پژوهشکده و فرهنگسرای کلبه روستایی راویدسرا

پژوهشکده و فرهنگسرای کلبه روستایی راویدسرا

نوشته های انوش راوید از پژوهشکده و فرهنگسرای کلبه روستایی راویدسرا/ پیگیری مطالب در لینک >>> www.arq.ir
پژوهشکده و فرهنگسرای کلبه روستایی راویدسرا

پژوهشکده و فرهنگسرای کلبه روستایی راویدسرا

نوشته های انوش راوید از پژوهشکده و فرهنگسرای کلبه روستایی راویدسرا/ پیگیری مطالب در لینک >>> www.arq.ir

سرزمین رم در استان اصفهان

سرزمین رم در استان اصفهان

     آنقدر دروغ بارمان کرده اند،  که دروغها شده واقعیت،  و سندرم اسکندر مقدونی یا الکساندر یونانی یک اپیدمی واقعی شده است.  امیدوارم جوانان باهوش متخصص ایران،  بتوانند این بیماری دروغ نویسی حافظه محوری در تاریخ را از بین ببرند.  در ادامه نظر و پرسش و پاسخ درباره شهر سمیرم و روم ایران،  نظر و پرسش زیر هم جالب دیدم،  و همراه پاسخ آن در اینجا می نویسم.

عکس تاریخی میدان نقش جهان اصفهان در 1356 خورشیدی،  عکس شماره 4022.

    نظر و پرسش:  با وجود شباهت بسیار کیمر یا سیمر و سمیر نمی توانم این دو را یکی فرض کنم و این نظریه که پیشگامان کشف قاره اروپا از ناحیه کنار دریای سیاه امروزی بوده باشند دور از ذهن نمی باشد. اما در ارتباط با قسمت دوم گفته شما که شم یا سم را با شمال و بالا یکی دانستید کاملا نظری دیگر دارم.

    کلمه شمال فقط به ناحیه ای که امروزه استان های گیلان و مازندران در آن قرار دارند گفته می شود و پس از عدم استفاده از کلماتی چون آپا و آپاختر و نوس که کلمه ای بختیاری می باشد برای نشان دادن چهار جهت اصلی از آن استفاده شد.   با توجه به این مهم که کلمه شمال به معنی آپا یا آپاختر در زبان فارسی جایگاهی ندارد و واژه ای عربی برای نشان دادن یکی از چهار جهت اصلی می باشد و در زبان عربی هم ریشه ای برای آن نمی توان یافت و این مهم که بالا به معنی شمال نمی تواند باشد و خورشید یا شم یا سم در بالا قرار دارد و نه در شمال (ستاره نورس یا نوس در شمال است) تبدیل سمی به شمی را در این محل نمی توان صحیح دانست.  حال آنکه سمی به معنی نیم یا نصف، همانند بسیاری از لغات دیگر از زبانهای محلی و بومی ایران باستان به اروپا منتقل شده و امروزه با همین معنی کاربرد دارد.  شُمال (شِمال هم تلفظ شده) یا آپا یا اَپاختَر، یکی از چهار جهت اصلی است.

و اما در ارتباط با ریشه کلمه شُمال یا شِمال،  اگر این را قبول کنیم که کلمه ش و س به یکدیگر قابل تبدل می باشند آنرا می توان سِمال هم تلفظ کرد.

   پاسخ انوش راوید:  بارها نوشته ام،  مطالب گفته و نوشته شده من،  خود علم و دانش نیست،  بلکه تحلیل متفاوت از گفته و نوشته های دیگران،  بمنظور ایجاد ذهنیت جدید،  و خروج از آموزش های سنتی قرن گذشته،  و رهایی از حافظه محوری قالب کنونی است.

      در 6 - 5 هزار سال پیش،  شمال و جنوب به مختصات جغرافیایی گفته نمی شد،  و این مختصات وجود نداشت،  بلکه بالا و بلندی را می گفتند،  که فرشته ای زیبا (شمال) در آن رفت و آمد می کرد،  و از شمس (شم + مس) = بالای درخشنده،  و شم =  فرشته یا فضا پیمای سومری،  شمایل = بالا پوش سران (یا صورتک)،  ....،  و نیز ستاره شمال سوی شمال (بالا) را نشان می داد.  با حساب اینکه سمیرم نزدیک هزار متر از اصفهان مرتفع تر می باشد،  روم بالایی برازنده تر است.

      با تغییرات هزار ساله،   س جای ش را گرفت،  مانند:  سلم، سلام، سلمان، سلطان، سماء، سموات،  و غیره،  و یا صمد و صمدیت و صمصام (سم + سام)،  که همه از بالا و بلندی آمده است.  اگر ذهنیت حمله اعراب که دروغی بیش نیست،  و تأثیر زبان عربی به پارسی دور ریخته و پاک شود،  متوجه می شویم زبان پارسی پایه و بنیان بیشتر زبان های دنیا،  منجمله عربی و انگلیسی است.  یکبار دیگر تکرار کنم،  ص و س و حروف الفبا قرار دادی است،  باید به آواها و تغییرات آوایی توجه نمود.  واژه هایی که امروزه بما گفته اند عربی است،  در واقع اربی است،  در اینباره توضیح کوتاهی در دشمنی و تحریف شاهنامه نوشته ام،  ولی بدلیل حساسیت امروزی،  آرام به آن می پردازم و ادامه می دهم.

   جالب:  سلمان = سلم + آن،  سلم بمعنی بلند و بزرگ،  و آن دارند و نگهدارنده است،  مانند آنتن = آن + تن،  بلندای چوبی بود،  که خانات ایرانی (اردو طلایی) در جنگ با لهستانیها می ساختند،  که از پس جنگل های آنجا دیدبانی نمایند،  و سپس به زبان های اروپایی رفت و آنتن امروزی شد.  آن در جملات نگهدارنده کلمه یا جمله می شود.

      سمیرم محل ییلاقی ده ها قوم و قبیله عشایری بوده،  و روزی نه چندان دور حدود 50 سال پیش،  بیش از یکصد کارگاه نمد مالی،  با بیش از 500 نفر کارگر در این شهر وجود داشته است.  وقتی از آخرین نمد مال شهر سمیرم پرسیدم،  که اینهمه نمد را چکار می کردند،  گفت بقدری عشایر کوچنده به این شهر زیاد بوده،  که نمد برای خرید و فروش کم می آمد.  این تعداد فراوان عشایر،  نشان دهند حرکت های کوچی به اروپا هم بوده،  و بنظر من اینها رومی های اولیه بودند،  که به دروغ اتروسک معرفی شده اند.  موقعیت جغرافیای طبیعی شهر سمیرم،  بدلیل کوهستانی بودن،  نمی توانسته بعنوان یک شهر بزرگ باشد،  و هیچ وقت در تاریخ شهر بزرگی نبوده است،  و بدلیل فصلی بودن شهر،  که در بهار و تابستان جمعیت ده برابر زمستان بوده،  نمی توانسته نصف جهان یا نصف روم باشد.  اکثر جمعیت در زمستان به جنوب فارس و دیگر نقاط گرمسیری می رفتند.  جمعیت امروزه شهر سمیرم،  حدود 35 هزار نفر است،  با خوش بینانه ترین حساب،  باشندگان زمستانی سمیرم تا یکصد سال پیش کمتر از 5 هزار نفر می شدند.

      در ضمن در هیچ اثر تاریخی ندیدم که گفته باشند اصفهان نصف جهان یا روم نصف جهان است،  حتی بدین منظور چند کتاب منجمله کتاب حمزه اصفهانی را دیدم،  و چنین موضوعی نبود،  گویا اصفهان نصف جهان در قرن گذشته گفته شده است،  اگر شخصی مطلب تاریخی در این باره دارد بگوید تا در وب منتشر کنم.

      درباره دریای سیاه امروزی هنوز بدرستی نمی دانیم نام ها تاریخی ایرانی آن چه بود،  ولی دریای سیاه تاریخی در ضمیمه مکان های جغرافیایی کتاب اسکندر تاریخ ایران الکساندر یونانی نیست مطلب زیر نوشته شده است:

   سیاه بن (siyaw-bun):  به روم است از دریاهای کوچک آن آبگیر و دریای کیانسه است که به سیستان است در آغاز مار و سوسمار و وزغ در آن نبود و آب آن شیرین بود (بندهش)،  در دوره ساسانی با دریای سیاه تطبیق داده شده است.

      با این نوشته متوجه می شویم این دریا در مرکز ایران قرار داشته است،  جمله آخر شامل تغییرات مهاجرت اقوام می باشد،  و دریای دیگری است.  دریای سیاه کنونی،  نام های مختلفی داشته است،  در تاریخ مردم شمال دریای سیاه به آن،  دریای کریمه،  و مردم شرق آنرا دریای چرکس و .... نامیدند.  در اواخر قرن 19 دولت تزار برای جدا کردن نام دریا از نام قوم ایرانی کریمه (شاید بخشی از کمیریها)،  بمنظور آسمیله کردن باشندگان،  آنرا بدلیل شن های سیاه رنگ سواحل شمال دریا،  دریا را سیاه نامید.  یاد آوری نمایم گور های 7 هزار ساله با سنگ های ایستاده  در جنوب کشور اوکراین،  درست مانند سنگ های ایستاده شهر یری،  و سنگ های ایستاده استان کرمانشاه هستند،  مشروح در اینجا.

  جالب:  اگر کریمه را کمیری حساب کنیم،  می توانیم سابقه تاریخی برای نام دریای سیاه داشته باشیم،  که کمیریها این نام را با خود برده اند. 

      در همان بخش از کتاب اسکندر تاریخ ایران الکساندر یونانی نوشته شده:   سیریم = هروم = روم،  نام اقوام و سرزمینی باستانی که بعدها نام سلم = سرم یکی از سه پسر فریدون از آن گرفته شده،  در ادبیات پهلوی هروم = روم جانشین آن شده است،  و در نوشته های ساسانی و اسلامی آسیای کوچک و سوریه را به این نام نوشته اند،  در شاهنامه فردوسی سلم شهریار روم است.

     رومی های بخش میانه ایران،  در شرق و شمال شرق زاگروس بسر می بردند،  و از مناطق گرمسیری شرق و جنوب به ییلاق های زاگرس کوچ می کردند.  در سمت دیگر بلندای زاگرس،  الیمیایی ها بودند،  که زمستانها در شمال و جنوب خوزستان،  و ییلاق ها در غرب کوهستان زاگرس بودند.  خط بلند غیر قابل عبور و اقامت زاگروس،  در میانه این رشته کوه،  مرز میان آنها بود،  نقوش سنگ نگار الیمیایی ها بیشتر به اشکانی می ماند.  بدلیل داشتن محقق زیاد برای رقابت دروغ نویس در تاریخ،  پژوهشگر در مورد الیمیایی ها و رومیایی ها و ارومیایی ها و غیره را بسیار کم داشته و داریم.  امیدوارم جوانان باهوش متخصص منطقه های مختلف ایران،  به تاریخ خود اهمیت بدهند،  و دروغ های تاریخ را از ذهن خود پاک نمایند،  تا بتوانند واقعیت ها را بیابند.

   عکس آخرین نمد مال شهر سمیرم،  او می گفت روزگاری نه چندان دور مردم زندگی طبیعی و خوبی داشتند،  ولی امروز خیلی ماشینی شدن،  و با تعجب می گفت بجای نمد از فرش ماشینی استفاده می کنند!  عکس شماره 5712.

کلیک کنید:  نظر و پرسش و پاسخ های جالب و خواندنی

   جالب:  خاله توران قصه گو،  در داستان های خود که از زبان های گذشتگان تعریف می کرد،  گنبد سلطانیه را گنبد رومی می گفت،  و در  آنها جنگجویان از دریای سیاه به گنبد رومی می آمدند.  در آن زمان حدود 40 سال پیش،  آموزش تاریخی مدرسه ای ما فقط بر پایه حافظه محوری و دروغ بود،  می پنداشتم دریای سیاه کنونی را می گوید،  در صورتی که دریای سیاه دیگری در مرکز ایران را می گفت،  شاید زاینده رود و باتلاق گاوخونی بود،  حیف که دیگه نیست از او بیشتر بپرسم.

عکس انوش راوید در سلطانیه (گنبد رومی)،  عکس شماره 4562 .

پرسش و پاسخ درباره سرزمین رم در اصفهان

   نظر و پرسش:  در ارتباط با پاسختان همانطور که عرض کردم به هیچ عنوان با مواردی که ذکر کردید در ارتباط با کلمه شم یا سم مخالفتی ندارم تنها اختلاف نظر در این قسمت می باشد که اول از همه پیشینه نام اصفهان امروزی چیست؟  چرا مردم و نه حکومت ها آنرا نصف جهان می نامند؟
   چرا در شاه نامه در بخش پادشاهی لهراسب فردوسی از زبان قیصر روم این بیت را می آورد (بلهراسب گویم که نیم جهان ---  تو داری به آرام و گنج مهان)؟  1000 سال قبل فردوسی از کلمه نصف جهان اسم می برد این سند برای به گفته من نصف جهان بودن اصفهان (روم) در باور مردمان امروزی.  پس نمی تواند این اصطلاح به قرن گذشته مربوط باشد و در زمان پیش از فردوسی مردمان بر این باور بوده اند که نیم جهان در اختیار شاه ایران یعنی لهراسب می باشد و نیم دیگر در اختیار قیصر روم.  و پاسخ شما در ارتباط با نظر(بنده) زیر چیست؟

   انوش راوید:  تفاوت نظر من با شما در اصفهان نصف جهان است،  که من تاکنون در هیچ کتاب قدیمی و تاریخی ندیدم نوشته باشند اصفهان نصف جهان است.  اما درباره نیمه جهان گفتن فردوسی بزرگ مطمئن نیستم که منظورش اصفهان باشد،  شاید همانگونه که خودتان گفتید نیمی از جهان در اختیار شاه ایران و نیمی دراختیار قیصر بوده است،  نه شهر اصفهان،  تحقیق می کنم.
   ادامه نظر:  شباهت بیش از اندازه کلمه سمله با سمال که در صورت ریشه یابی به صورت سم + اله یا بهتر بگویم سم + ایله به معنی ایل یا قوم سمی یا شمی که مردمانی بودند سمی نژاد یا سامی نژاد که به دلیل کوچ نشین بودند 2 ناحیه گرمسیر و سردسیر داشتند یعنی 2 مکان در ابتدا و دیگر آنکه پس از آغاز در گیری ها بین قبایل مختلف بر سر چراگاه ها و شروع به مهاجرت و کشف مناطق جدید همانند یونانیان که مکان اولیه آنها در ناحیه ای بین شهر باستانی بابل و شوش و احتمالا اطراف آنها بوده و بعد از مهاجرت آنها به ناحیت امروزی نام یونان امروزی نامیده ایم این ایل سمی نیز به سمال یا شمال امروزی رفتند و ما این ناحیه از ایران را شمال یا بهتر بگویم شم + ال نامیدیم و اراب نیز به همین دلیل این ناحیه را شمال گویند.
    از نظر جغرافیایی شمال امروزی با آپاختر به عنوان چهار جهت اصلی یکی نمیشود زیرا آپاختر در قسمت غربی دریای خزر امروزی قرار می گیرد و شمال دقیقا روی دریای خزر می باشد.
   انوش راوید:  تمام کوچ نشین های ییلاق و قشلاقی،  از تیره های مدی یا ایرانی هستند،  قبایل اعراب چنین کوچ نشینی هایی ندارند.  سامی ها نیز مدی هستند نه عرب،  و هیچ تحقیق علمی مبنی بر اینکه عرب باشند وجود ندارد.  ارب باستانی متفاوت از عرب قرون میانه تا به امروز است.  درباره تیره های شناسی عرب هیچ اثری از یک تیره انسانی هموساپین دیده نشده،  و عرب یک زبان است نه تیره قومی،  ارب های باستان مقیم بابل مدی یا کیانی بودند.  نام های اقوام باستانی ایرانی بقدری زیاد است،  که نمی توان آنها را طبقه بندی علمی نمود،  زیرا داده های علمی و عادی بسیار کمی در اختیار داریم.  یکی از مشکلات ما این است که در زمان پادشاهی قاجار نام قبایل و ایل ها را تغییر دادند،  و نوشته ها درباره تاریخ آنها هم خیلی کم است،  درباره نظر شما منهم تحقیق می کنم.

عکس هوایی از شهر اصفهان و زاینده رود،  در 1365 خورشیدی،  عکس شماره 4023.

گور دختر

      برگرفته از اینترنت>> در کشور های همسایه و برخی از کشور های در حال توسعه،  که بدنبال نمایش قدمت و تمدن خود هستند،  اگر کلبه خرابه ای با 200 سال قدمت پیدا کنند،  آن را تبدیل به یک مکان گردشگری و شناسنامه قدمت آن سرزمین می کنند.  در جنوب ایران در مرز استان های فارس و بوشهر و اطراف شهرستان تنگ ارم،  مقبره ای وجود دارد به اسم گور دختر منتسب به خواهر بزرگ یا مادر کورش بزرگ!

      مسلما قدمت این بنا حدود 2500 سال می باشد،  و شباهت بسیار زیادی به مقبره پاسارگاد دارد،  اما پیدا کردن این مقبره باستانی بسیار سخت است!  زیرا این مقبره در یک روستای کوچک،  میان خانه های روستایی و بدون هیچ گونه حفاظتی رها شده،  هیچ گونه حصار، دورچین، جدول یا حتی سیم خاردار ندارد.  می توانید با خودرو تا کنار آن رفت،  حتا اگر دقت نکرد،  ممکن است به آن برخورد نمود،  چون چراغی هم برای روشنایی آن وجود ندارد. تیر برق روستا در سه متری آن فرو رفته،  ولی انگار که اصلاً این بنا وجود ندارد.

      شاید بهتر بود اداره میراث فرهنگی استان بوشهر و سازمان میراث فرهنگی،  گوشه چشمی هم به این مقبره 2500 ساله منسوب به خانواده بزرگ تاریخ کشور ایران می کرد،  تا هم رسالت اصلی خود حفظ میراث فرهنگی را انجام داده باشد،  هم به توسعه گردشگری و درآمد زایی آن محل کمک کرده باشد.  البته اگر قرار باشد،  با بد سلیقگی دور آن دیوار زشتی بکشند،  و منظره آن را هم خراب کنند،  و با جذب مردم زباله اطراف آن بریزند،  بهتر است اصلا کاری نکنند.

      ولی این شرایط برای من به عنوان یک عکاس،  اصلا بد نشد،  زیرا بر طبق قانونی عجیب،  مامورین میراث فرهنگی با دیدن دوربین مقداری بزرگتر از کف دست،  مزاحم عکاس شده و عکاسی را از بنا های تحت پوشش میراث ممنوع اعلام می کنند!  اما در این محل هیچ کس نبود،  و من براحتی از مقبره عکاسی کردم،  شاید خدای نکرده فردا در تاریکی شب،  کامیونی به این مقبره برخورد کند،  و عکس های من آخرین عکس های ثبت شده از این بنا باشند.  گور دختر در ۱۳۷۶ با شماره ۱۸۹۷ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است،  عزیزان این مطلب را در وب هایتان بنویسید،  تا شاید کسی دلش سوخت و فکری و اقدامی کرد.  منبع اینترنت.

   انوش راوید:  نیاز به تحقیق دارد.

عکس گور دختر،  عکس شماره 4588 .

پن و پن سل

   پن Pen ابزاری بود که با روی گل علامت می گذاشتند،  و پن سل Pencil ابزار چوبی بود،  که با آن روی پوست حیوانات و گیاهان می نوشتند.  پن از زبان های ایرانی و توسط ایرانیان فاتح و مهاجر به اروپا رفت،  و در بسیاری از زبان های اروپایی مورد استفاده قرار گرفت.

      من تا مدتها نمی دانستم پن زبان ایرانی است،  می پنداشتم انگلیسی است،  در این باره با پدر بزرگم خیلی بحث می کردم،  او می گفت بعضی از قدیمها و عشایر  جنوب و غرب ایران،  به میخ هایی که با آن الاغ را نگه می دارند،  و گاه در میان ابزار چوبی بکار می برند،  با آوا های مختلف،  پن یا پین می گویند،  و چوبی این وسیله را پن سل می گفتند، در زبان ایرانی سل به معنی قطعه چوب است.  این گفته های پدر بزرگم را بخاطر داشتم،  تا اینکه در سفر های تاریخی،  از بعضی پیرمردان روستایی شنیدم،  که کاملاً درست است.  حتی ایرانیان به پنگوئن بخاطر شباحت منقار آن جانوار با پن،  آن را چنین نامیده اند،  پن + گو + ان یعنی دارند پن بزرگ،  (گو در زبان ایرانی یعنی بزرگ).  درصورتیکه مردم انگلستان تا 300 سال پیش پنگوئن ندیده بودند،  تا نام آنرا بگذارند،  بلکه در حافظه فلکوریک و تاریخی زبانی آنها،  که از ایران با خود برده بودند،  پنگوئن وجود داشت.  البته آوای درست پنگوئن Penguin است،  که امروزه در ایران به اشتباه تغییر آوا داده شده و Panguin می گویند.  مشروح در اینجا.

   عکس سنگ نگاره الیمایی بالا،  و استودان های الیمایی پائین،  در شهرستان ایذه،  عکس شماره 4493.

دشمنی و تحریف شاهنامه

      یکی از هم میهنان نظری در وبلاگم نوشته است،  با اینکه بارها تقاضا کرده ام،  ابتدا وبلاگ را با حوصله بخوانید،  سپس نظر و پرسش های تخصصی مطرح کنید.  گویا این هم میهن از این پست تالار هم میهن وارد وبلاگ من شده بود،  در هر صورت،  و در پاسخ،  او را به این پست رهنمود کردم،  و گفتم در این تالار بحث خوبی درباره تاریخ و شاهنامه فردوسی در جریان است.

      اصل نظر نوشته شده توسط این عزیز:

   آنکس که حقیقت را نمیداند تنها نا آگاه است. ولی آنکس که حقیقت را میداند و آنرا تکذیب کرده و یا دروغ می انگارد یک تبهکار است. (برتولت برشت) درود بر شما. به شما و خوانندگانتان پیشنهاد میکنم حقایق جنگ قادسیه را در وبلاگ (قلم و صحنه) از زبان فردوسی بزرگ بشنوید. در آن زمان از استعمار و امپریالیسم هم خبری نبود.

      در پاسخ به این عزیز و در راستای پست کاربردی تاریخ و شاهنامه،  این مطلب را می نویسم،  قبلاً توضیحات زیادی درباره نظر ایشان در وبلاگ نوشته ام،  ولی گویا این فرد به آنها توجه نکرده است.  ابتدا چند خط از شاهنامه را که ایشان در وبلاگشان قرار داده بود می نویسم:

تاختن سعد وقاس به ایران و فرستادن یزدگرد رستم را به جنگ او

      در شانزدهمین سال پادشاهی یزدگرد،  عمر،  خلیفه اعراب،  سعد  وقاص را با سپاه زیادی برای جنگ با یزدگرد به ایران فرستاد.  سعد وقاص یکی از ژنرال های جنگ آزموده اعراب است،  که در جنگ های زیادی شرکت داشته است.  یزدگرد چون از این سخن آگاه می شود، سپاه زیادی برای مقابله با اعراب فراهم می آورد.

 * عمر، سعد وقاص را با سپاه <><> فرستادتا جنگ جوید شاه  *

 * چو آگاه شد زان سخن یزدگرد <><> زهر سو سپاه اندر آورد گرد *

    . . . چند تفسیر و سروده دیگر . . .

      یزدگرد ادامه می دهد:  ژنرال اینان آدمی به نام سعد وقاص است،  که جویای گاه و کام است.  من پرچم سپاه ایران را بدست تو می سپارم،  بدون درنگ لشکر ایران را برای جنگ با اعراب آماده کن.

 * سپهدار شان سعد وقاص نام <><> که جویای گاه ست و جویای کام  *

 * درفش بزرگی و گنج و سپاه <><> ترا داده ام ای پهلو نیکخواه  *

 * سپه را بیارای و بر ساز جنگ <><> نباید که گیری زمانی درنگ  *

    . . . چند تفسیر و سروده دیگر . . .

      رستم این را می گوید و زمین را می بوسد و از دربار یزدگرد بیرون می آید.  او سراسر شب را در اندیشه این کار بزرگ به سر می آورد،  صبح روز بعد رستم پهلوان و سردار سپاه را گرد می آورد و برای جنگ با سپاه اعراب آماده می شود.

 * زمین را ببوسید و آمد به در <><> همه شب همی بود پر اندیشه سر  *

 * چو خورشید تابنده بنمود روی <><> بیامد دمان رستم کینه جوی  *

 * برفت و گرانمایگان را ببرد <><> هر آنکس که بودند بیدار و گرد *

      در تفسیر های فوق تحریف وجود دارد،  در سه نمونه ذکر شده،  از اعراب در ابیات شاهنامه گفته نشده و نشده،  ولی در تفسیر چنین وانمود می کند،  که شاهنامه درباره اعراب عربستانی گفته است،  و این از ترفند های چهره های استعماری است،  که برای خوشایند استعمار و امپریالیسم،  و اغفال جوانان اینکار را می کنند.  البته مهم نیست اینگونه کارها باعث می شود،  ما نیز کار متقابل و دفاع تاریخی کنیم.  در ضمن یاد آوری نمایم،  هر نوشته و گفته ای چه از من باشد یا نباشد،  کم و کاست دارد،  و باید با دید علمی بررسی و اصلاح شود.

      سعد وقاص = ساد + وگاس = شاد و خجسته سرزمین گاس یا گز.  حال پیگیری می کنم اعراب که بودند،  از زمانی که یونیان تراوا در بصره کنونی،  توسط مسین ها در هم ریخته شدند،  یونانیها پراکنده شده،  و بخشی به یونان کنونی و بخشی به بابل رفتند،  در بابل با ترکیب جدید جمعیتی،  تمدن جدید را بنا نهادند.  یاد آوری نمایم هم یونانیان تراوا،  و هم مسین های استان میسان امروز عراق،  هر دو از یک تیره انسانی و سین یا ایرانی بودند.  یک بررسی کوتاه کنم،  مردم نیمه جنوب ایران به تمام مردم ایران سین و سینان و چین می گفتند،  و مردم نیمه شمالی به تمام مردم ایران گز و کاس و غز می گفتند،  و در کل مردم ایران را فرزندان جمشید می دانستند،  جم یعنی از آسمان آمده و شید هم یعنی اشعه و نور خورشید،  جمشید = نور از آسمان آمده.  جم توسط اندیشمندی در دوران پهلوی شناخته و تعریف شد،  و جام جم رادیو و تلویزیون از آن ساخته شد،  یعنی جامی که توسط ایر یا هوا می آید.

      درست اعراب،  ارب یا اربی است،  اربی ها از مردمان ماد بودند،  درست آوای ماد،  مد است،  مد همان مد دریاست،  یعنی بالا رونده و گسترش شونده.  امروز نیز نام مکان های زیادی ارب دارد،  مانند:  اربیل، اربید، اربیان،  و بسیاری دیگر هم بجای الف با ع نوشته شده است.  با رونق گرفتن بابل که بمعنی پر آب است،  اربی ها و مسین های یونانی،  که همگی از یک تیره انسانی بودند،  حکومت ضحاک را ایجاد کردند،  ضحاک نام ایرانی است،  بمعنی حاشیه یا سایه خدا،  زه = حاشیه،  هاک = خدا،  به حروف الفبا کاری نداشته باشید،  آنها قرار دادی انسانها هستند،  به آوا دقت کنید.  زه مانند:  زهوار = زوار،  زهکشی = جوب کشی حاشیه ای،  یا زمین = زهمین،  زه + مین = خاک،  مانند:  گزوین = خاک گز که بعد ها قزوین شد،  یا کازمین = خاک کاز = کاس،  که بعدها کاظمین شد.  یاد آوری نمایم به تمدن جیرفت نیز ارب ته گفته شده است.

      وقتی به جندق رفته بودم،  یک کشاورز جندقی،  که عکس او در وبلاگ است،  من و همراهم را به باغ انارش برد،  و انار های درشت خوشمزه ای به ما داد،  از او پرسیدم باغت چند متر است،  گفت زه مین من 400 متر است.  بعد از انقلاب کشاورزی در 7 یا 8 هزار سال پیش،  مردم چیزی از مساحت و متر مربع نمی دانستند،  مین یا خاک خود را با جوب کوچکی حاشیه گذار می کردند،  این حاشیه زه نام داشت،  و می گفتند این زه مین من است،  بعد ها تغییر آوا داده و شد زمین.  درباره ضحاک یا حاشیه خدا،  در تاریخ زیاد دیده ایم پادشاهان و رهبرانی که خود را سایه و نماینده خدا می دانستند.

       بابل را نیز به این جهت پر آب نام نهاده بودند،  که اروند رود = فرات در میان آن قرار داشت،  ار = نام تیره انسانی مدی + وند = دارند + رود.  حکومت 1000 ساله ضحاک یا همان زه هاک  یا با آوای دیگر زه آک،  از یک طایفه تشکیل نشده بود،  بلکه این حاشیه های خداوند مانند پاپ ها،  از خانواده های مختلف بودند،  بهمین جهت از آنها ضحاکیان و اینقبیل نام برده نشده است.  در حکومت دینی بابل مانند تمام دوران بشر رشد و تکامل ادامه داشت،  و مطابق همیشه تاریخ بشر،  کاهنان این دین هم می خواستند زبان دیگری برای دین داشته باشند،  که مردم متوجه آن نشوند.  با ترکیب مردمی و جمعیتی زبان عربی شکل گرفت،  و توسط کاهنان پرداخته شد،  با عمومیت و همه گیر شدن این زبان،  اهمیت دین من در آوری ضحاک ها هم به پایان رسید،  زیرا راز آنها افشا شد.  یکی از این راز ها ورد هایی بود،  که کاهنان ضحاک برای زوارعباتگاه ایشتار می خواندند.  از جالب ترین این عبادتها درمان نازایی زنها بو،  مردانی که زنانشان نازا بودند،  آنها را بدرگاه ایشتار می آوردند،  تا در آنجا توسط مرد دیگری هم خوابه شوند،  بعد از مراجعت به شهر و دیار خودشان،  زن حامله می شد،  و سال بعد هم این عمل تکرار می شد،  مرد بیچاره نمی دانست مشکل نازایی زن،  از اوست،  نه زن بیچاره،  و فکر می کرد اینگونه عبادت او،  باعث بچه دار شدن بوده است.  این پدید بد دین های اولیه،  تا اواخر قرن 20 در بعضی نقاط کشور هندوستان وجود داشت،  تا اینکه در دهه 80 و 90 میلادی دولت آن کشور با این موضوع برخورد جدی نمود.

 

  عکس منظره ای از بابل و رود فرات،  و دروازه ایشتار،  عکس شماره 6431،  بیشتر قصرها و باغ های بابل را نبوکدنصر بعنوان هدیه برای ملکه آرمدیا بنا نهاد تا او دلتنگ باغ های وطنش نشود،  و آنها باغ های سمیرامیس نامیده شده اند.  در کتیبه ای نوشته شده است:  ای بازدید کنندگان آرامتر به بابل وارد شوید،  زیرا بر اجساد سومریها قدم می گذارید.  تمام آثار تاریخی نامها و تاریخها،  حکایت از ایرانی بودن می کند،  چون عربی در کار نبوده است،  فقط زبان عربی بعنوان زبان دینی وجود داشته است.  ابوریحان بیرونی حکومت و مردم بابل را کیانی نوشته است،  و حتی کلدانیان را همان کیانیان گفته اند.

     در بایل با شکل گرفتن زبان عربی و گسترش آن لهجه های مختلف هم پیدا شد،  و اسامی ایرانی در آنجا با آوای جدید گفته شد،  مانند محمود = مه + مود = ماد،  محمد = ماه + مد، عباس = اب آس،  سعد وقاص = ساد + وگاس، عمر = او + مر = جایگاه و همه.  بسیاری از نام هایی که می گویند عربی است،  در زبان رسمی عربی فاقد ریشه یابی تاریخی می باشند.  یاد آوری نمایم،  من در هیچ تاریخ علمی و ژن شناسی و استخوان شناسی،  نژاد یا تیره انسانی،  از عرب ندیدم،  با دقت و مطالع متوجه می شوید،  که مردم سوریه و لبنان و مصر از ده ها گونه تیره هستند،  مردم میانه کشور عربستان در ریاض و حومه،  قیافه های مادی یا مدی دارند،  مردم حاشیه دریای سرخ آن کشور رگه هایی از حبشی و شمال آفریقا دارند،  مردم جنوب خلیج فارس از تیره های ایرانی و تمدن جیرفت هستند،  به هیچ عنوان و هیچ تعریف علمی نژاد یا تیره عربی نداریم.

     یکی از مهم ترین بدعت های پایه گذاری شده بعد از سردمداری و درویشی دوران صفویه،  این است که ایرانیها می خواهند از سریعترین و ساده ترین راه به نتیجه برسند،  مثلاً تاریخ نویسان ایرانی حتی اگر بهترین پژوهشگر باشد،  هر کجا کم می آورند،  می گویند این و آن حمله کردند،  و اسناد را آتش زدند و خراب کردند و بردند.  در صورتی که ما هزاران جلد کتاب خطی خوانده نشده در کتابخانه ها داریم،  که البته می دانم امروزه کسی نمی تواند آنها را بخواند،  زیرا با ادبیات دوران میانه ایران نوشته شده است.  مانند هزاران جلد کتاب خطی فاسد شده کشف شده در ترکیه،  که کسی به آنها اهمیت نداد،  و نمی توانستند چیزی بخوانند،  یا از آنها مطلبی بفمهند،  قبلاً عکس آنها را در وبلاگ گذاشتم.

    در این باره ها خیلی گفتن و نوشتن دارم،  آنها را در وبلاگ پیگیری می کنم،  وقتی ما بدانیم،  که شهر بابل نامی ایرانی است،  ضحاک نام ایرانی است،  اربی و اروند و این و آن نام های ایرانی و بویژه مدی هستند،  پس تاریخ دگرگون می شود.  مانند قربانی کردن دو نو جوان برای هاک یا مردوک،  این نوع قربانی کردند تا کارتاژ شمال آفریقا گسترده شده بود،  و همین موضوع باعث انهدام کارتاژ گردید،  قبلاً در وبلاگ نوشته ام.  البته نمونه آن نیز در اینکا های مکزیک وجود داشت،  که با کشف اشیای ایرانی در پرو،  چه بسا این فرهنگ از بازماندگان جادو گران اوگاندایی است،  که هم چنان دولت کشور اوگاندا با آن مبارزه می کند.  او گاندا = او= آب + گان = خروشان + دا = بلندی.  وقتی از هر دو نو جوان انتخاب شده برای قربانی،  یکی را فراری می دادند،  نژاد کرد پدید آمد،  دلیل بر وجود مد ایرانی در بابل می باشد.  در شاهنامه آمده است:

* یکی مرد بود اندر آن روزگار <><> زدشت سواران نیزه گذار *

* که مرداس  نام  گرانمایه بود <><> بداد و دهش بر ترین پایه بود *

       من در این مقاله ابیات شاهنامه را کم می کنم و نمی نویسم،  زیرا می دانم عزیزان استادان شاهنامه هستند،  فقط سعی می کنم گوشه های ناشناخته را بیان کنم،  دشت نیزه گذاران یا دشت تازیان.  بابل و اطراف آن در حاشیه فرات یکی از مراکز مهم تولید غذا در کشور عراق بوده و می باشد،  همچنین یکی از مراکز بهترین اسب های عربی (درست آن اربی یا مدی) است.  از قدیم و حتی از زمان هومر درباره سوار کاری آنها بسیار گفته اند،  و آنها را تازی نامیده اند،  یعنی سواران تازنده،  البته در جایی تازی هم به معنی زنگ بالا معنی کرده اند،  تازی = (تا = بالا + زی یا زنگ = طایفه ای بختیاری)،  که در سوار کاری معروف بودند،  و در دوران قجر تغییر نام داده شدند،  در وبلاگ عکسی از یک سوار زنگ بالا گذاشته ام.  مرداس = مرد = بخشی از ماد + آس = تک خال،  در کل یعنی انتخاب شده یا آس ماد.

      وقتی با پیگیری شاهنامه متوجه شویم بابل نام ایرانی است،  و عرب وجود تیره ای در ساختار و الگوی ژنتیکی ندارد،  و زبان عربی ساخته و پرداخته ایرانی است،  تازیها نیز یک طایفه چند قوم ایرانی بودند،  پس حمله اعراب عربستان به ایران بی معنی می شود،  و در شاهنامه وجود ندارد.  در شاهنامه از حمله تیره های بنام عرب نامی برده نشده است،  البته در جا هایی از شاهنامه از عرب گفته شده است،  که این منظور ارب های مادی است،  که در بالا توضیح دادم،  و در بازنویسی های کاتبان از دوره حکومت صفویه به بعد،  در نگارشها،  ارب به عرب تغییر داده شده است.

      فردوسی بمنظور اینکه توده های مردم بتوانند شاهنامه را بخوانند،  و از آن سر درآورند،  مجبور بوده نام های دوران خودش را بنویسد،  در ضمن اگر می خواسته از نام های باستانی هم استفاده کنند،  بدلیل تغییر خط منابع در دسترس او،  با خط دوران زندگی او،  و با تغییر آوا ها  که در هر زمان پیش می آمد،  نوشته تاریخی او غیر حقیقی می نمود.  در هر صورت اینجا یاد آوری نمایم،  کلیه کتاب های تاریخی،  که از تاریخ برای ما گفته اند،  خام هستند،  و صرفاً نمی توان آنها را بعنوان تاریخ دانست،  بلکه باید بخشی را بعنوان نظریه یا تحلیل انتخاب کرد،  و برابر با قوانین علمی هم آهنگ نمود،  و سپس از آن بخش بمنظور تکمیل کننده علم بهره برد.

    همه جا بگویید و بنویسید:  ای بیگانگان،  سیمرغ طلایی را که از حسنلو برده اید پس دهید،   هزاران کتیبه ای که از تخت جمشید برده اید پس دهید،  انبوه آثار تاریخی و باستانی را که از ایران برده اید پس دهید.

      دشمنان ملت و تاریخ ایران با دروغ گویی و دروغ نویسی در تاریخ می خواستند ایرانیان را کوچک ضعیف و شکست پذیر نشان دهند،  تا منابع ببرند و غارت کنند،  آنها یا می دانستند یا نمی دانستند،  ولی در هر صورت یک هدف داشتند.  تعدادی از آنها نیز اگر از شاهنامه سر در می آوردند،  ولی از آنجا که نوکر استعمار و امپریالیسم بودند،  آنرا مانند نوشته بالا تحریف می کردند،  و دروغ می گفتند.  الان که دارم این را می نویسم،  یکی از این لجن پراکنها،  دارد در یکی از تلویزیون های بیگانه،  می گوید که اعراب به ایران حمله کردند و کشتند و غارت کردند و به اسارت بردند،  دارد می گوید فقط در یک مورد 300 هزار زن ایرانی بردند،  و به آنها تجاوز کردند،  آنقدر پرت و پلا بدون سند و مدرک می گوید،  که فقط فوق سادگان باید باور کنند و باور هم می کنند.

      قبلاً در وبلاگ بارها توضیح داده ام،  که ایرانیان بدلایل شرایط اجتماعی حاکم در زمان شاهنشاهی ساسانیان بدینها و مذاهب مختلف گرویدند،  منجمله ایزدیان که امروزه به یزدیان معروف است،  به صابرین،  که امروزه به مندایی معروف است،  به قبطی مسیحی در نیمه جنوب و کلیسای شرقی در نیمه شمالی ایران،  مغتسله که مانوی و مزدکی از آن آمد،  و غیره،  بیشتر این ادیان از همان بیت المقدس که بعدها به بابل معروف شد،  و تاریخ نویسان جدید به اشتباه یا عمد،  آنرا به فلسطین کنونی برده اند،  سرچشمه می گرفت،  و زبان رسمی این دین همان زبان ساخته شده مردم ارب مادی است،  که بعدها عربی گفته شد.  سپس و در  نهایت مردم ایران دین اسلام را پذیرفتند،  که چند علت داشت،  اولی رشد و تکامل فکری و اجتماعی،  دوم تأیید اندیشمندان زمان،  و سوم حفظ یکپارچگی مردمی،  تا از کشت و کشتار ادیان از یکدیگر جلوگیری شود.

     در اینجا در رابطه با بیت المقدس توضیح کوتاهی بدهم،  در دروغ جنگ صلیبی،  فرنگی های صلیبی می خواستند بین النهرین را بگیرند،  ولی آنها در فلسیطین و اسرائیل و لبنان زمین گیر و نابود شدند.  در آن زمان آنجاها کمتر از 500 هزار نفر جمعیت داشت،  زیرا خاک و آب اجازه جمعیت بیشتر را نمی داد.  صلیبیها مجبور شدند بیت المقدس  را 1000 کیلومتر به غرب ببرند،  و بگویند که آنرا فتح کردند،  و از آن تاریخ بیت المقدس در کتاب های تاریخی اروپایی،  و متعاقباً بقیه جهان جابجا شد.

 

   عکس کتیبه ای که به مکعب الحمرا شهرت یافته است،  این اثر مهم تاریخی سه سال پیش در استان حائل کشور عربستان کشف شده است.  این اثر با جمع دیگری از آثار باستانی تازه کشف شده آن کشور،  در نیمه دوم 2012 و نیمه اول 2013 در اروپا و آمریکا بنمایش گذاشته شده،  می توانید از اینترنت اطلاعات بیشتر بدست آورید.  بنا به گفته کارشناسان و مسئولان عربستانی و غربی،  در این کتیبه آثار باستانی ایران و مد (ماد) بخوبی دیده می شود.  عکس شماره 4638.

   توجه:  همانگونه که همگان می دانید،  امروزه ایران ما  مورد تهاجم انواع دشمنان سیطره ای استعمار و امپریالیسم است،  دشمنانی که نمی خواهند ایران و ایرانی تاریخ و آینده داشته باشند.  در این شرایط سخت اجتماعی و اقتصادی حاکم بر ایران،  تنها گفتن و نوشتن از اینکه در گذشته چه اتفاق افتاده،  و چه کسی آمده و رفته،  دردی از ایران و ایرانی کم نمی کند،  و درمانی برای مردم این سرزمین تاریخی نخواهد بود.  بنظر من وظیفه روشنفکر متخصص جغرافیا ـ تاریخ این است،  که از تاریخ و تاریخ اجتماعی بدرستی بگوید،  و دائم گوشزد کند که در تاریخ ایران دروغ زیاد گفته و نوشته اند،  و باید واقع بینانه و با دید نوین و با حساب تمام فرمولها و قوانین علمی به آن نگریست و آگاه بود.  در غیر اینصورت و عدم توجه به آنها،  همان دشمنان دروغگو،  در ادامه مسیر تاریخ،  دروغ های بیشتری خواهند گفت،  و متعاقب آن گمراهی تحلیل گران و برنامه نویسان ایرانی را در پی خواهد داشت.

گاهشمار تمام سنگی سه هزار ساله

   باز نویسی شده از اینترنت>>  بنایی با معماری‌ خاصی در نقش رستم وجود دارد،  که به اشتباه، نام کعبه زرتشت به آن دادند،  چون کاربرد واقعی آن را نمی ‌دانستند.  گاهی می پنداشتند که هر دینی باید برای خود بُتکده یا عبادت گاهی داشته باشد،  برای همین فکر کردند این بنا مرکزیت یا کعبه زرتشتیان است.  در دیوار داخل این ساختمان لغت کعبه حکاکی شده است.  در کتاب ‌های زرتشتی آمده است،  که حضرت زرتشت،  یا زاراتشترا،  در این محل نیایش می کرده است.  لغت کعبه زبان ایرانی است،  همان ‌طور که در زمان داریوش بزرگ به بخشی از شبه جزیره عربستان مکه می‌ گفتند؛  کلمه مکه (مک + کی) نیز ایرانی است.

      در محاسبه روز نوروز در کتب زرتشتی نوشته شده است،  که زرتشت در این رصد خانه،  محل شروع نوروز را محاسبه کرد.  نوروز در روز اول فروردین از محلی شروع می ‌شود،  که اولین اشعه آفتاب در آنجا بتابد.  بر اساس برآورد گاهنامه زرتشت، هر 700 سال یک‌بار نوروز از ایران شروع می ‌شود.  آخرین‌ باری که نوروز از ایران شروع شد،  300 سال پیش بود.  در 1387 نوروز از پاریس و بروکسل،  و در 1388 از تورنتو و نیویورک شروع شد.  سال آینده هم نوروز از محلی بین آلاسکا و هاوایی شروع خواهد شد.

      تا امروز حدث می‌زدند کاربرد این بنا، محل نگهداری کتاب اوستا و اسناد حکومتی یا محل گنجینه دربار و یا آتشکده معبد بوده است.  در واقع این بنا پیشرفته ‌ترین، دقیق ‌ترین، و بهترین بنای گاهشماری آفتابی جهان است.  تمامی بنا های گاهشماری آفتابی جهان،  مانند چهار طاقیها،  فقط می ‌توانند روز های خاصی از سال،  مانند روز های سر فصل را مشخص کنند،  و حتی بسیاری با سال خورشیدی هم تنظیم نیستند.  اما این بنا با دقت و علمی که در ساخت آن اجرا شده،  قادر است بسیاری از جزئیات روز های مختلف سال و ماه‌ها را مشخص کند.  باستانیان با استفاده از این بنا می‌ توانستند،  بسیاری از مناسبت‌ها و جشن‌ های سال را روز به روز دنبال کنند،  و از زمان دقیق آنها آگاه شوند.

      این بنا گاهشمار تمام سنگی ثابت نمونه در جهان است،  که باید سازندگان آن بسیاری از نکات علمیِ در دوران سلسله هخامنشیان آگاهی می بودند،  مانند:  جغرافیایی، نجومی، سال کبیسه، انحراف کره زمین نسبت به مدار خورشید،  تفاوت قطب مغناطیسی با قطب جغرافیایی،  مسیر گردش زمین به دور خورشید،  و غیره...   در حالی که کروی بودن و گردش زمین به دور خورشید را  چهار صد سال پیش اروپا فهمیدند،  و به نام خودشان ثبت کردند!

      بنای کعبه زرتشت با آن که تقریباً سالم باقی مانده است،  به ثبت میراث جهانی سازمان ملل نرسیده است!  حتی سازمان میراث فرهنگی هم این بنا را همراه بنا های عجایب هفتگانه جدید،  که برج ایفل هم یکی از کاندیداها بود،  پیشنهاد نداد!  حتی با کشف راز این بنا هم هیچ‌ گونه انعکاس و جنجالی به پا نشد! عزیزان این موضوع را در وب هایتان بنویسید،  تا نسبت به ثبت این اثر بزرگ تاریخی کشور مان در سازمان ملل اقدام شود.  منبع اینترنت.

عکس گاهشمار تمام سنگی 2500-3000 ساله،  عکس شماره 4587.

کلیک کنید:  شبهات دروغ حمله مقدونی به ایران

کلیک کنید:  شبهات دروغ حمله اعراب به ایران

کلیک کنید:  شبهات دروغ حمله مغول به ایران

    توجه:  اگر وبلاگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  وبلاگ انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبلاگ و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبلاگم بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.

    جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران:  حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ،  حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ،  و مقالات مهم مانند،  سنت گریزی و دانایی قرن 21،  و دروغ های تاریخ عرب،  تاریخ مغول،  تاریخ تاتار،  و گفتمان تاریخ،  و جدید ترین بررسی های تاریخی در وبلاگ:

http://www.ravid.ir