه میکشیدند و شب قورچیان عظام و عساکر منصوره بکشیک قیام مینمودند و آن بیچاره عاقبت کار خود را فهمیده آن سه روز را بفراغت گذرانید آری:
مصراع
«سلطنت گر همه یک لحظه بود مغتنم است»
و حضرت اعلی در آن سه روز با دو سه نفر جلودار و خدمتکاری که سوار گردیده اصلا بتمشیت امور سلطنت نمیپرداختند.
مولانا یوسفی در سر سواری جناب مولانا جلال منجم را دیده باو گفته بود ای حضرت ملا چه بخون ما کمر بسته یکی از ظرفاء با جناب مولانا خوش طبعی نموده بود که یکی از آثار و علامات پادشاهی اجراء حکم است و تا غایت هیچ حکمی از این پادشاه مصنوع صادر نگشته چون شما را ساعی قتل خود میداند اگر پیشتر از آنکه او بقتل رسد بقتل شما فرمان دهد بجهة تحقق امر پادشاهی ناگزیر است که بامضاء رسد شما را در این دو سه روزه احتیاط تمام لازمست جناب مولانا را از ساده- لوحی اضطراب عظیم دست داده در آن سه روز بتفرقه خاطر گذرانید حکیم رکنای کاشی قطعه درین باب گفته بود مرقوم گشت
بیت
شها توئی که در اسلام تیغ خون خوارتهزار ملحد چون «یوسفی» مسلمان کرد
فتاد در دلم از یوسفی و سلطنتشدو بیت قطعه مثالی که شرح نتوان کرد
جهانیان همه رفتند پیش او بسجوددمی که حکم تواش پادشاه ایران کرد
نکرد سجده آدم بحکم حق شیطانولی بحکم تو آدم سجود شیطان کرد و فی الواقع یوسفی بسیار شیطان صفت واقع شده کلام شیاطین الانس برو صادق و از قیافه و ترکیبش شیطنت ظاهر بود.
مجملا بعد از سه روز از لباس مستعار حیات عریان گشته از تخت بر تخته افتاد بعد از واقعه مذکور حضرت اعلی مجددا بر مسند فرماندهی جلوس فرمودند و باعتقاد ظاهر بینان عالم صورت اثر آن وبال بدین تدبیر مندفع گردید اما در نظر خلوت گزینان عالم معنی و آگاه دلان علوم باطن جلوه ظهور داشت که دافع اینگونه وبال جز اقبال بیهمال شهریار نیست
شعر
کسی را که ایزد بود یاورشهمیشه درخشان بود اخترش درویش کوچک قلندر که همیشه دعویهای بزرگ کردی تریاک بلندی انداخته سر بخرقه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 476
قرو برده بحارسان خود [325] گفته بود که رفتیم تا در دوره دیگر بیائیم:
مصراع
«رفت و رفت و رفت و رفت آنست که رفت»
و بعد از معاودت از سفر لرستان جناب درویش خسرو را حاضر ساخته علماء را جمع نموده بتفحص حال او پرداختند خمهای شراب در تکیهاش یافت شد بظهور پیوست که از وسعت مشرب و بداعتقادی رسوم شرع را منظور نمیدارند و نقطوی بودن او از غایت اشتهار در محکمه باطن مبارک اشرف درجه ثبوت یافته بود جهة ترویج شریعت غرا حکم بقتلش فرموده از جهاز شتر بحلق آویخته در تمامت شهر قزوین گردانیدند مولانا سلیمان طبیب ساوجی شهرت داشت که آن از طایفه و اعلم آن طبقه بود او را نیز گرفته آوردند نواب اشرف مهم او را بصلاح علماء حواله کردند علماء بظاهر شرع
قتل سلیمان طبیب ساوجی از طایفه ملاحده
عمل نموده بجهة دغدغه اضلال جاهلان محله بحبس قرار دادند چند روزی محبوس بود تا آنکه بندگان اشرف از رسوخ اعتقاد و شریعت پروری قتل او را راجح دانسته بیاران ملحق گردید.
دیگری از کبار آن طایفه میر سید احمد کاشی بود که بسیاری از نادانان تبه روزگار را در تیه ضلالت انداخته بود پادشاه صفت نژاد پاک اعتقاد در نصر آباد کاشان او را بدست مبارک خود شمشیر زده دو پاره عدل کردند در میان کتب او رسالهها که در علم نقطه نوشته شده بود ظاهر شد که آن طایفه بمذهب حکماء عالم را قدیم شمردهاند و اصلا اعتقاد بحشر و اجساد قیامت ندارند و مکافات حسن و قبح اعمال را در عافیت و مذلت دنیا قرار داده بهشت و دوزخ همانرا میشمارند نعوذ باللّه از این اعتقادات فاسده درویش کمال اقلیدی و درویش بریانی را
قتل میر سید احمد کاشی و و دیگران از ملاحده
که نیز مقتدای فوجی از آن طبقه بودند با سه چهار نفر مرید او که با او در صفاهان میبودند در راه خراسان براه عدم فرستادند از اصطهبانات فارس نیز چند نفر را که اعلم آن طبقه بودند آورده بیاران ملحق ساختند و همچنین بر هر کس مظنه الحاد بود ابقاء نرفت از اتراک نیز بوداق بیک دین اغلی استاجلو تابع این طبقه و مرید درویش خسرو بود بقتل رسید و در این مراتب ظاهر شد که در ممالک محروسه این طبقه بسیار شده بودهاند و در اضلال میکوشیدند از واردین دیار هند مسموع شد که شیخ ابوالفضل ولد شیخ مبارک که از ارباب فضل و استعداد ولایت هند و در ملازمت پادشاه عالیجاه جلال الدین محمد اکبر پادشاه تقرب و اعتبار تمام یافته بود این مذهب داشت و او پادشاه را بکلمات واهمه وسیع المشرب ساخته از جاده شریعت منحرف ساخته بود منشوری که باسم میر سید احمد کاشی انشاء نموده فرستاده بود در میان رسالههای او ظاهر شد دلالت بر این معنی نمود العلم عند اللّه و هو عالم بحقایق الامور شریف آملی که جامع کمالات و حامل مقالات مزخرفه و از اکابر این طایفه بود از بیم مضرت فقهای عصر فرار نموده بهند رفت و حضرت پادشاه و امراء و اعیان ایشان تعظیم و تکریم بسیار باو نموده پیر مریدانه سلوک میکردند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 477
القصه از سیاست این جماعت اگر کسی از این طبقه بود از این دیار بیرون رفت یا در گوشه خمول خزیده خود را بینام و نشان ساخت و در ایران شیوه تناسخ منسوخ گشت.
وقایع متنوعه خراسان
از سوانح این سال محاربه سلیمان خلیفه و امراء قزلباش است با یتیم سلطان و جنود اوزبک در ازغند ترشیز خراسان بر عالمیان سمت ظهور دارد که شیوه و شعار طوایف رفیعه قزلباش که نسبت بخاندان قدس نشان صفویه سالک طریق ارادت و حسن اعتقادند آنست که هر چند از جانب ولینعمت بیعنایتی مشاهده نموده مورد قهر و سخط مرشد کامل کردند طالبان طریق رشاد و صوفیان پاک اعتقاد در راه طلب و منهج قوم اخلاص آنرا از نقص خود دانسته موجب تزکیه نفس و پاکی طینت شمرند و بمضمون این مقال:
شعر
اگر گردد سرم بر خنجر از توبسر گردم نگردانم سر از تو بهزار گونه آزار و الم صوری و معنوی صابر بوده روی از درگاه مرشد کامل نتابند تا آلایش آن نقص را بعرق خجالت و زلال ازدیاد خدمت پاک گردانیده خود را آماده توجه التفات ظاهر و باطن گردانند سلیمان خلیفه ولد سهراب خلیفه ترکمان و سلطان علی خلیفه برادر زاده فولاد خلیفه شاملو با نسبت خلافت و خلیفه زادگی و حقوق تربیت چندین ساله شاه جنت مکان بمجرد آنکه چند روزی از سوء اعمال مطالب دنیوی ایشان در عهده تعویق مانده قرب و منزلتی که میخواستند نیفتند پای از دایره اخلاص بیرون نهاده بظهور اندک بیتوجهی روی از این آستان برتافته بخیال باطل و اراده تیاه بطرف رستم میرزا ابن سلطانحسین میرزا ابن بهرام میرزا میل نموده سلیمان خلیفه با جمعی بقندهار رفتند که او را بخراسان آورده [326] بوسیله او رایت خودکامی برافرازند چون بیراهه رفته بودند بمطلب خود فایز نگشتند و در جنگ اوزبکیه بچنگ اجل گرفتار آمدند چون قبل از این ایمائی شده بود که حقایق حالات اولاد سلطان حسین میرزا و وقایع سیستان از ابتداء تا انتها داستانی علیحده تسوید یابد بنابر وعده سابقه مناسب چنان نمود که نخست احوال ایشانرا بنابر اتصال سخن در سلک تحریر کشیده شروع در بیان محاربه امراء نماید.
لهذا کلک سخن پرداز تحریر وقایع احوال ایشان را آغاز نمود.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 478